Pages

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

احسان عزیز تولدت مبارک

احسان عزیز تولدت مبارک

avatar
ببخش که با زبانی به جز زبان مادری مان با تو سخن می گویم ،این ‌همان بهانه یست که تورا به سبب ‌آن بردارکردند.اما بگذار دا‌‌عیان تمامیت ارضی ایران امروز با خواندن خبر تولد دوباره تو جشن بگیرند ،و به خیالشان با رفتن تو و هزاران ا‌حسان دیگر می توانند نام کورد وکوردستان را محو کنند .زهی خیال باطل ... سالهاست با به زنجیر کشید نمان خواستند یوغ بردگی را به گردنمان نهند و اراده ومن بودن را ازمان بستانند ... تا خواستیم کلامی از حقیقت بگوییم به نام تروریست و تجزیه طلب بردارمان زدند و جهانیان هلهله شادی سر دادند که یک تروریست کشته شد.اما باز زهی خیال باطل ،با بردار کشیدن توصدها احسان دیگر متولد شدند،از این رو تولدت را تبریک می گویم.
بگذارتروریست مان بخوانند .مگر نه این که آنها حتا از جسم دربند تو هراسان بودند و با نیرنگ تو را به چوبه دار سپردند اما تو قهرمانانه به استقبال مرگ رافتی و اجازه ندادی صندلی مرگ را اززیر پای تو بکشند و ‌آن را به تابوی مقاومت تبدیل کردی وخود قهرمانانه از روی آن پریدی ،درود بر تو وسرزمین ات کوردستان ،زاد گاهی که هیچ گاه ازآن من و تو نبود ،اما برایش کشته می شویم ،و فریاد سر می دهیم تا داعیه داران تمامیت ارضی ایران هلهله شادی سر دهند و دروبلاک های شان از آزادی و پیروزی جنبش سبزشان بگویند و با فخربر فیس بوک شان بزنند، بگذارید کردها اعدام شوند، ما را چه خیال است!!! آنها که از جنبش ما پشتیبانی نکردند!؟
صدای آمریکا و بی بئ سی هرگاه منا فع شان ایجاب کند از ما می گویند ،اما این بار آنها نیزاز توترسیدند وسکوت را پیشه کردند .سکوت آنها از بردباری و ‌نجابت شان است ،بگذار سخت گیر نباشیم.درود بر شما مدعیان حقوق بشر نما .... ما را تروریست بخوانید، و درپوشش حقوق بشر با نقاب های سیاه چهرتان به جنگ راستی و درستی بروید ما را چه باک است ،دیروز شما می کشتید امروز دولت کودتا ،با بهانه تروریست ،اگر روناک ها و احسان ها و زینب ها تروریست هستند ، پس 45 میلیون کورد دیگر نیز تروریت هستند.
نگین شیخ الاسلامی وطنی
---------------------------------------

يه چيزی در مورد احسان كه خيلی آزارم ميده



دوستان يه چيزی كه در مورد احسان خيلی آزارم ميده حرفهايی بود كه از مادر و خواهر حبيب لطيفی (يه زندانی كرد ديگه كه اون هم محوم به اعدامه و همبند احسان بوده) در مورد زندگی احسان شنيدم. نمی دونم چرا ولی دوست دارم شما هم بدونيد احسان چقدر مظلوم و بی كس بود.

تو اين چند روز كه با خانواده احسان تماس داشتم و از شب قبل از اجرای حكم كه رفتيم خونه شون و ديگه تا صبح در زندان كه با هم بوديم همش اين خونسردی پدر و مادر احسان برام آزار دهنده و غيرقابل درك بود.
وقتی به مادرش پيشنهاد داديم حداقل يه نوشته با اين عنوان كه "پسرم را به من بازگردانيد" با يه قران دستش بگيره و بياد در زندان ولی اصلا توجه نكرد! اصلا نمی تونستم قبول كنم كه يه مادر چند ساعت قبل از اعدام پسرش حاضر نيست خودش رو به آب و آتيش بزنه تا اين اتفاق نيافته.
بعد از اعدام احسان چون مادر حبيب اله لطيفی تهديد كرده بود اگر احسان اعدام بشه خودش رو درب دادگستری سنندج آتيش می زنه، وقتی از خواهر حبيب شنيديم كه مادرش رفته دادگستری سراسيمه خودمون رو از قبرستان به دادگستری رسونديم مبادا اين زن كه از صبح زود با ما در زندان بود دست به اقدامی بزنه. وقتی با خواهر حبيب رسيدم درب دادگستری مادر حبيب اونجا داشت با صدای بلند ناله و نفرين می كرد و با گريه و زاری به همه می‌گفت احسان رو جمهوری اسلامی اعدام كرد.
خيلی با مادر حبيب صحبت كرديم، اينكه نبايد هيچ اقدامی بكنه و بايد باشه و برای لغو حكم حبيب تلاش بكنه. راستش من فكر می كردم مادر حبيب بيشتر برای احتمال اعدام پسر خودش هست كه ناراحته ولی وقتی پای حرفهای مادر و خواهر حبيب كه 8 روز پيش موقع ملاقات حضوری با حبيب، احسان رو هم در زندان ملاقات كرده بودند نشستم تمام دنيا رو سرم خراب شد.
8 روز پيش از اجرای حكم اعدام احسان وقتی كه تمام زندانيان بعد از مدتها ملاقات حضوری داشتن. مادر و خواهرهای حبيب هم با شور و اشتياق ملاقات حضوری با حبيب به زندان می‌رن ولی حبيب بعد از چند دقيقه به مادرش و خواهرهاش می گه برای من كافيه، بريد پيش احسان و باهاش حرف بزنيد نمی دونيد اين پسر چقدر سختی تو زندگيش كشيده و چقد درد و دل داره.
فكرش رو بكنيد به جز برادر كوچيك احسان هيچ كس ديگه ای از خانوادش به ملاقاتش نيامده بودند! مادر و خواهرای حبيب ميرن پيش احسان و كلی باهاش حرف می زنن. مادر حبيب می گفت دست انداختم گردنش و صورتش رو بوسيدم. احسان گفته بزرگترين آرزوم در زندگی اين بوده كه مادر و خواهری داشته باشم كه بشينم و براشون درد و دل كنم ولی من نه مادر دارم و نه خواهر.
خواهر حبيب می گفت ما بهش گفتيم از امروز ما خواهرای حبيب و تو هستيم. می گفتن احسان از بچگی مادرش رو از دست داده. وقتی شروع به فعاليت های سياسی می كنه پدرش ازش می خواد كه راهش رو از خانواده جدا كنه و بهش می گه من زن و بچه و شغل دولتی دارم و نمی خوام همه اينها رو فدای تو بكنم! بنا بر اين احسان هم برای ادامه فعاليت هاش ميره و عضو حزبی ميشه كه در خارج مرزهای ايرانه و ديگه نيازي نيست كه با خانواده زندگی كنه وبه قول پدرش برای اونها دردسری درست كنه.
يعنی فكرش رو بكنيد احسان اگر حمايت خانوادش رو داشت می‌تونست مثل خيلی از ماها بنا بر علاقه و دغدغه يه سری فعاليت های اجتماعی، مدنی يا حتی سياسی رو در همين شهر خودش انجام بده و ديگه نخواد كه بره اون ور مرز كه موقع برگشتن هم دستگير بشه.
به هر حال اينكه می‌گم احسان خيلی مظلوم و بی كس بود يه بخش بزرگی‌ش به خاطر اين بی تفاوتی بود كه از خانوادش ديدم. مادر حبيب با گريه و زاری قسم می خورد اگر امروز به جای خبر اعدام احسان خبر اعدام حبيب رو بهم می دادن به همين اندازه ناراحت می شدم چون تو اون ملاقات احسان مثل بچه خودم سرش رو گذاشت تو سينم و كلی برام حرف زد و درد و دل كرد....
وقتی مادر و خواهرای حبيب اينها رو تعريف می كردن خودشون زار زار اشك می ريختن. يكی از خواهراش می گفت به احسان گفتم حتما آزاد می شی. من برای آزادی تو و حبيب دو 40 روز روزه نظر كردم. می گفت احسان خنديده و گفته اول حبيب بايد آزاد بشه چون حبيب از من بزرگتره و بعد هم كردستان آزاد بشه چون كردستان از من عزيزتره و بعدش نوبت منه...برادر كوچيك احسان هم می گفت احسان دو روز قبل از اعدام وقتی زمان اجرای حكمش رو بهش ابلاغ كردن، همون روز كه شروع به اعتصاب غذا كرده زنگ زده به خونه شون و برادرش می گفت می خنديده و روحيه ش خيلی خوب بوده. هر چند احتمال اينكه حكمش رو به اجرا بذارن خيلی كم می دونسته ولی گفته اگر هم كردن راهیه كه خودم انتخاب كردم و سر اعتقادم می مونم حتی اگر اعدام بشم.
اونطور كه زندانيان سياسی زندان سنندج شنيدن و به ما انتقال دادن احسان موقع اعدام نذاشته صندلی رو از زير پاش بكشن و خودش رو پرت داد. شايد نمی خواسته دوباره مورد تمسخر اون ماموران اجرای حكم قرار بگيره. چون دو ماه پيش هم يك بار احسان رو تا پای چوبه‌ دار بردن و طناب رو انداختن گردنش و بعد آوردنش پايين و مامورا كلی بهش خنديدن و مسخرش كردن و بهش توهين كردن.
कवे
------------------------------------------
تف بر اسلام

هر شب ستارهیی به زمین میکشند


نامه فرزاد کمانگر در سوگ احسان فتاحیان

هر شب ستاره‌یی به زمین میکشند
و این آسمان غمزده غرق ستاره‌ها است


سلام رفیق، چه‌گونه تجسمت کنم؟ به کدام جرم تصورت کنم؟ جوانکی نحیف بر فراز چوبه‌‌ی دار که به شکفتن غنچه‌ی خورشید لبخند میزند؟ یا کودکی پابرهنه از رنجدیده‌گان پایین شهر که میخواست مژده‌ی نان باشد برای سفر‌ه‌های خالی از نان مردماش.

چگونه تجسمت کنم؟ نوجوانی از جنس آزار چشید‌گان بالای شهر که الفبای رنج و مظلومیت، درس مکتب و مدرسه و زندگیشان است. راستی فراموش کردم، شهر من و تو پایین و بالا ندارد، چهار سوی آن رنج و درد است.
بگو رفیق بگو...
می خواهم تصورت کنم. در هیات «سیامند» که رخت عروسی به تن کرد تا به حنابندان عروس آزادی برود.
چگونه؟ چگونه تصورت کنم؟ در پوشش جوانی که راه شاهو را پیش گرفته تا از لابه‌لای جنگلهای سوخته‌ی بلوط به کاروانی برسد که مقصدش سرزمین آفتاب است؟ ولی هیچکدام از اینها که جرم نیست، اما میدانم «تعلق به این خلق تلخ است و گریز از آنها نامردی»....

و تو به گریز و نامردمی کردن «نه» گفتی و سر به دار سپردی تا راست قامت بمانی.
رفیق آسوده بخواب...
که مرگ ستاره نوید بخش طلوع خورشید است و تعبیر خواب چوبه‌ی داری که هر شب در سرزمینمان خواب مرگ میبیند، تولد کودکی است بر دامنه‌ی زاگرس که برای عصیان و یاغی شدن به دنیا میآید.
آرام و غریبانه تنت را به خواب بسپار و با زهدان زمین بوسه ببند برای فردای رویش و رستن.
بدون لالایی مادر، بدون بدرقه‌ی خواهر و بدون اشک پدر آرام بگیر در خاک سرزمینی که ابراهیمها، نادرها و کیومرثها را به امانت نگه داشته است.
فقط رفیق بگو... بگو میخواهم بشنوم چه بر زبانت چرخید آنگاه که صدای پا و درد به هم میآمیخت؟ میخواهم یاد بگیرم کدام شعر، کدام سرود، کدام آواز کدام اسم را به زبان بیاورم که زانوام نلرزد. بگو میخواهم بدانم، که دلم نلرزد آنگاه که به پشت سر مینگرم...
سفرت به خیر رفیق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر