Pages

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه


مسیح علی نژاد
پنجشنبه، ۲۱ آبان، ۱۳۸۸
وقت آن رسیده که تمام مدعیان و برندگان جایزه صلح و حقوق بشر و دولت مردان جهان مادر تن بی جان کسی باشند که تنها جرم اش به دنیا آمدن در کشوری به نام ایران بوده است که صاحبخانه های خیالی نیز او را به گروگان گرفته بودند

دیانت من کفر من است وقتی در سرزمین متدین من، برادرم را به جرم اندیشه ای اصلا بر فرض هم اندیشه ای غلط، از دار آویزان می کنند تا وقتی بی تاب و بی طاقت، تاب خورد بر چوبه دار، آنان ایمان و اقتدار و حکومت شان مستحکم تر شود. احسان فتاحیان را نه من دیده ام و نه هیچ یک از کسانی که دور از آن خانه خراب شده ، در دنیای مجازی برایش بی تابی و بی قراری را تا خود صبح تجربه کرده اند. از کودکی و نوجوانی و تا زمانی که هنوز خودمان خوب را از بد تشخیص نمی دادیم آنقدر این کردها را وحشی خوانده اند که شاید تا خود صبح تضادی در درون همه می جوشید که مگر ممکن است یک کرد«وحشی»، چنین در دادم گربه ای ذلیل و ضیعف گرفتار آید و خورشید بر نیامده، این گربه های ریقوی شهر، برای شیر درنده، چنگ و دندان تیز کنند و سر آخر جان اش را بستانند.


نه نمی شود حتما این گربه های هار و ترس خورده یک جایی از هراس به پا خاستن کردستان غم دیده ، جا می زنند . از هراس آتشی که ممکن است بر خیزد از قومی که عمری به ما به عنوان قوم غیر قابل کنترل معرفی شان کرده اند . حتما این گربه های ولگرد بیابانگردی که چند صباحی خانه مان را به لجن کشیده اند عقب نشینی می کنند و ما و باقی اهالی این خانه غریب را به عزای برادر بی پناه مان نمی نشانند.


اما نشد، همزبانان متدین و مقتدر من چهارپایه را از زیر پای کسی که اجازه نداشت در مدرسه های خود به زبان شیرین مادری اش یک واحد ساده را بگذراند، کشیدند . ما که دستمان از همه جا کوتاه بود و هیچ از آن صحنه رنج جان دادن ندیدم . ندیدیم وقتی احسان با آن چشم های روشن اش به سمت چوبه دار می رفت چه محکم و قوی گام بر می داشت که گربه های مردنی شهر دلشان بیشتر بلرزد از این شیر رام شده در برابر مرگی که احسان آن را اشارت به حیاتی دیگر خوانده بود اگر واژه وحشی در قاموس شما برای احسان و قوم او معنی می شود به گمانم درست است؛ احسان رام مرگ شد اما رام این منادیان دروغین عدالت نشد و ایران از این سرکشان بسیار دارد.


می گویند وقتی کسی را دار می زنند، درست آن لحظه که گردن اش شکسته و پاهایش آویزان می شود و تاب می خورد بر چوبه دار، اختیار از کف می دهد و کشاله اش خیس می شود. ایمان دارم وقتی کشاله تن بی جان احسان داغ شد پای چوبه دار، دنیای نجاست این مومنان مدعی، شرمسار شد از این همه پاکی و استواری یک جوان بیست و هشت ساله.


دارم روز به روز کافر تر می شوم به ایمان تان. وقتی باور دارم که اگر ماموران مرگ، مردانه و مومنانه خود را به پای احسان می رساندند و عذر می طلبیدند حتی اگر دیگر چشمان او بسته و قلبش از کار ایستاده بود اما او باز می بخشید تا شاید آنان که به نام خدا و دین دستور اعدام صادر می کنند، شرمنده بخشندگی و بزرگی مومنانه احسان شوند که دست هایش در ساعات پایانی مرگ نلرزید و برای تمامی ملت بی قرار و دولت های به خواب رفته دنیا، نامه بدرود و نه حتی دادخواهی نوشت اما هیچ کس نتوانست به دادش برسد. احسان این را خوب می دانست . از نامه اش بوی التماس نمی آمد بوی خداحافظی چرا.


احسان! برادر نازنینم! حالا آرام بخواب که به جای تو از فردا گلوی ما و مادر است که می درد از درد. تو به کودک نازنینی مانند شده ای که روی دست همه ما و کسانی که مرگت را نمی خواستند، جان داده ای. حالا آرام بخواب و بگذار این پریشان حالی بماند برای تمامی مدعیان مسلمانی و حقوق بشر خواهی تا ببینیم آیا سردمداران یک کشور اسلامی به مرگ عادتمان می دهند یا ما آنها را به عزای اندیشه پلاسیده شان می نشانیم. وقت آن رسیده به جای آنکه تنها زنی دردمند در کردستان ایران، مادر تو باشد و مویه کند که از مرگ فرزند بی گناهش آتش به دامان می شود، تمام دنیا دلش آتش بگیرد و برایت مادری کند. تنها به این دلیل که مرگ تو عادت نشود دولتمردان دروغ ایران نیز حاشیه ای امن نیابند برای برپا کردن چوبه های دار دیگران.


وقت آن رسیده که رهبران اصلاح گرای ایران نیز فارغ از آنکه احسان که بوده و جرم اش چه بوده در برابر حکمی چنین رسوا که چهره کشور را هم همانند دل خانواده یک جوان زخمی می کند، موضع بگیرند و از اینکه طرفدار گروههای برانداز و مسلح تلقی شوند نهراسند که حداقل در همین روزها به چشم خود دیده اند که چه آسان انگ براندازی را بر ساده ترین فعالیت سیاسی و آزادی خواهی می زنند تا کار را برای دفاع کنندگان دشوار سازنند تا معترضان حداقل درخواست برای برگزاری یک دادگاه علنی و سیر روند قانونی هم نکنند. وقت آن رسیده بی هیچ هراسی از اتهامات بزرگی که مطرح می کنند از حقوق قانونی یک هموطن دفاع شود.


وقت آن رسیده که تمام مدعیان و برندگان جایزه صلح و حقوق بشر و دولت مردان جهان مادر تن بی جان کسی باشند که تنها جرم اش به دنیا آمدن در کشوری به نام ایران بوده است که صاحبخانه های خیالی نیز او را به گروگان گرفته بودند و دست هیچ کس به او نرسید و عاقبت خورشید طلوع نکره او غروب کرد، حتی پیش از آنکه طناب دار را بر گردنش بیاندازند। او سنگ دلی کسانی که این همه بی قانونی عادت شان شده است را از نزدیک دیده بودو بی شک پیش از آنکه حکم غیرقانونی اش را اجرا کنند، جان داده بود و حسرت گرفتن جان واقعی اش را به دل قاتلان مدعی گذاشته بود. ما نامه وداع اش را پیش از اعدام خوانده بودیم و این یعنی احسان را به احسان این مدعیان دستگاه قضایی ایران امیدی نبود و برای ماندن در دل یک گربه بیمار التماس نکرد.
http://www.ayandeh.com/page1.php?news_id=५७८६
-----------------------------------------------
وزارت اطلاعات رژیم دست به فرستادن نامه های دروغین و غیر انسانی و ضد بشری نموده است برای افراد خارج از کشور من امروز با یکی از دوستانم رف زدم گفت یکدفعه یک نامه با توجه توجه توجه چند بار پشت سرهم برایم امددیدم این نامه برای چندین ایمیل فرستاده شده است
و از ما خواسته است این ایمیل برای دوستان و یاران خود ارسال کنیم
بگزار ...تعریف کنم متن نامه چیست به سلطنت طلبها و ایرانیان به بگوید که احسان فتاحیان عضو یک گروه جداطلب بوده است و برای کم رنگ کردن این قضیه کشش کنید تعدادی از وابستگان استگبار در انترنت ویدئو برای این ساخته اند و از اسمشان معلوم است ایرانی نیستند یکی بنام ساموئیل کرماشانی که خدا دست اسرائیل بر سر ما و مظلومین کوتاه نکند من هم ایمیل و هم این نوشته میفرستم برای ساموئیل
اینجا این لینک را نگاه کنید این سایت هم تحت تاثیر نامه های وزارت اطلاعات قرار گرفته است
http://balatarin.com/permlink/2009/11/11/1836467
Läs mer

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر