Pages

۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

جوانان متحد کرمانشاه تجاوز رژیم ایران به خاک اقلیم کردستان محکوم میکنند در یک بیانیه این تجاوزات را محکوم نموده اند


نامه توسط ایمیل دریافت نموده ایم از داخل کشور آمده
جوانان متحد کرمانشاه تجاوز رژیم ایران به خاک اقلیم کردستان محکوم میکنند در یک بیانیه این تجاوزات را محکوم نموده اند
ما بعنوان جوانان شهر کرمانشاه این تجاوزات ضد بشری را که توسط دولتهای ترکیه و ایران انجام میشود علیه ملت عزیزمان قویا محکوم میکنیم و این را یادآور میکنیم این تجاوزات بخاطر گریز از بحرانهای لاینحل اجتماعی و سیاسی داخلی میباشد که میخواهند ذهن ملت و مردم در داخل به وارونه بکشانند اما ما میگویم زهی خیال باطل برای متجاوزین.
با سپاس فراوان جوانان متحد شهر کرمانشاه و با دورد فراوان بر روح و روان شهدای کردستان
یک شنبه، 9 مرداد 1390
/////////////////////////////////////////////////////////
پژوهشی درباره حد رجم (سنگسار) در اسلام

«و من از شر این که سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم»

اشاره
پیش از هر مقدمه ای لازم دیدم که نکاتی چند را که اساسی است، خاطر نشان کنم. در این مقاله با استناد به تورات و قرآن و روایات و سنت، به پاره ای از مسایل که از فقه و شریعت یهودی به شریعت اسلام سرایت کرده بیان شده که جنبه تحقیقی و تاریخی دارند. نگرانی نگارنده از این است که از این مطالب یا موضوعات مشابه، همچون دستاویز و بهانه ای جهت حمله و تخریب وجه ادیان دیگر-در اینجا یهودی- سوء استفاده شود. در حالی که تعصب و تحجر زشت و غیرانسانی است که در همه ادیان وجود دارند. چنان که در قرآن نیز آمده یهودیان چون سایر ادیان در زمره اهل کتابی هستند که از نظر دین اسلام کاملاً پذیرفته شده اند و حتی بدان ها وعده داده می شود که اگر نیکوکار هستند، بیمی بر آن ها نیست و رستگار خواهند شد. بنابراین تأکید می کنم که هر دینی محترم است و تا هنگامی که به حقوق انسان ها تجاوز نکرده و وجدان و انسانیت را زیر پا نگذارند، در همه باورها و رفتارهای شان آزاد اند. دو معیار انسانیت و وجدان که در هسته همه ادیان هست – چه آشکار، چه پنهان و چه قربانی شده- و کسی که به حقیقت و روح شان پی برده باشد، آن ها را کشف می کند.

مقدمه
«(هابیل خطاب به قابیل می گوید: ) اگر دستت را به
سوی من دراز کنی که مرا بکشی (بدان که) من دست درازکننده
به سوی نخواهم بود که بکشمت؛ چرا که من از خداوند، پروردگار
جهانیان می ترسم». سوره مائده، آیه 28.
«و پیامبر گوید پروردگارا قوم من این قرآن را وانهادند».
سوره فرقان، آیه 30.
قرآن از قول پیامبر نمی گوید که کافران و مشرکان و ناباوران، بلکه می فرماید قوم من قرآن را رها کرده است! آری، آنانی که ادعای مسلمانی دارند! عجیب است کسانی که خود را نه تنها مسلمان، بلکه محور اسلام می دانند (دکانداری دینی راه انداخته اند)، آیات قرآن را برای دیگران می خوانند، در حالی که خود بدان نیازمندتر اند: «آیا مردم را به نیکی فرمان می دهید و خودتان را فراموش می کنید؟ حال آن که کتاب می خوانید، آیا نمی اندیشید؟» سوره بقره، آیه 44. تصور می کنند که کافر یعنی کسی که بگوید، رسالت پیامبر را قبول ندارد! غافل از این که کسانی که ادعای عمل بر اساس کتاب خدا را دارید، وقتی می خوانید که قرآن چیزی می گوید و آن گاه به جای آن بدنبال حکم دیگری می روید، بنا به گفته قرآن هم کافر و هم ستمکار اید.
در خصوص موضوع يا مسأله اي كه قرآن در مورد آن سخن گفته و آن را تقبيح و غيراسلامي شمرده نمي توانيد آن را به عنوان حد اسلامي روا داريد. به عبارت واضح تر، چيزي را كه قرآن در موردش سخن نگفته مي توان محل بحث فقهي قرار داد، اما چيزي را كه قرآن به صراحت آن را تقبيح و گناهي مشرده كه مانع تباهي تمامي زندگي و نامه اعمال فرد مي شود، نمي تواند هيچ حكمي در سنت و روايت و احكام فقهي باطل كنند. قرآن شش بار از رجم (سنگسار) به صراحت سخن گفته و آن را تقبيح نموده است:
1- «و من از شر این که سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم». سوره دخان، آیه 20 .2- «گفتند ای شعیب بسیاری از آنچه می گویی درنمی یابیم و تو را در میان خود ناتوان می بینیم؛ و اگر خاندانت نبود، بی شک سنگسارت می کردیم و تو نزد ما عزیز نیستی». سوره هود، آیه 91. 3- «چرا که آنان اگر بر شما دست یابند، سنگسارتان می کنند یا شما را (به زور) به آیین خویش در می آورند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهید شد». سوره کهف، آیه 20. 4- «گفت ای ابراهیم، آیا از خدایان من روی برمی تابی؟ اگر دست برنداری سنگسارت می کنم و روزگاری دراز از من دور شو». سوره مریم، آیه 46 .5- «گفتند ما به شما فال بد زده ایم، اگر دست برندارید، شما را سنگسار می کنیم، و از ما عذابی دردناک به شما می رسد». سوره یاسین، آیه 18 .6- «گفتند ای نوح، اگر دست برنداری از سنگسار شدگان خواهی شد». سوره شعرا، آیه 116.
مفسران آيه توضيح داده اند، رجم روشی ذکر شده است که کفار برای کشتن با زجر پیامبران (یعنی نه روش مومنان، بلکه برعکس روش کفار برای کشتن مومنان بوده) از آن استفاده می کردند. اما نكته مهم آن است كه قرآن دليل آن را خاطر نشان نمي سازد، بلكه تنها رجم را عنوان مي كند، تا دريابيم كه نفس فعل رجم (سنگسار) تقبيح شده و حتي به صراحت موجب عدم رستگاري ذكر شده است، به همين سبب مي فرمايد كه من از شر همين نفسِ عملِ رجم، به خداوند خود و خداوند شما پناه مي برم، حال دليل اش هر چه باشد. اما چرا مي گويد پروردگار خود و پروردگار شما؟ چون در همان زمان نيز برخي چون امروز مي گفتند شايد در دين شما يا شريعت شما حرام باشد، اما پروردگار ما جايز يا حلال و ضروري شمرده است، از اين روي مي فرمايد كه پروردگار يگانه هيچ يك از ما در هيچ شريعتي آن را جايز نشمرده و از اين به خداوند پناه مي برم. درجايي ديگر به آئين كساني كه رجم مي كنند در آمدنِ حتي ايمان آورندگان را موجب عدم رستگاري ذكر مي كند؛ يعني نفس سنگسار آنقدر جنايت شمرده شده و شنيع است كه مي تواند موجب عدم رستگاري در تمام زندگي رجم كنندگان گردد (يعني بدتر از يك فعل حرام، چون بسياري از افعال حرام به تنهايي نمي توانند موجب شوند كه تمامي زندگي كسي تباه شود، اما قرآن در مورد رجم آن را تعيين كننده مي داند) و نامه اعمال تمام زندگي فرد را از رستگاري تهي سازد و از اين روي در جايي ديگر، بدون ذكر نام از رجم، برحسب شأن نزول آيه –كه در ادامه مقاله مي آوريم- مي توانيم دريابيم كه آن را "حكم عهد جاهليت" عنوان مي كند و خاطر نشان مي سازد كه رجوع به چنين احكامي بازگشت به عهد جاهليت است. عجيب اين كه برخي در قرن بيست و يكم، اين حكم جاهلي را كه پيامبران براي زدودن اش آمده اند، به عنوان شريعت اسلام انجام مي دهند و وقيحانه دنبال مي كنند! به عبارتي، دزد وارد خانه شده و صاحب خانه را بيرون كرده و خود به جاي اش نشسته و خود را صاحب خانه معرفي مي كند و اينك به نام صاحب خانه (اسلام) اما به كام دزد (فرهنگ جاهلي) مدام جنايت مي كند.
متأسفانه تعدادي فقيه كم سواد و متعصب، حد قرآن در مورد زنای محصن و محصنه را رها کرده اند، چسبیده اند به روایات تعدادی متحجر جاهل و متعصب متشرع یهودی که تظاهر به مسلمانی می کردند! گواه روشن نیز همان است که در قرآن به هیچ وجه حد رجم (سنگسار) توصيه نشده و حتي تقبيح شده و تنها در حدود یهودیان (نه حدود نازل شده بر موسی) رجم (سنگسار) برای زناکاران متأهل آمده است و به طور کلی تورات برای چند جرم، مجازات رجم را مقرر داشته است: قربانی برای خدایان غیر (سفر لاویان، 20 :2)، جادوگری (سفر لاویان، 20 :27)، کفرگویی (سفر لاویان، 16 :24)، بی‌حرمتی به روز شنبه (سفر اعداد، 15 :35)، بت پرستی (سفر تثنیه، 13 :9-5 :10 ؛17)، مجازات پسر سرکش و فتنه انگیز (سفر تثنیه، 21 :21)، زنا با دختر نامزددار (سفر تثنیه،22 :21، 24). کتاب مقدس یهودی نیز اجرای این مجازات را گزارش کرده است: (سفر لاویان، 24 :23؛ اعداد، 15 :36؛ کتاب اول پادشاهان، 21 :13؛ کتاب دوم تواریخ، 24 :21). لازم به ذکر است که رجم ابتدا نیز به معنی قتل نبوده است و تنها با سنگریزه زدن و از این طریق راندن بوده (به طوری که حتی سنگ ریزها نباید موجب صدمه جدی یا مرگ می شد و تنها می بایست مجرم و گناهکار را براند) و به تدریج به کشتن بدل شده و بعدها (بر اساس تعصب جاهلیت) به کشتن با سنگسار تغییر یافته است. ممکن است برخی بگویند که پس چرا در مناسک حج در منی بنا بر سنت ابراهیم رجم شیطان می کنیم؟ چه کسی گفته رجم شیطان می کنیم! مسلمانان در منی بنا بر سیره ابراهیم رمی جمرة می کنند و این دو با هم بسیار فرق می کنند. چنین لفظی تعمداً در منی به کار می رود تا اتفاقاً با رجمی که به سنگسار منتهی به قتل منجر می شود، تأویل نشود. رمی به معنای انداختن چیزی و پرتاب چیزی است و جمره به معنی سنگریزه است (نه قلوه سنگ) و رمی جمره اصطلاحاً بدین معناست که کسی را به قصد راندن و دور کردن به سویش سنگریزه پرتاب می کنند، نه این که او را مجروح سازند، چه رسد به این که به قصد قتل او را سنگباران کنند! تازه نه چون رجم موجودی زنده، بلکه یک ستون سنگی که نماد شیطان است، سنگریزه باران می شود و تا از این طریق به شکلی نمادین از بابت همه گناهان و زشتی ها و جنایت ها نفرت خود را بیان کرده و به قول روان شناسان بیرونی کنیم، نه این که برای نفرت از یک گناه، خود به یک جنایت، آن هم سنگدلانه متوسل شویم. همچنان که رمی جمرة ابراهیم نیز پرتاب سنگریزه به سوی شیطان به قصد راندن اش بود تا او را وسوسه نکند، نه این که از ترس هوای نفس با انجام قتلی سبعانه عملاً فریب شیطانی را خورده باشیم که اینبار در جامه شریعت و سنت و مذهب، ما را فریب می دهد و از فطرت الهي كه همان وجدان ماست، دورمان سازد! به همین سبب، در قرآن نیز هیچ حد سنگساری برای هیچ جرم و گناهی سفارش نشده است، حتی برای محاربه با خدا؛ و برای زنای محصنه نیز در ابتدا محبوس کردن در خانه و سپس تازیانه ذکر شده است: «و از زنان شما کسانی که مرتکب فحشایی می شوند، باید بر آنان چهار شاهد از خود بگیرید، آن گاه اگر شهادت دادند، آنان را در خانه محبوس نگه دارید، تا مرگ فراگیردشان، یا خداوند راهی برایشان مقرر کند». سوره نساء، آیه 15. «و کسانی از خودتان را که مرتکب آن شوند برنجانید، آن گاه اگر توبه و درستکاری کردند، از آنان دست بردارید که خداوند توبه پذیر مهربان است.» سوره نساء، آیه 16. آن گاه برخی از کسانی که خود را فقیه و مرجع تقلید و مفسر قرآن نیز می دانند، آن آیات را می گویند منسوخ شده و حکم سنگساری را که هیچ جا نیست، تحت عنوان شریعت اسلامی می آورند و حتی اجرا نیز می کنند!! اما کو آن آیه ای که حد رجم یا سنگسار را صادر کرده و آیه مذکور را منسوخ و آیه سنگسار به جایش نشسته است؟ مگر می تواند آیه ای که نازل نشده و موجود نیست-چون صرف سنت و روایت هرگز و هرگز نمی توانند آیه ای را باطل یا منسوخ کنند- آیه ای را که نازل شده و موجود است، منسوخ و باطل کند!؟ چون انتهای آیه می فرماید تا خداوند راهی برایشان مقرر کند، می توان آیه ای را پذیرفت که در همان مورد، حدی جدید بدهد و اصطلاحاً آن را نسخ کند، اما آیه ای که نازل شده باشد، نه آیه ای که اصلاً در قرآن نیست! بفرمایید، این هم نص صریح قرآن: «هر آیه ای را که نسخ کنیم یا آن را فرو گذاریم، بهتر از آن یا همانندش را در میان آوریم، آیا نمی دانی که خداوند بر هر کاری تواناست». سوره بقره، آیه 106. آیه ای نیز که پس از آن در این مورد نازل شده، آیه 2 از سوره نور است که زدن صد تازیانه به جای حبس در خانه از آیه مسبوق، آمده است. عجب، شما حتی ملاک های خودتان را قبول ندارید و قواعد ناسخ و منسوخ فقهی خود را نیز رعایت نمی کنید و انگار هر گاه برایتان صرف اید، متشرع و دیندار می شوید! البته درست گفتید که آیاتی آن آیه خداوند را منسوخ کرده است؛ البته نه آیات خدا و قرآن بل آیاتی که خودتان –بنا بر تقلید کورکورانه از پیشینیان- نازل کردید و برخی از فقهای متحجر یهودی (باز تاکید می کنم) با یهودیانی که روح و حقیقت دین شان می شناختند، اشتباه نشود)–در گذشته- با تظاهر به مسلمانی برای ویران کردن دین اسلام آن را بر شما نازل کردند. نه تنها به عنوان یک انسان که بعنوان یک مسلمان حقیقتاً برایتان متآسفم، حقیقتاً ...
زنای محصنه در قرآن
اما معنی زنای محصنه که در قرآن آمده چیست؟ این است معنای لغوی آن:

محصنة. [ م ُ ص ِ ن َ ] (ع ص ) زن پارسا. (منتهی الارب ). زن عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء).
محصنة. [ م ُ ح َص ْ ص َ ن َ ] (ع ص ) دارای باروی استوار. دیوار استوار به گرد کشیده . باحصن . حصین : لایقانلونکم جمیعاً الا فی قری محصنة او من...
اما حتی یکنفر که خود را مرجع تقلید، عالم و مفسر قرآن می شناسد، نیافتم که به معنی لغوی آن اشاره ای کرده باشد و جملگی به معنی فقهی آن اشاره کرده اند که معنی زنای زن شوهردار می دهد. ولی همین بزرگواران که خود را امانتدار کلام خدا می دانند و فتواهای دینی را در انحصار خود در آورده اند، در مورد سایر مسائل، انواع و اقسام معانی کلمات قرآنی و عربی را گفته اند و بعد هم به معنی فقهی و حقوقی اش رسیده اند، اما در مورد زنای محصنه چنین نکرده اند! می دانید چرا؟ چون با باورهای مألوف شان سازگاری ندارد. چطور ممکن است کسی را که زنا کرده است (تازه شوهردار است)، خداوند محصنه (زن عفیفه و باحیا) بنامد و بعد هم بتوان مجازات شدید با حد سنگسار را برایش توجیه کرد! آری، راست است که گفته اند، زمانی برسد که دین اسلام آنقدر با حقیقت اش فاصله بگیرد که همچون دین مشرکان صدر اسلام شود که بیان حقیقت آن چنان باشد، که انگار دینی جدید آمده است. قرآن لفظ محصنه را کاملاً حساب شده برای ما باقی گذاشته است تا متعصبان و متحجران از صدر اسلام تاکنون بدانند که احکام افراطی از اسلام نیست و با آن که اسلام با کارهای زشت و خیانت جنسی مخالف است، اما برای آن ها دست به جنایت نمی زند. امروزه در قرن بیست و یکم ما بسیاری از زنان متأهلی را که مرتکب زنا شوند- با عرض پوزش- فاحشه خطاب می کنیم، اما اسلام آن هم برای جاهلان 1400 سال پیش می فرماید که زنی که شوهر دار است و مرتکب گناهی حتی در حد زنا می شود، فاحشه نیست، بلکه محصنه (یعنی عفیفه و باحیا) است که همچون هر انسانی مرتکب گناهی شده است که با اعلام بیزاری و زدن صد تازیانه در شریعت باید از آن خیانت نهی شود، ولی کسی حق کشتن او را ندارد، چون کسی با یک یا چند بار فریب خوردن یا وسوسه شدن، فاحشه نمی شود. فاحشه کسی است که کارش چنان باشد. چنان که سارق نیز کسی نیست که با یک یا چند بار دزدی، سارق باشد، بلکه کسی که تمام کار و زندگی اش دزدی و مفتخوری است سارق است و در شریعت حد برایش صدق می کند. اما خطاب به آنانی که خود را متولی دین می دانند و رندانه این حقایق قرآنی را از مردم پنهان کرده اند: «و روز قیامت کسانی را که بر خداوند دروغ بسته اند، بینی که چهره هایشان سیاه است. آیا منزلگاه متکبران در جهنم نیست؟» سوره زمر، آیه 60. و باز در جایی دیگر: «و همانا از اینان گروهی هستند که زبانشان را به ذکر کتاب می‌گردانند تا تو گمان بری که از کتاب است و حال آنکه از کتاب نیست، و می‌گویند این از نزد خدا است و حال آنکه از نزد خدا نیست، و بر خدا دروغ می‌گویند و حال آنکه می‌دانند». سوره آل عمران، آیه 78. بروید از قرآن خجالت بکشید، بروید از خداوند شرم کنید...
اما روی سخن و استدلالم با کسانی است که حقیقتاً می خواهند بدانند و دریابند و هنوز گوش شنوایی برای خود باقی گذاشته اند.
تنها آیه ای در قرآن که در نص خود به صراحت از زنای محصنه سخن گفته است، آیه 25 سوره نساء است: «و هر کس از شما که توانایی مالی نداشته باشد که با زنان آزاد مومن ازدواج کند، (بهتر است) با ملک یمین هایتان، از کنیزکان مومن تان، ازدواج کند، و خداوند به ایمان شما داناتر است؛ همه از یکدیگرید، پس ازدواج کنید با آن زنان با اجازه اهل شان، و اجرشان را به طور شایسته بدهید (از طریق شوهرداری و نه زناکاری). پس هنگامی که شوهردار شدند، سپس فحشایی آوردند، پس علیه آن ها عذابی (تنبیهی) است نصف زنان شوهردار آزاد (غیر کنیز)؛ این حکم برای کسانی از شماست که از آلایش گناه بترسد؛ و شکیبایی پیشه کردن برایتان بهتر است؛ و خداوند آمرزگار مهربان است.» پیداست که حد مجازات زنان کنیزی که زنای محصنه مرتکب شوند، نصف زنان آزاده است. اما مگر نصف سنگسار هم داریم و اصلاً چنین حدی (نصف رجم) قابل تصور است!؟ در حالی که صد تازیانه را می توان نصف کرد (پنجاه تازیانه). از اینجا نیز پیداست که هم در قرآن و هم در احکامی که پیامبر اسلام اجرا کرده هیچ کجا سنگسار نبوده است و دلیلی دیگر بر این که چنان که قرآن می فرماید از احکام جاهلیت است و چنان که روایات نشان می دهد، توسط برخی از یهودیان متعصب (که روح دین خودشان را نیز درک نکرده بودند) وارد شریعت اسلام شده است.
« به این جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسی را جز به قصاص قتل، یا به جزای فسادگری در روی زمین بکشد مانند این است که همه مردم را کشته باشد و هر کس کسی را زنده بدارد مانند این است که همه مردم را زنده داشته باشد؛ و پیامبران ما معجزاتی برای آنان آورده اند. آن گاه بسیاری از آنان پس از آن در سرزمین خویش زیاده روی پیشه کردند.» سوره مائده، آیه 32. چنان که مشهود است، خداوند می فرماید که حتی آنچه بر موسی و بنی اسرائیل نیز نازل شده تنها شامل دو مورد حد قتل می شده است. یکی قصاص قتل و دیگری کسی که مفسد فی الارض باشد. نه هیچ چیز دیگر. ممکن است برخی ادعا کنند که زنای محصنه نمونه ای از فسادگری روی زمین است، اما کسی هرگز با چند فساد، مفسد فی الارض نمی شود، چنان که کسی با چند دزدی سارق نمی شود. سارق کسی است که شغل اش دزدی باشد و مفسد فی الارض کسی که کارش فساد باشد. چنین اصطلاحاتی بسیار دقیق در قرآن به کار می رود و مثلاً کسانی که چند بار خم و راست شوند، رکوع و سجده گذار نمی داند. یعنی حتی همان حکم سنگسار نیز توسط موسی نیامده و در تورات و شریعت یهود از جمله دستبردی است که یهودیان متحجر و متشرع در گذشته برده اند، به همین خاطر در انتهای آیه مذکور می فرماید که آنان زیاده روی و افراط کرده اند و در آیه ای دیگر نیز بدان اشاره می کند: «آن گاه به سبب پیمان شکنیشان لعنت شان کردیم، و دلهایشان را سخت گردانیدیم (طوری که) کلمات (کتاب) را از مواضع خود تحریف می کردند و بخشی از آنچه به آن ایشان را پند داده بودند، فراموش کردند؛ و پیوسته به خیانت آنان پی می بری، مگر عده اندکی از آنان؛ پس آن را بگذار و بگذر که خداوند نیکوکاران را دوست دارد.» سوره مائده، آیه 13. می بینید که می فرماید، به سبب پیمان شکنی شان، دل هایشان را سخت کردیم که از آن روی کلمات کتاب خدا را تحریف می کردند و از اینجا پیداست که احکام سخت و سنگدلانه و افراطی تر می دادند و گرنه از سست شدن ایمان حرف می زد، نه سخت شدن دل ها. یعنی حد سنگسار حتی در نزد یهودیان نوعی افراط است – چنان که عیسی با رسالت اش آن را باطل کرد- چه رسد به شریعت اسلام. به همین سبب است که در ادامه آن دو گناه و حدشان سریع می گوید که اگر به غیر از آن دو کسی را نه سنگسار که حتی بکشید، مانند آن است که همه جهانیان را کشته اید و در ادامه نیز می فرماید که اگر یک نفر را زنده بدارید، انگار همه را زنده کرده اید، تا تأکید ورزد که در حقیقت هر دینی، بخشش و نجات اصل است و نه تنبیه و مجازات و تا به ایمان آورندگان فهمانده باشد که در نیکی و رهانیدن با یکدیگر رقابت کنند، نه در تنبیه و مجازات و کشتن افراد که آن هنر نیست، بلکه نجات شان است که مهم است. سپس قرآن می فرماید کسانی که با خدا و رسول محاربه کنند و در زمین بر فتنه گری و فساد می کوشند، حدود کشته شدن، یا قطع دست و پا در خلاف جهت یا تبعید در مورد آن ها است و در صورتی که توبه کنند، باید بخشیده شوند. دقت کنید، مشخصاً هیچ سخنی از زنای محصنه نیست و حتی برای محارب با خدا و رسول و مفسد فی الارض نیز حکم سنگسار نمی دهد. نکته مهم دیگر آن که محارب به ولی امر یا هیچ کس دیگری نیز نمی گوید و تنها خدا و رسول. یعنی تشخیص آن از طریق خدا با وحی یا رسول اش با وحی است و هیچ قاضی اسلامی ای حق ندارد، فراتر از آن حد و حکمی صادر کند. در مورد همان کشتن و جایگزین اش به جای بریدن دست و پا و یا تبعید و مهمتر از همه، بخشش تنها به صرف توبه نیز خود حکایت از انعطاف حتی در مورد آن گناهان است، البته در حدی که شریعت مقرر کرده و دست قاضی برای هر حدی ورای آن تحت عنوان شریعت باز نیست. بسیاری از متشرعین تصور می کنند که اگر حدی کمتر از حدود شریعت قرار دهند، مرتکب گناه شده اند، اما اگر حدی بیشتری قرار دهند، چون هدف تنبیه گناهکار و درس گرفتن دیگران است، اشکالی ندارد. این تصور درست که نیست هیچ، حتی عکس آن درست است. چون هیچ کجای قرآن نفرموده می توانید بنا به تشخیص حدی بیش از آنچه شریعت تعیین کرده بگذارید و حتی بسیار تأکید ورزیده که اجازه ندارید حدی بیشتر مقرر کنید و گرنه افراطی خواهید بود و برعکس در مورد تخفیف حد شریعت، شروطی را گذاشته و به خصوص عمدتاً تأکید کرده است که اگر توبه کنند آنان را ببخشایید که برایتان بهتر است حتی در مورد قصاص قتل- همچنان که در آیات پس از آیات فوق یعنی آیه 34 و 39 سوره مائده بر توبه و بخشش انگشت می گذارد.

شأن نزول آیات
اما شأن نزول آن آیات چیست؟ شأن نزول آن ها، خود موضوع را روشن تر می سازد. وقتی مردی و زنی یهودی که هر دو ازدواج کرده بودند، مرتکب زنا می شوند، یهودیان می خواهند که طبق رسم خود- که به نام شریعت موسی تمام می کنند- در مورد آن دو، حد زنای محصن و محصنه را که سنگسار بود، اجرا کنند، اما از آنجایی که آنان از اشراف بودند، برخی از اقوام شان پا درمیانی می کنند تا به حدی کمتر –زدن تازیانه- بتوان رضایت داد، اما چنین حدی در نزد شریعت یهود نیست، پس به پیامبر اسلام رجوع کردند تا آن را به تازیانه تقلیل دهند. از همین جا مشخص است که حد سنگسار در شریعت اسلام نبوده و اگر مسلمانان نیز همچون شریعت یهود حد سنگسار داشتند، دیگر یهودیان نمی توانستند برای فرار از آن به شریعت اسلام پناه برند و از رسول اسلام بخواهند که او بر ایشان داوری کند و حدی کمتر از سنگسار برایشان مقرر سازد. به همین سبب، آیات ذیل نازل شدند: «پذیرا و شنوای دروغ و رشوه خوار هستند، پس اگر به نزد تو آمدند، در میان آنان داوری کن، یا از آنان روی برگردان، و اگر از آنان رویگردان شدی بدان که هرگز زیانی به تو نخواهند رسانید؛ و چون داوری کردی، در میان آنان به داد داوری کن که خداوند دادگران را دوست دارد». سوره مائده، آیه 42. ببینید حتی به رسول خدا می فرماید که او ناگزیر به داوری در موردشان نیست، یعنی یهودیان در شریعت یهود و اجرای آن حتی زمانی که حکومت اسلامی بر سر کار است-خوب دقت کنید- آزادند. اما همزمان می فرماید که اگر خواستی داوری کنی، نمی توانی برحسب شریعت آنان حکم صادر کنی، بلکه باید به دادگری باشد؛ تا نشان دهد که به جای حد شریعت، این حقیقت دادگری است که همواره پا برجاست. چنان که در آیات قبل فرموده که حدود اسلام چیست و سنگسار نیز در آن نیامده است. به عبارتی، مهمتر از شریعت بر حقیقت اسلام که داوری بر اساس عدل و داد است، شرط می گذارد.

حکم سنگسار در سنت نیز نیست
تنها روایتی را که برخی گزارش کرده اند، پیامبر اسلام بر اساس آن حکم سنگسار داده است، همین رجوع یهودیان به او ذکر کرده اند. برای تشریح آن، برخی گفته اند، چون راویان آن سخن یهودیان بودند، نمی توان اطمینانی بدان کرد؛ به خصوص که حتی ذکر کرده اند، آیات مربوط به سنگسار در قرآن حذف شده است (بزغاله خورده است!؟!) که اگر بپذیریم آن روایت صحیح است، چطور می توان پذیرفت بخش هایی از قرآن حذف و از این روی، تحریف شده است؟! این نیز خود ادعایی است که تا حدی ردپای تحریف کننده را نشان می دهد که راوی اهل کتاب که مرتب از طرف مسلمانان مورد خطاب قرار می گرفته است که کتب شما تحریف شده است، می خواسته از این طریق هم بگوید که قرآن مسلمانان نیز تحریف شده است و هم با تزریق سنت یهود در اسلام به خیال خود به شریعت اش خدمتی کرده و اصطلاحاً با یک تیر دو نشان زده باشد. برخی گفته اند که پیامبر برحسب شریعت تورات بر یهودیان حد سنگسار را صادر کرده است، و اجرای آن بر غیرمسلمانان جایز نیست، به همین سبب در موارد دیگری حد سنگسار توسط پیامبر گزارش نشده است. این توضیح با آن که حقیقتی را در خود دارد، اما کاملاً درست نیست. چون آیه فوق به پیامبر می فرماید که اگر درباره شان داوری کردی، باید براساس دادگری باشد، نه شریعت یهود که همان آیات مدعی اند که حد سنگسار حتی برای آنان نیز نیامده و در زمره تحریفات شان به سبب سنگدلی شان است. از آنجایی که همان آیه به پیامبر می فرماید که اگر بر ایشان داوری نکردی، هرگز گناهی مرتکب نشده ای و از این روی زیانی به او نمی رسد، و در آیاتی دیگر نیز می فرماید که تورات نزد آنان هست، چرا به تو مراجعه کرده اند، بنابراین حد سنگسار نه برحسب داوری پیامبر، بلکه برطبق سپردن حکم و اجرای آن به یهودیان بوده است که آنان بر اساس حد مورد ادعای شریعت خود، حکم سنگسار را اجرا کرده اند و پیامبر همان گونه که خداوند به او سفارش کرده بود، اصلاً در موردشان داوری نمی کند و چنان که خداوند می فرماید، در صورتی که داوری را بپذیرد، نمی تواند تنها برحسب آنچه در تورات آمده حکم کند و اگر چنین کند، مسئول است و چون قرآن چنان که آوردیم می رساند که حتی در شریعت موسی نیز حکم قتل تنها در دو مورد آمده (و نه حد سنگسار) است و شامل زنای محصنه نمی شود و برخی از یهودیان متشرع بعدها بدان افزودند، از این روی پیامبر با داوری بر اساس شریعت یهود، شریک جرم خواهد بود، بنابراین، چنان که قرآن می فرماید، داوری نکردن درموردشان و واگذاری حکم به خود یهودیان است، که توسط پیامبر صورت می گیرد و طبعاً آنان برحسب شریعت خود با متخلفان رفتار کردند، نه حکم پیامبر اسلام. پس نه تنها حد سنگسار در قرآن نیست، بلکه حتی هرگز با توسل به سنت نیز نمی توانیم بگوییم که پیامبر حکم به سنگسار داده باشد، چه رسد برای زنای محصنه.
حد سنگسار از منظر قرآن، حکمی جاهلی است
قرآن حتی قتل را نیز چنان که گفتیم در دو مورد برای شریعت یهود متذکر می شود و جالب آن که پیش از آن نیز ناگهان به هابیل و قابیل نقب می زند تا برساند که یک مومن و به خصوص پرهیزگار حقیقی حتی اگر بخواهند او را بکشند، دستانش میل و رقبت به قتل طرف مقابل نمی برد، چه رسد به سنگسار: «(هابیل خطاب به قابیل می گوید: ) اگر دستت را به سوی من دراز کنی که مرا بکشی (بدان که) من دست درازکننده به سوی نخواهم بود که بکشمت؛ چرا که من از خداوند، پروردگار جهانیان می ترسم». سوره مائده، آیه 28. قرآن باز در آیات بعد، از تورات و حدود قصاص سخن می گوید و باز هیچ سخنی از سنگسار نمی آورد و در انتها می فرماید: «... و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، حکم نکنند، کافرند.» سوره مائده، بخشی از آیه 44. پس پیداست که انتهای آیات که می فرماید، کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، حکم نکنند کافرند، منظور سنگسار است که در آیات قرآن هیچ گناهی را مستوجب سنگسار معرفی نمی کند و برای قصاص و مواردی که گذشت، تنها قصاص قاتل را تجویز می کند. یعنی برخلاف تصور رایج، حد سنگسار و اجرای آن کافی است تا کسی که حکم را صادر کرده، حتی کافر شود! دقت کنید که آیات چقدر تند است و شوخی بردار نیست. جالب آن که در ادامه همان سوره در آیه 50 حقیقتی دیگر را آشکار می سازد: «آیا حکم عهد جاهلیت را می پسندند؟ و برای اهل یقین داوری چه کسی بهتر از خداوند است؟» عهد جاهلیت به سنگدلی و تعصب و تحجر معروف بوده است، نه نرم خویی و وقتی سخن از قانون جاهلیت است، کاملاً مشخص می شود که چنین حکم های سنگدلانه ای چون سنگسار و زنده به گور کردن و کشتن ده نفر در ازای مرگ یک نفر که در زمان پیش از پیامبر بین اعراب متداول بوده است و از احکام جاهلیت بوده اند، منظور قرآن است و گرنه تازیانه زدن که در مقایسه با سنگسار و غیره حد سنگدلانه و متعصب و متحجری نیست که قرآن آن را بازگشت به جاهلیت معرفی کند. اما متأسفانه انگار مدتی پس از پیامبر نیز تعصب و تحجر جاهلیت و بعضی از فقهای یهودی (که می خواستند از این طریق به اسلام ضربه بزنند) باز حد سنگسار را این بار به نام اسلام اما به کام جهان بینی جاهلیت و تعصب شریعت یهودی صادر کرده است و به حق نیز چه ضربه ای به دین اسلام زده و چقدر جنایت به نام اسلام کرده است!

متشرعین امروز حتی همان شرط رجم را نیز رعایت نمی کنند
عجیب تر آن که حتی همین متعصبین همان شرط شریعت خود را که آوردن چهار شاهد عادل است، رعایت نمی کنند. شاهدانی که همان شریعت حکم کرده که باید با چشمان خودشان فعل زنا را دیده باشند و شنیدن یا حتی احتمال دادن، قابل قبول نیست. این شرط چنان از نظر خداوند مهم است که حتی برای همان نیز خداوند حدی از مجازات قرار داده است؛ به طوری که اگر کسانی مدعی شدند که زنی زنا کرده و چهار شاهد ندارند، باید به آن ها هشتاد تازیانه زده شود و دیگر شاهدت شان نیز پذیرفته نیست: «و کسانی که به زنان پاکدامن تهمت (زنا) می زنند، سپس چهار شاهد نمی آورند، ایشان را هشتاد تازیانه بزنید، و دیگر شهادت آنان را قبول نکنید و اینان اند که فاسق اند.» سوره نور، آیه 4. چنان که مشهود است، شرط حد، شهادت چهار نفر است و هیچ سخنی از علم قاضی که نیست هیچ، حتی با حدی که قرآن برای کسانی قرار داده که بدون آوردن چهار شاهد نسبت جرم و حکمی (فحشاء و زنا و غیره) به شخصی وارد کنند، باید هشتاد تازیانه بخورد، آگاهانه دست هر گونه حد و شرط دیگری را می بندد و به شاهد اجازه چنان شهادتی نمی دهد، چه رسد قاضی و علم قاضی!! اصلاً می دانید چرا به جای حکم، واژه حد توسط قرآن به کار رفته است؟ چون فقهای شریعت یهود بنا بر استباط خود حکم الهی صادر می کردند. قرآن فرمود حد، تا نشان دهد که هیچ انسانی نمی تواند حکمی الهی دهد، بدون این که حد دین خدا را رعایت نکرده باشد؛ تا نشان دهد که قاضی و معصوم و پیامبر خدا نیز دستشان باز نیست و تنها به میزان حدود الهی می توانند حکم صادر کنند. می دانید مصداق آن تخلف فقهای یهودی امروز در اسلام چیست؟ اصل "علم قاضی"!؟ که به نام اسلام هم اعمال می شود. قرآن دقیقاً برعکس می فرماید که قاضی ملزم به رعایت حدود الهی است و بدون رعایت آن (مثل میزان حد و مجازات و حکم بدون چهار شاهد) و با افزودن هر شرط دیگری به جز چهار شاهد عادل، براساس برداشت خود، نه تنها نمی تواند حکم صادر کند، بلکه حتی اگر کرد، باید مجازات شود. از خودتان چیز ساخته اید و به خداوند نیز نسبت می دهید!؟ نص صریح قرآن است و کسانی که مصر به اجرای شریعت اسلام هستند، باید آن را اجرا کنند. یعنی در هر محکمه ای که چهار شاهد عادل برای شهادت زناکاران و به خصوص زنای محصنه وجود نداشته باشد، مدعیان تهمت زننده به حساب آمده و باید طبق فرمایش قرآن مجازات شوند، و مهمتر از آن قضاتی که بر اساس آن حد و حکم حتی تازایانه-بدون چهار شاهد عادل- صادر کرده اند، هم باید تنبیه شوند و هم حتی شهادت شان دیگر پذیرفته نیست، چه رسد به قضاوت شان و این ها تنها در مورد حد تازیانه است و اگر قاضی ای حد زنای محصنه را بدون چهار شاهد عادل، سنگسار حکم کرده بنا به فرمایش قرآن مانند آن است که تمام جهانیان را کشته است و ستمکار و کافر می شود و برحسب همان شریعت مجازات حد قصاص در موردش واجب و مهمتر از همه جنایت به نام دین و بهتان بستن و بدنام کردن دین اسلام نیز از جمله گناهان کبیره اخروی اوست.
حقیقت دین اسلام به جای شریعت اسلام
اما تمام این ها تازه درباره شریعت دین و شریعت یهود و اسلام است، نه دین اسلام، چه رسد به روح و حقیقت دین خدا و دین اسلام. از این روی خداوند در ادامه پیرامون شریعت های مختلف می فرماید: «... برای هر یک از شما شریعتی معین داشته ایم و اگر خداوند می خواست شما را امت یگانه ای قرار می داد. ولی (چنین نکرد) تا شما را در آنچه به شما بخشیده است، بیازماید. پس به انجام خیرات بشتابید، بازگشت همگی شما به سوی خداست؛ آن گاه شما را از (حقیقت) آنچه در آن اختلاف می ورزیدید، آگاه خواهد ساخت.» سوره مائده، بخشی از آیه 48. دقت کنید که قرآن شریعت های مختلف را ناشی از امت های مختلف می داند، از این روی شریعت هر دینی جزو حقیقت و حتی روح آن دین نیست و به امت های دیگر و در زمان ها و مکان های دیگر تعمیم نیافته و صدق نمی کند. حتی حقیقت آن را در زمان نزول آن آیات آشکار نمی کند و می فرماید که آن را به آینده موکول می سازد. این هم همان دلیلی که منتقدان نگارنده مدعی اند که چرا در قرآن به صراحت از تمایز شریعت با حقیقت و روح دین سخنی روشن به میان نیامده است که قرآن می فرماید برای آزمودن ماست و در وقت معین راز آن آشکار خواهد شد.
شریعت هر دین به زمان و مکان خاص آن بر می گردد، ولی حقیقت دین است که در فراسوی زمان حلول می کند. این امر نه تنها در اسلام که در تاریخ یهودیت و مسیحیت نیز کاملاً پیداست. هنگامی که عیسی برای مسیح شدن مبعوث شد، قوانین شریعت موسی را باطل اعلام کرد. در حالی که یهودیان با تعجب می پرسیدند که تو اگر موسی را قبول داری، به چه سبب شریعت او را رعایت نمی کنی و قبول نداری؟ عیسی از دلایلی سخن می گفت که آن زمان موسی بدان سبب حکم کرده و دلایلی که اینک خود بر اساس اش، شریعت موسی را باطل کرده بود (داستان مفصل آن در انجیل هست و قرآن نیز در آیه 50 سوره آل عمران اشاره ای به آن می کند) و به جای شریعت، سخن از محبت و خدمت می گفت. چرا که شریعت موسی به عصر موسی و به خصوص شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کرد، بر می گشت. اما در عصر عیسی و شرایط اجتماعی زمان اش، دیگر شریعت موسی جایی نداشت، چون شریعت چنان که قرآن نیز می فرماید، به قومیت بر می گردد، نه حقیقت دین و این روح و حقیقت دین که توسط یهودیان فراموش شده و احکام و شریعت به جایش جایگزین شده بود، می بایست توسط مسیح (منجی) دوباره زنده می شد. از این روی باطل کردن شریعت موسی همان قدر ضروری بود که بیان حقیقت و روح دین توسط عیسی مسیح. اگر به خواهیم از بعد جامعه شناسی قضیه را بشکافیم، از نظر سیر تکوینی و تطوری جوامع، یهودیان یک قوم بودند که به شیوه ای ابتدایی و قبیله ای زندگی می کردند. در حالی که، عیسی در زمانی می زیست که جامعه از روستانشینی نیز گذشته و دارای شهرهای متعددی بود. از این روی نمی توانست شریعت قوم یهود به جامعه دوره عیسی تعمیم یابد. اگر به دقت به قوانین و احکام شریعت اسلام و شریعت موسی توجه کنید، می بینید که آن ها در پاره ای از موارد شبیه به هم بوده و هر دو با مسیحیت متفاوت اند. چون جامعه دوران محمد نیز قبیله ای زندگی کرده و عشیره ای اداره می شد و به عبارتی، با وجود آن که دوران محمد، پس از دوران عیسی است، اما نه عقربه های زمان، که سیر تکوینی و تکاملی جوامع است که حکایت از جلوتر بودن یا نبودن شان دارد، از این روی، برخی از شرایط مشابه جوامع دوران محمد و موسی منتهی به شریعتی مشابه می شود و جامعه مسیحی فارغ از آن ها. اما تشابه جامعه ای در دوران محمد و موسی بدان ها وحی شده تنها یکی از دلایل برخی از مشترکات در شریعت های آنان است. یکی دیگر از دلایل، رسوخ تدریجی و آرام و خزنده فرهنگ جاهلیت پس از قرن هاست و درحقیقت دشمن اصلی اسلام این بار با جامه دین بدان ضربه می زند و با تظاهر به اسلام، به اسم دین خدا و به کام فرهنگ جاهلیت، آن را از درون تهی می کند. از این روی در این مورد نمی توانیم دست روی دست بگذاریم و برعکس وظیفه ماست که این دسته از احکام و شریعت را از دین اسلام بزداییم؛ دقیقاً حد رجم که در قرآن نیست و نشان دادیم که در سنت نیز نیست و تنها در برخی از روایاتی که راوی متشرع به دین دیگری است- در اینجا مشخصاً یهودی- از همین دسته احکام جاهلیت است که به نام اسلام، آن را بدنام کرده است. دسته سوم مربوط به برخی از متشرعان ادیان دیگر است که تظاهر به اسلام می کردند –و بسیاری از آنان به همین طریق به مقام مرجعیت و عالمی دوران خود نیز رسیدند- و می خواستند از این طریق از درون به اسلام ضربه بزنند، روایات و احکام و مسائلی فقهی را از ادیان دیگر، به خصوص شریعت یهودی –که قرآن می فرماید حتی همان ها نیز توسط موسی نیامده و نتیجه تحریف کتب مقدس شان است- و حتی مطالب مضحک و خنده دار –برای بیزاری مردم از آن- وارد دین اسلام کردند. واضح ترین نمودش نیز کتبی است که وقتی انسان می خواند، عرق شرم بر پیشانی اش می نشیند و با خود می اندیشد، آیا چیزی که او نوشته و به معصومان نیز نسبت می دهد، حقیقتاً بدان اعتقاد دارد –چون گاه قضیه آنقدر عجیب است که انسانی که قوای فکری او درست کار کند، نمی تواند آن ها را بپذیرد- و می خواهد تبلیغ دین کند یا ضد تبلیغ کند!؟ متأسفانه برخی از همین اشخاص به عنوان مجتهد و عالم نیز شناخته می شوند و ضربه ای که آنان از این طریق از درون به دین زدند، قابل مقایسه با هیچ دشمن صدر اسلامی نیست.
با این تفاصیل، باید بگویم شریعت اسلام مربوط به دوران محمد می شد و نه همه دوران ها، و حقیقت و روح دین اسلام –نه شریعت اسلام- است که به همه دوران ها تعلق دارد و نه تنها به آینده، چنان که قرآن توصیف می کند، در هر قوم، جامعه و نزد همه پیامبران و شریعت های مختلف شان – حتی در گذشته نیز- روح و حقیقت دین، تنها و تنها یکسان است.
اما متأسفانه اتفاقی که در تاریخ اسلام برای ما افتاده دقیقاً برعکس است و شریعت اسلامی به جای دین اسلام نشسته و حقیقت و روح دین اسلام به فراموشی سپرده شده است. نگران کننده تر آن که احکام و مسائل فقهی نیز بدان افزوده شده است. بنابراین، درست همچون زمان عیسی، همان گونه که کشف و بیان حقیقت و روح دین خدا – دین اسلام- ضروری است، زدودن و به کنار گذاشتن شریعت اسلام، احکام و مسائل فقهی در دوران کنونی واجب است و گرنه در زمره ظاهرپرستان و شریعت پرستان خواهیم بود و اصل دین را با فرع عوضی گرفته و پس از کشف حقیقت و روح دین، چون به شریعت اصرار می ورزیم، به معنای آن است که شریعت پرست شده ایم، مسلمان که نخواهیم بود هیچ، در زمره موحدان نیز نخواهیم بود.
از منظر قرآن حتی همواره نص قرآن ملاک نیست، بلکه فطرت الهی (وجدان) ملاک است
در این میا، برخی مدعی اند، چون از گذشته های دور چنین حدودی را به اسلام منسوب کرده اند و برخی از معتبرترین راویان و حتی صحابه و تابعین سنگسار را جزو شریعت اسلامی دانسته اند، نمی توان به راحتی از آن گذشت. عجب، یعنی همان معیار جاهلیت برای معیار قرار دادن رفتارشان! آیه فوق که می فرماید و برای اهل یقین داوری چه کسی بهتر از خداوند است، به ایشان می گوید که حکم خداوند ملاک است، نه فلان راوی یا فقیه و علامه و نه حتی این پیامبر و آن پیامبر، تنها حکم خدا، چون گفته های پیامبران نیز در طول تاریخ تحریف شده و ما به غیر از قرآن نمی توانیم بگوییم که متن دیگری هست که ایمان داریم، تحریف نشده است. از این روی می فرماید: «بگو ای اهل کتاب به ناحق در دینتان از حد و حق نگذرید؛ و از هوی و هوس های کسانی که در گذشته هم خود گمراه شدند و هم بسیاری را گمراه کردند، و از راه راست به دور افتادند، پیروی نکنید». سوره مائده، آیه 77. در جایی دیگر باز می فرماید: «ای مومنان شما مسئولیت خودتان را دارید، چون شما راهیافته باشید، کسی که به بیراهه رفته باشد، زیانی به شما نمی رساند؛ بازگشت همگی شما به سوی خداوند است، آن گاه شما را از آنچه انجام داده اید، آگاه می سازد». سوره مائده، آیه 105.
ممکن است بعضی باز بگویند که بسیاری از فقیهان که حکم به سنگسار داده اند، نمی دانستند که آن از تحریفاتی است که به اسلام نسبت داده شده است و تصور می کردند که چون بسیاری از احکام شرعی که در قرآن نیست، ولی در شریعت اسلامی انجام می شود، حد رجم نیز چنین است. پاسخ را از قرآن بشنوید که بهتر است: «اوست‌ خدایی‌ که‌ کتاب‌(قرآن‌) را بر تو فرستاد که‌ برخی‌ از آیات‌ آن‌ (کتاب‌) محکم‌ است‌ که‌ احتمال‌ و اشتباهی‌ در آن‌ راه‌ نیابد که‌ آن‌ها اصل‌ و مرجع‌ سایر آیات‌ کتاب‌ خواهد بود و برخی‌ دیگر آیات‌ متشابه‌ است‌ که‌ به‌ سهولت‌ درک‌ معنی‌ و مقصود از آن‌ نشود تا آن‌ که‌ گروهی‌ که‌ در دل‌های شان‌ میل‌ به‌ باطل‌ است‌ از پی‌ متشابه‌ رفته‌ تا به‌ تأویل‌ کردن‌ آن‌ در این‌ راه‌ شبه‌ و فتنه‌گری‌ پدید آرند، در صورتی‌ که‌ تأویل‌ آن‌ کس‌ جز خداوند نداند و ثابت‌ قدمان‌ گویند ما به‌ همه‌ آن‌ کتاب‌ ایمان‌ آوردیم‌ که ‌همه‌ محکم‌ و متشابه‌ آن‌ از جانب‌ خداوند ما آمده‌ است‌ و به‌ این‌ دانش‌ پی‌ نبرند مگر خردمندان‌». قرآن‌ مجید، سوره‌ آل‌عمران‌، آیه‌ 7. چنان که از آیات مذکور استباط می شود، قرآن خود اذعان دارد که اگر آیه ای به موضوعی اشاره دارد، آن به مفهوم اتمام حجت نیست و چه بسا جزو متشابهات قرآنی است که برای آزمودن ما آمده است و تا مومنان حقیقی را از کسانی که میل به باطل دارند، جدا سازد. نکته ای که فقیهان، مراجع تقلید و عالمان از آن می گذرند و طفره می روند (حتی برخی از مراجع متشرع در گذشته حکم کرده بودند که هر کس از تفسیر آیه مذکور از شما پرسید، او را تازیانه بزنید)! دقت کنید، این نکته خیلی مهم است، قرآن تنها کتاب آسمانی است که خود اذعان بدان دارد که اگر چیزی حتی در نص صریح اش آمده است، به معنی اتمام حجت نیست و شما نمی توانید با توسل صرف بدان عمل کنید، چون ممکن است از جمله متشابهاتی باشد که خداوند برای آزمودن شما گذاشته است. در قرآن علاوه بر آیاتی که به دین و شریعت اشاره می کند، بر فطرت الهی نیزعطف می نماید. همان ودیعه ای که همه خلایق از پذیرفتن آن ناتوان ماندند، مگر انسان و همان که انسان را جانشین و خلیفه خداوند روی زمین ساخته است که بخشی از آن در آگاهی ما به شکل وجدان ظاهر می شود. هر گاه در آیاتی از قرآن به سفارشاتی برخوردیم که با وجدانمان در تضاد یا تناقض آشکار بود، می بایست در آن تأویل دست نگه داریم و احتمال بدهیم که در زمره متشابهاتی است که غرض از آن آزمودن ماست. چرا که هدف خداوند این است که وجدانمان، آن خدای درونی مان، حرف آخر را بزند. اما راز آیه مذکور: نیکی و بدی گاه دستوری هستند که چون خداوند و کتب دینی به انسان سفارش می کنند، انجام می شوند و گاه به سبب نفس عمل خیر است که آن ها را انجام می دهیم. گاه به دیانت پایبندیم چون خداوند عمل کننده به آن را مستوجب پاداش، رستگاری و جنت قرار داده است و گاه به دیانت وفاداریم چون خیر و خوبی را برای همه به عدالت می خواهیم. زمانی به خاطر رفتن به بهشت حاضریم هر کس و هر چیز را قربانی کنیم تا بدان دست یابیم و زمانی دلمان نمی آید تا کسی را در راه رستگاری خود قربانی کنیم و از عدالت وجدانمان عدول نمی کنیم و چه بسا حاضریم خود به خاطر دیگری قربانی یا تنبیه شویم! راز آیه 7 سوره آل عمران در تشخیص این دو گروه از هم و کسانی که قلباً و حقیقتاً خیر و گذشت را تعقیب کرده و حق طلبان واقعی اند، از کسانی که خیر و نیکی را برای رفع مسئولیت و حتی قربانی کردن دیگران به قیمت طمع و حرص بهشت انجام می دهند. چنان که قرآن می فرماید، تشخیص آن ها از هم نیز به صرف استناد به آیات قرآن مقدور نیست و این است پاسخ قرآن به آنانی که با توسل به شریعت، حکم به سنگسار انسان ها کردند.
نخست‌ ادیان‌ شناس‌، آنگاه‌ اسلام‌ شناس‌
هيچ فقيهي با تخصص در فقه و دروسي كه در حوزه هاي علميه خوانده نمي تواند اسلام شناس شود، چه رسد به اين كه فتوا براي حلال و حرام دهد، آن هم به نام حكم خدا و حد شريعت. نگارنده در مقالات پيشين نيز توضيح داده كه فقه هرگز در صدر اسلام نوبده و كلمه اي در آن مورد در قرآن نمي توانيد بيابيد، بلكه در قرن دوم از فقه يهود وارد اسلام شده است، چنان كه در همان دوران فلسفه (حكمت) و رياضي و نجوم و غيره از يونان و هند و مصر وارد شد، اما پس از مدتي حكمتي كه به صراحت قرآن بدان سفارش كرده توسط همين فقهي كه هيچ جايگاهي در اسلام نداشته با تعصب و تندروي از صحنه بيرون انداخته مي شود و خود را به اسلام تحميل مي كند و عده اي نيز براي تأمين دكانداري ديني شان بدان تمايل پيدا مي كنند.
مهمتر از آن، یک‌ عالم‌ دینی‌ و مجتهد باید پیش‌ از آن‌ که‌ اسلام‌ شناس‌ باشد، یک‌ دین‌ شناس‌ و حتی‌ ادیان‌شناس‌ باشد. کسی‌ خواهد توانست‌ ورای‌ ظواهر دين و درك نفس شريعت‌ در دین‌ پیش‌ رود که‌ نه‌ تنها ادیان‌ دیگر را مطالعه‌ کرده‌ باشد، بلکه‌ به‌ روح‌ و کنه ادیان‌ دیگران‌ پی‌ برده باشد و در آن زمينه متخصص باشد. آن گاه‌ است‌ که‌ شأن‌ نزول‌ آیاتی ‌در قرآن‌ را در خواهد یافت‌ که‌ از لفظ‌ مفرد دین‌ خدا به‌ جای‌ ادیان‌ خدا استفاده‌ می‌کند و تأکیدی‌ست‌ بر جوهره‌ یکسان‌ ادیان‌ الهی‌ مختلف‌. مطالعه‌ و شناخت‌ ادیان‌ دیگر برای‌ عالمان‌ اسلامی‌ و مجتهدان‌، نه‌ مستحب‌ که‌ واجب‌ است‌، واجب‌تر از مطالعه‌ احکام‌، توضیح‌ المسائل‌ و...
چرا پیامبران‌ اکثراً از چوبانانی‌ بودند که‌ از سرزمینی به‌ سرزمین‌ دیگر در حرکت‌ بودند. حداقل‌ دو دلیل‌ می‌توانیم‌ برای‌ آنان‌ بیابیم‌. اول،‌ چوپانان‌ یاد می‌گیرند که‌ نخست‌ چگونه‌ غم‌خوار دیگران ‌باشند. چون‌ قرار است‌، غم‌خوار انسان هایی‌ باشند که‌ چون‌ بره ای تازه متول شده از پیش‌ در معرض‌ جهل‌ و گمراهی‌ و چون‌ بره‌هایشان‌ در خطر و معرض‌ درندگی‌ (گرگ‌) و پاره‌ پاره‌ شدن‌ قرار دارند.
دوم‌ گشت‌ و گذاری‌ است‌ که‌ به‌ مکان‌ها و مناطق‌ مختلف‌ دارند و با مردم‌، آداب‌ و رسوم‌ و عقاید و ادیان‌ مختلف‌ آشنا می‌شوند، و این‌ موجب‌ می‌شود که‌ دیوار تعصب‌ و تحجر وجودشان‌ فرو ریزد و پذیرای‌ معرفت‌ جدیدی‌ شوند که‌ قرار است‌ سراغ‌ شان‌ بیاید. من‌ به‌ جرأت‌ می‌گوییم‌ هیچ‌ کس‌ یک‌ اسلام‌ شناس‌ حقیقی‌ نخواهد بود، مگر این که‌ پیش‌ از آن،‌ یک‌ ادیان‌شناس‌ حقیقی‌ باشد. بسیاری از کسانی که امروزه فتوا می دهند، اسلام شناس نیستند و فقه شناس اند –اساساً فقاهت در زمان پیامبر نه وجود داشته و نه توصیه شده- و هیچ کسی به صرف تخصص در مسائل فقهی هرگز و هرگز یک ادیان شناس نمی شود که هیچ، چه رسد به این که روح و حقیقت اسلام را از قرآن استخراج، تحلیل و به روز کند. متأسفانه وقتی من با مجتهدان و عالمان بسیاری سخن می گفتم، دریافتم که بسیاری از ایشان حتی تورات و انجیل را نیز که در زمره کتب مقدّس ادیان ابراهیمی اند، مطالعه نکرده اند، چه رسد به پژوهش درباره سایر ادیان. اگر چنین پیش رود، عالمان سایر ادیان، به افق های معنوی و معرفتی گسترده و ژرف دست می یابند و ما هنوز در شک بین سجدهء دو و سه وامی مانیم!
یک توصیه
نگارنده در آرای برخی از فقهای محقق و حق جو و باوجدان دیده است که ایشان نیز حد سنگسار را فاقد مستندات قرآنی و حتی دینی ذکر کرده اند، اما متأسفانه این موضوع را جدی دنبال نکرده اند، اما فقهای متعصب که بر حکم سنگسار پافشاری می ورزند، با جدیت آن را دنبال کرده اند و در نتیجه این جنایت غیرانسانی به نام دین اسلام و به کام جهان بینی جاهلیت و کسانی که می خواستند اسلام را بدنام کنند، ادامه یافته است. از این روی، از این پس بر هر فقیه، مرجع تقلید، عالم و حتی مسلمانی که دریافته است، حد سنگسار در اسلام نیامده، بر وی تکلیف و واجب است که آن را با پافشاری دنبال کرده و مانع از اجرای این حکم در آینده شود و گرنه در پیشگاه الهی مسئول است. روی سخنم با متشرعان است: به خود بیایید و قرآن بخوانید تا بفهمید و بدانید که –این حقیقت- اگر بخوانید و نفهمید و در زندگی به کار نبرید-و تنها هر چه برایتان صرف داشت کردید- تنها و تنها مشتی ورد عربی خوانده اید.

دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دكتراي فلسفه و اديان از تگزاس
*عضو هیئت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر