«تجهیزات پارازیت انداز روسی نقش مهمی در انحراف پهپاد داشت»
گزارش بخش فارسی رادیو اسرائیل- یک نشریه آمریکایی دیگر، "کریستین ساینس مانیتور" به نقل از "یک منبع اطلاعاتی اروپایی" مدعی شد که حکومت ایران با استفاده از پاشنه آشیل پهپاد RQ 170 که سیستم رهیاب ماهواره ای آن است، موفق شده ارتباط آن را با ماهواره اصلی قطع کند (در اصطلاح چشم آن را کورکرده است) و با استفاده از دستگاه های پارازیت انداز (احتمالا روسی) آن را در آسمان ایران منحرف سازد.
روسیه اخیراً تأیید کرد که دستگاههای مدرن پارازیت انداز نظامی به ایران فروخته است.
ولی علیرغم همه این اظهار نظرها، یک کارشناس مسائل بین المللی و استاد دادنشگاه در ایران، دکتر علی بیگدلی تأکید کرد که فن آوری به کار رفته در این پهپاد از نوعی است که نه تنها ایران، بلکه حتی روسیه نیز نمی تواند از آن الگوبرداری و یا استفاده کند و توصیه کرد که ایران آن را در برابر گرفتن امتیازهایی به آمریکا پس دهد و گفت نه ما، نه روسیه و نه چینی ها چیزی از آن نخواهیم فهمید.
--------------------------
تفسیر سیاسی هفته
نوشته : منشه امیر
حکومت ایران نباید از خروج آمریکا از عراق خوشحال باشد
9 سال پس از آن که در یک حمله برق آسا به خاک عراق، رژیم سرکوبگر پرزیدنت صدام حسین را برانداختند و موجب رهایی مردم عراق از حکومت او گردیدند، حدود 170 هزار سرباز آمریکایی خاک عراق را ترک گفته اند و تنها چهار هزار نفر باقی مانده اند – که آن هم به درخواست دولت بغداد است که می اندیشد هنوز به خدمت و جانفشانی آنان نیاز دارد. پرزیدنت باراک اوباما پیش از ان که به ریاست جمهوری برسد قول داده بود که سربازان آمریکایی را از عراق بیرون می برد و در اولین فرصت، افغانستان را نیز رها خواهد کرد.
برای ملت آمریکا که در راه براندازی رژیم صدام و جنگ در عراق بیش از یک هزار میلیارد دلار هزینه کرده و حدود 4500 تن از عزیزان آن در عملیات نظامی در آن سرزمین جان باخته اند، خروج سربازان آمریکائی مژده شادی آوری است.
آنان پس از 9 سال جنگ و مبارزه و جانفشانی، به خاک میهن و آغوش خانواده های خود باز می گردند – و این در حالی که طبق آخرین نظرسنجی ها، نیمی از مردم ایالات متحده بر این باورند که مأموریت نظامیان آمریکایی در عراق به انجام نرسیده و دولت واشنگتن پیش از آن که به هدف نهایی برسد، نیروهای خود را از آن کشور فرا می خواند.
این قولی است که پرزیدنت اوباما داده و اکنون به آن عمل می کند و می خواهد در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده به مردم خود نشان دهد که به وعده های خویش وفادار و در انجام تعهداتش پا برجا می باشد.
مردم عراق برای رهایی از دست رژیم خون و وحشت پرزیدنت صدام حسین بهای سنگینی پرداختند: از هنگام برافتادن آن فرد دیوانه و خودکامه، و در جریان نبردهای داخلی در عراق، ارزیابی می شود که بین یک صد تا یک صد و پنجاه هزارنفر از مردم عراق جان خود را در جریان جنگ و انفجار بمب ها و یا نبرد بین گروه های مختلف شیعه و سنی و مخالفان و موافقان از دست داده اند.
تنها در ظرف شش سال اخیر حدود ده هزار از سربازان و مأموران امنیتی و انتظامی عراق در جریان برخورد با گروه های تروریستی جان باخته اند.
آیا این، یک قیمت گزاف نیست؟
سربازان آمریکایی در حالی خاک عراق را ترک گفته اند که در آن کشور هنوز امنیت کامل برقرار نشده و ساختار حکومتی، برپایه دموکراسی، ریشه کافی ندوانیده است. ولی آیا بهتر نیست که ادامه این روند بدون حضور نیروهای بیگانه انجام گیرد؟
رژیم ایران به بیشترین تلاش سیاسی، نظامی، مالی و تشکیلاتی خود در عراق دست زد تا بیشترین آسیب را به سربازان آمریکایی وارد آورد و شمار بیشتری از آنان را قربانی مطامع خود کند. سران حکومت، امروز حتی این واقعیت تلخ را کتمان نمی کنند و هر گاه قصد ترساندن ایالات متحده از دست یازی به رژیم ایران را دارند، نیمه آشکار و آشکار به این واقعیت اشاره می کنند که شمار زیادی ازسربازان جان باخته آمریکایی، در اثر توطئه های رژیم ایران کشته شده اند.
حکومت ایران که در دوران طالبان در افغانستان، گروه القاعدة را بزرگ ترین دشمن دینی خود می دانست، زیرا افراد القاعدة سلفی هستند و گرایش های وهابی دارند، برای آمریکایی کشی در عراق دست دوستی خود را به سوی القاعدة دراز کرد و به حامیان صدام حسین و جناح اهل تسنن در آن کشور یاری رساند تا به کشتن سربازان آمریکایی، و در کنار آن کشتن اهل تشییع روی آورند.
درست است که آمریکائیان در طول جنگ با عراق، حدو یک هزار میلیارد دلار هزینه داشته اند که هنوز هم پایان نیافته است، ولی هزینه هایی را نیز که حکومت ایران پرداخت، نباید دستکم گرفت – آن هم شاید به چندین میلیارد دلار می رسد.
در دوران جنگ هشت ساله با عراق، رژیم ایران با سرمایه گذاری کلان، گروهی را با نام "مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" با عضویت پناهجویان عراقی و رهبران روحانی اهل تشییع آن کشور به سرکردگی خانواده حکیم برپا ساخت. می گویند ایران ده هزار نفر از این عراقی های شیعه را در سازمان نظامی بسیج کرد و نام "سپاه بدر" بر آن نهاد، به این امید که پس از برافتادن حکومت صدام به عنوان بازوی عملیاتی ایران در عراق فعالیت کنند. ولی همه این سرمایه گذاری به باد رفت و آنان پس از آن که به عراق بازگشتند به رژیم ایران پشت کردند، زیرا وطن پرست بودند و منافع میهن خویش را برتر از مطامع رژیم ایران در کشورشان می دانستند.
اکنون چند سالی است که رژیم ایران با ناامید شدن از خانواده حکیم، همه تخم مرغ های خود را در سبد مقتدی صدر گذاشته که فرزند آیت الله العظمی صدر است. ولی مقتدی نه از دانش مذهبی کافی و نه از عقل سلیم برخوردار است و اگر همکاری ادامه یاید، به احتمال زیاد برای رژیم ایران در آینده مسئله ساز خواهد شد.
تجزیه عراق می تواند در مورد آینده دموکراسی در خاورمیانه سرنوشت ساز باشد. برخلاف مراکش و مصر و لیبی، که در آن ها بدون حضور سربازان غربی رژیم ها برانداخته شدند و دست کم در لیبی و مصر پیشبرد دموکراسی با مخالفت جدی سازمان های اسلام گرایان افراطی سلفی و اخوان المسلمین روبرو شده، در عراق پایه گذاری نهادهای مردمسالار، از پارلمان گرفته تا قانون اساسی، با تشویق و زیرنظر آمریکاییان انجام گرفت و امروز می توان عراق را در راستای پیشرفت به سوی دموکراسی واقعی توصیف کرد، به ویژه آن که کردها در شمال یکی از ضامن های اصلی این دموکراسی و تقویت آن هستند و شیعیان عراق، نیز در مجموع انسان های میانه روی هستند که رفاه خود و منافع کشور خویش را می جویند.
هر اندازه دموکراسی در عراق بیشتر پای بگیرد و ریشه دارتر شود، به سود ملت ایران نیز خواهد بود – زیرا می تواند برای آنان مشعل راه باشد و بیآموزند که برای رسیدن به رفاه و رستگاری، اقشار مختلف سیاسی باید با یکدیگر همکاری و همیاری کنند و دست همبستگی و یگانگی بدهند – و نه آن که در برابر یکدیگر بایستند و باعث تضعیف نیروهای پیشرو گردند.
جنبه مثبت دوم این روند آن است که هر اندازه مردمسالاری بیشتر در عراق رشد کند و دولت آن کشور با ثبات تر و مقتدرتر گردد، ادامه فتنه گری رژیم ایران در آن کشور دشوارتر خواهد شد.
ایران و عراق در طول تاریخ همیشه برای به دست گرفتن رهبری منطقه با هم رقابت و همآوردی داشته اند و روزی که دولت عراق بتواند واقعاً روی پای خود بایستد و از ثبات و دموکراسی برخوردار گردد و یک اقتصاد قوی داشته باشد، این رقابت از سرگرفته خواهد شد.
عراق فردا با دولت های غربی و به ویژه ایالات متحده، به همکاری های گسترده ادامه خواهد داد و اگر در ایران رژیم کنونی همچنان بر سر قدرت بماند، آن نیز سیاست های ضد آمریکایی خود را دنبال خواهد کرد و بعید نیست که در آینده ای نه چندان دور، ایران و عراق دوباره روی در روی یکدیگر بایستند.
خطر رقابت مذهبی نیز آینده مناسبات تهران – بغداد را تهدید می کند.
در حالی که رژیم ایران از هنگام رسیدن به قدرت کوشیده است شهر مذهبی قم را به عنوان مرکز رهبریت جهان تشییع قرار دهد (به ویژه آن که در دوران صدام حسین، رهبران مذهبی شیعه سرکوب و یا نابود می شدند)، نجف و کربلا به طور سنتی در صده های بسیار کانون رهبری تشییع محسوب می شده اند و مراجع تقلید در نجف بیشترین قدرت و نفوذ را داشتند.
بازگشت نجف و کربلا به کانون رهبری تشییع، ضربه شدیدی بر رژیم ایران خواهد بود که ادعای رهبری ِ نه تنها اهل تشییع، بلکه کل جهان اسلام را دارد و این در حالی که هیچ یک از آیات عظام در ایران به پای قدرت و نفوذ آیت الله العظمی سید علی حسینی سیستانی در عراق نمی رسد. در جهان تشییع، حتی شیخ حسین فضل الله رهبر روحانی حزب الله لبنان نفوذ و قدرتی بسیار بیشتر از سید علی حسینی خامنه ای داشته و دارد.
پرسش آن است که آیا بدون دخالت نظامی ایالات متحده و دیگر کشورها نمی شد از دست نظام سرکوبگر صدام حسین رهایی یافت و آزادی و دموکراسی را به مردم عراق ارزانی داشت؟
آیا بهایی که ملت عراق در این راه پرداخته، و بی تردید در آینده نزدیک (و شاید دور) هم همچنان باید بپردازد، به جا بوده است؟
گفتیم که بین یک صد تا یک صد و پنجاه هزار نفر از مردم عراق در جریان این دگرگونی ها جان خود را از دست داده اند و صدها میلیارد دلار به کشور آنان زیان رسیده است. آیا این بهاء گزاف نیست؟
پرسش معکوس نیز کاملاً به جاست، و آن این که آیا بدون دخالت نظامی ایالات متحده، مردم عراق توان آن را داشتند که از زیر بار رژیم سرکوبگر صدام حسین رهایی یابند؟
آیا صدام که در جنگ هشت ساله، برای مردم ایران فاجعه آفرید و صدها میلیارد دلار خسارت مالی و نیم میلیون نفر تلفات جانی و یک میلیون مصدوم جنگی و بیش از دو میلیون نفر آواره به دنبال آورد، همان صدامی که کوتاه مدتی پس از پایان جنگ با ایران، امیرنشین کویت را به اشغال درآورد، اگر در قدرت باقی می ماند، فجایع خونبارتری راموجب نمی شد؟
حکومت ایران نباید از خروج نیروهای آمریکایی خشنود باشد و به رقص و پایکوبی بپردازد. زیرا هر چه زمان بگذرد و حکومت مردمی در عراق بیشتر ریشه بگیرد، دست رژیم ایران از آن سرزمین کوتاه تر خواهد شد.
هر چه عراق قوی تر شود، رقابت جدی تری در برابر حکومت ایران به وجود خواهد آورد.
هرچه دموکراسی در عراق بیشتر ریشه بگیرد، مردم ایران برای ادامه مبارزه در راه آزادی خود دلگرم تر خواهند شد.
از همه مهم تر، خود مقامات آمریکایی نیز دارند به این ارزیابی می رسند که سر مار در تهران است و اگر آنان پیش از تلاش برای برانداختن رژیم حزب بعث عراق، در راه براندازی حکومت دینی ایران تلاش می کردند نتیجه بهتری می گرفتند.
ولی همه شواهد نشان می دهد که آمریکاییان از این پس، با رهایی از دغدغه خاطر در عراق، بیشترین تلاش سیاسی و نظامی و اقتصادی خود را به سوی رژیم حزب بعث سوریه و حکومت اسلامی ایران نشانه خواهند گرفت.
به زمین نشستن یک پهپاد آمریکایی در تهران (از میان صدها پهپاد اطلاعاتی که تا کنون هزاران مأموریت جاسوسی بر فراز ایران انجام داده اند) می تواند اشاره ای به آن باشد.
در طول 9 سال، همه تلاش رژیم ایران آن بود که سربازان آمریکایی را در عراق سرگرم نگاه دارد تا برای حمله به رژیم ایران وسوسه نشوند.
ولی آن دوران بالاخره پایان گرفت و ایالات متحده وارد مرحله جدی شده است: تحریم ها علیه رژیم ایران روز به روز گسترده تر و شدیدتر می گردد و آمریکا در جلوگیری از اتمی شدن رژیم ایران مصمم تر به نظر می رسد و مسأله پایمال سازی حقوق انسانی در رژیم اسلامی ایران، دنیا را بیش و بیشتر به خود مشغول می کند.
پس، از خروج سربازان آمریکایی شادی نکنند؛ بلکه ابروی نگرانی درهم کنند – که آن روز دور نخواهد بود.
اورشلیم: 26 آذر ماه 1390 – 17 دسامبر 2011
--------------------------------------
جهل تاریکی است، برای مبارزه با تاریکی شمشیر نمیکشند، چراغ می افروزندزرتشت
-------------------------------------------
كەجەكە: ئاكەپە دەیەوێت مەلاكانی كورد بخاتە ژێر ركێفی خۆی 17/12/2011 لڤین پرێس
حكومەتی ئاكەپە كە ئاینی ئیسلام بۆ بەرژەوەندی خۆی وەك ئامرازێك بەكاردێنێت، ئەم جارەیان بەسیاسەتێكی نوێ هەوڵ دەدا مەلا كوردەكان بخاتە ژێر كۆنتڕۆڵی خۆی.
كۆمیتەی 'كەمینەو باوەڕییەكانی' سەر بەكەجەكە لەلێدوانیكی تایبەتدا بەئاژانسی هەواڵی قەندیل سەرنجی خستە سەر ئەو سیاسەتەی ئاكەپەو رادەگەیەنێت "حوكمەتی ئاكەپە هەوڵ دەدات ئەو ئیسلامیەتییەی كە لەكۆنتڕۆڵی دەرچووە، جارێكی تر كۆنتڕۆڵی بكاتەوەو بۆ بەرژەوەندییەكانی خۆی بەكاربێنێت".
كۆمیتەكە سەرنج رادەكێشێتە سەر ئەو مامۆستایانەی ئایینی كە لەمێژوودا پێشەنگایەتی گەلیان كردووە لەپێناو ئازادیداو ئاماژە دەكات بەناوی مەلا سەیدی كوردی، قازی مەحەمەدو سەیدا جگەرخوین.
كۆمیتەی 'كەمینەو باوەڕییەكانی' كەجەكە زیاتر سیاسەتە فریوكاریەكانی ئاكەپە شیدەكاتەوەو هەڵسەنگاندنێكی بەوشێوەیە دەكات "هەر هێرشیك كە دەكرێتە سەر گەلی كورد، لەهەمانكاتدا هێرشە بۆسەر ئاینی ئیسلام. تێكۆشانی ئازادی گەلی كورد، وشیاری ئایینیشی زیاتر كردووە، بەستنی نوێژی هەینی بەشێوەیەكی جەماوەری لەباكوری كوردستان، نمونەی ئەو وشیارییەیە. ئەو هەڵمەتەی كە ئاكەپە لەژێر ناوی هەزار مەلادا دەستیپێكردووە، بەدژی نوێژە كردنی مەدەنیانەی رۆژانەی هەینییە. بەوەش دەیەوێت جارێكی تر ئەو ئیسلامەتییەی لەژێر كۆنتڕۆڵی دەرچووە، بیخاتەوە ژێر ڕكێفی خۆی".
----------------------------------------
جايگاه زن در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك پژاك
و تقابل آن با جنسيتگرايي موجود در سياست سنتي كورد
آيا كوردستان با يك مبارزهي سنتي آكنده از جنسيتگرايي و تبعيضات مرسوم ميتواند آزاد شود؟ آيا كوردستاني آزاد بدون حضور زني آزاد، امكانپذير خواهد بود؟ آيا ديگر زمان آن فرا نرسيده كه با مشاركتدهي آزادانهي زنان در پروسهي دموكراتيزاسيون، تحول عظيمي را رقم بزنيم و گام بهسوي ايجاد ملت دموكراتيك برداريم؟ آيا ديگر زمان آن فرا نرسيده تا با كشيدن خط بطلان بر فرهنگ تجاوز، كوردستان كه سرزمين الهههاست را از اشغالگري، سركوب و تجاوز دولتها و نظام مردسالاري نجات دهيم؟ آيا ديگر زمان آن فرا نرسيده كه بدانيم و درك كنيم كه ستم موجود عليه زن يك نظم سياسي دهشتانگيز است كه بر زندگي همهي ما تأثيرگذار است؟
اينها سؤالاتي هستند كه بايد پاسخ داده شوند. زيرا جامعهي كوردستان روزانه با اين مسائل درگير است. بايد كليت مسئلهي كورد را مدنظر داشت و آن را دچار تجزيه و گسست نكرد. وقتي از مسئلهي كورد صحبت ميكنيم بايد آن را با تمام ابعادش در نظر گرفت. يكي از ابعاد اين مسئله، مسئلهي آزادي زن است. مسئلهي آزادي زن چيزي نيست كه آن را از فعاليت سياسي، مدني، اجتماعي و حتي اقتصادي مجزا بدانيم. زيرا زن، شالودهي زندگي اجتماعي است. «كار اقتصادي، فعاليت جمعي، احساس تعلق جمعي و هويت اجتماعي» مقولاتي هستند كه پيوند تاريخي و گسستناپذيري با «زن» دارند. مسئلهي زن، به اندازهاي كه فرهنگي و ذهنيتي است به همان اندازه با سياست نيز آميخته است. اينكه زنان چگونه زندگي كنند خودش عظيمترين نوع سياست را مطرح ميسازد. سياستهاي دولت هميشه با محوريت حاكميت مرد بر «زندگي و زن» طرحريزي ميشوند. به كوردستان نگاه كنيم: تجاوزي كه از طرف دولتها به كوردستان صورت ميگيرد، دقيقا مثل سلطهگري روزانهي مرد در حق زن است. به اندازهاي كه زن كورد را به سقوط وادارند و تحقير كرده و در حقش تبعيض و ستم روا دارند، كوردستان نيز به همان اندازه اشغال و فتح ميشود. در برابر اين اشغالگري، متأسفانه سياست سنتي كورد باعث پيشرفت سطح آزادي در كوردستان نشد. يكي از عمدهترين دلايل اين مسئله اين است كه سياست سنتي كورد، خودش با گره كور مسئلهي زن خفه شد. آزادي وقتي به دست ميآيد كه آن را در همهي عرصهها كسب كني. حتي اگر جغرافياي سرزمين تو آزاد شود اما زنها در آن همچنان اسير ذهنيت حاكميتطلب مردها باشند، نميتوان ادعا كرد كه به آزادي رسيدهايم. به جامعهي كوردستان نگاه كنيد: بالاترين ميزان خودكشيها در ايران را مناطق كوردنشين به خود اختصاص ميدهند و اين خودكشيها نيز عمدتا از نوع خودكشي زنان است. ملت كورد زير ستم ملي قرار دارد و زن كورد با ستم مضاعف مردسالاري نيز روياروست. سياست سنتي كورد چه راهكاري براي حل اين معضلات دارد؟ به جسارت ميتوانم بگويم هيچ! زيرا سياست سنتي كورد خودش بر پايهي قدرت طرحريزي شده است. قدرت همان چيزي است كه اعمالكردن آن از سوي جامعهي جنسيتگرا، زن را به سمت خودكشي سوق ميدهد. قدرت همان مقولهاي است كه زن كورد را به بنبست رسانيده تا بهجاي انتخاب راه مبارزه و اعتمادبهنفس، به سمت مرگ بشتابد. اما اين قدرت از كجا ريشه ميگيرد؟ بايد گفت كه قدرت از جانب دولت به خانواده منتقل ميشود و در آنجا عليه زن اجرا ميگردد. هر مرد در خانهي خود نقش احمدينژاد يا خامنهاي و اردوغان را براي همسر خود بازي ميكند. اين همسر همان كوردستان است! پس ديديد كه روابط مبتني بر قدرت و زور اينقدر گسترده است. سياست، امري صرفا مربوط به رئيسجمهور، ادارات دولتي و نمايندگان مجلس نيست. همهي ما با توجه به نوع زندگيمان در واقع با مسئلهي سياست درگير هستيم. سياست دولتي كه از طريق القائات فكري به خانواده تكثير ميشود، ذهن همگي انسانها را اسير خود كرده است. اين سياستها هميشه بيشترين ستم را عليه زن روا ميدارد. زيرا تنها ابزار براي آنكه مردها و بهتبع كل جامعه به خدمت دولت و ذهنيت سلطهخواه درآيند، مسئلهي جنسيت است. مردي كه احساس كاميابي و سلطهيابي جنسي ميكند در واقع مثل يك پادشاه يا وليفقيهي است كه بر مسند قدرت تكيه زده است. در مقابل ستمي كه دولت و قدرتمندان عليه جامعهي كورد روا ميدارند، سياست سنتي كورد وارد عرصه شد و اگرچه در سطح نازلي زن را نيز به ميدان مبارزه آورد، اما متأسفانه زن را آزاد نكرد. حتي پس از اينكه جبههي مبارزه ترك شد و مردان سياسي و بهزعم خود مبارز خانهنشين شدند، زن مبارز را نيز نهايتا به زن خانهدار و سياستگريز مبدل كردند. نتيجهاش چه شد؟ دولت با قدرت هرچه بيشتر سياست نابودي فرهنگ كوردي را بهپيش برد. جامعهي ما در برابر پاسدارها، جاشها و بسيجيها بيدفاع باقي ماند. دولت، خشونت عريان خود را در گستردهترين شكل عليه ما بهكار برد. ارادهها شكست و در اين ميان ارادهي زنان بيش از سايرين شكست. اين شكست تنها در سطح سياسي و اجتماعي نبود بلكه به همان اندازه در سطح فرهنگ نيز روي داد. سطح نابودي زبان و فرهنگ كوردي رابطهي مستقيمي با اسارت زن دارد. سياست سنتي كورد با خارجسازي زن از دايرهي مبارزه، عملا ميدان را براي مليگرايي مركزگراي ايراني گشود. سياست سنتي كورد باعث شد كه دختران كورد ايدهآلشان ديگر نه آزادي، بلكه مبدلشدن به يك دختر خوشبخت شوهردار شود! اين همان چيزي است كه جمهوري اسلامي نيز تبليغش را ميكند. سياست سنتي كورد، به زنان كورد گفت كه دست از آزادي كوردستان برداريد، زنان خانهدار خوبي بشويد و همين كافي است.
از زني اسير و ضعيفهشده نهايتا كودكاني اسير و ضعيفهشده متولد ميشوند. نظام جمهوري اسلامي در طي سالها سركوبگري و استبداد خود بهخوبي اين فرمولاسيون را پيش برد. به نسل تازهي پيرامون خود نگاه كنيم: با بدترين نوع مشكلات اجتماعي درگيرند، زيرا فرهنگ و هويت كوردي را در شخصيت زن كورد با تخريب مواجه كردهاند. آمار كراكيها، بزهكاران، جاهلان روشنفكرنما، قاتلين ناموسي و... بيشتر شد زيرا بنيان جامعه كه همانا زن است دچار فروپاشي شخصيتي شد. زني كه نابودشده باشد در واقع مانند آينهاي است كه تصوير جامعهاي نابودشده در آن منعكس ميگردد و بس. دولت مقصر و مسئول اصلي اين فاجعه است، اما از سياستمداران سنتي كورد بايد پرسيد شما بهعنوان مدافع جامعه در برابر دولت چه كرديد؟ آيا توانستيد امكاني براي نفس كشيدن زنان، كودكان و جوانان كورد درست كنيد؟ ناگزيرم بازهم خودم پاسخ را بدهم، پاسخ اين است: خير! سياست سنتي كورد بر تداوم خانوادهي سنتي مردسالار اصرار ورزيد، بر تبعيض جنسيتي پافشاري كرد و از دموكراتيزهكردن خانواده هراسيد. زيرا دموكراتيزهكردن خانواده به معناي حركت به سمت دموكراتيزهكردن جامعهي كورد بود. دموكراتيزهكردن جامعهي كورد نيز به معناي ارادهمندشدن جامعه و از دست رفتن منافع تنگنظرانهي سياستمداران سنتي كورد بود. مرد كورد سنتي كه حزبي هم شده باشد نهايتا بتواند يك قدرت مليگرايانهي كوچك براي خودش دستوپا كند، او با آزادي زن بيگانه است. آزادي زن براي او خطرناك تلقي ميشود، زيرا او حاكم بلامنازع عرصهي سياست و حكمراني است، او شريك نميخواهد، همهچيز بايد ازآن او باشد. زن كورد را هم فقط در ويترين ادبيات و هنر غنايي كوردي آرايش ميكنند و از زيبايي او تعريف و تمجيد ميكنند اما به او اجازهي سياستورزي، مبارزه، مشاركت، فعاليت آزادانه و حضور برابر نميدهند. زن را با دروغ و فريبكاري سياسي خود به موجودي غيرسياسي مبدل ميكنند. به گفتهي فيلسوفان «انسان، موجودي سياسي است». نگفتهاند كه فقط مرد، موجودي سياسي است. اما از ديد سياستمداران سنتي كورد، تنها مرد بايد به سياست بپردازد. زن حتي اگر مشاركت كند نيز تنها دنبالهرو، مطيع و در درجهي دوم است. تمام هدف سياست سنتي كورد اين است كه بهجاي «الگوي زن مطيع، خانهدار و گوشبهفرمان ايراني» يك «الگوي زن مطيع، خانهدار و گوشبهفرمان كورد» درست كند كه نسبت به خشونت و تبعيض هيچ واكنشي نشان نميدهد. ببينيد تنها نامها عوض ميشود، اما ماهيت مسئله تغييري نميكند.
در برابر اين وضعيت اسفناك چاره را بايد در يك سيستم متفاوت جست. با راهكاري كه ديگران امتحانش كرده و نتيجهاش را هم همهي ما ميدانيم نميتوانيم وضعيت جديدي را رقم بزنيم. لازم است نوع نگرش و جهانبينيمان متحول شود. جهانبينياي كه هنوز هم زن را جنس دوم يا نهايتا موجود زيبايي براي تفريح و لذت قلمداد ميكند، يك جهانبيني فاسد، مبتذل و بهبنبست رسيده است. اگر نميخواهيد بيش از اين شاهد خودسوزي، قتل و شكنجهي زنان و خواهران و مادران كورد باشيم بايد دست از اين جهانبيني پوسيده بكشيم. به يك جهانبيني مدرن اما دموكراتيك نيازمنديم. نبايد زن را از وضعيت سنتي خارج و اينبار به دام نظام مدرني كه غرب تشويق ميكند بياندازيم. بايد به اصل خود رجوع كنيم؛ به داشتههاي خود، به فرهنگ حقيقتگراي خود. در اين فرهنگ اصيل، زن ارزشمند شمرده ميشود و حتي تا حد الههها مقدس دانسته ميشود. ما به اين نوع فرهنگ نيازمنديم. براي رسيدن به اين فرهنگ حقيقتگرا و دموكراتيك بايد تحول در جهانبينيمان را سريعا آغاز كنيم. بايد بدانيم كه زن نهتنها كمتر از مرد نيست بلكه حتي به دليل ويژگيهاي طبيعي خود منشأ رشد و پيشرفت جامعه را هم فراهم ميآورد. اين يك اصل كيهاني است. مادينهبودن يك اصل كيهاني است. هر چيزي كه توان «زايش، تقسيمشدن و زيادشدن» داشته باشد نوعي ويژگي مادينگي و زنانه دارد. اصلا خود هستي پيدا كردن جهان و خروج از حالت نيستي، نوعي ويژگي زايش و تولد را با خود دارد. معلوم است كه تولد و زايش نيز مستلزم وجود ويژگي مادينهبودن است. يعني جهان ما يك جهان برخوردار از خصلت مادينه است. بنابراين زنبودن نهتنها عيب نيست بلكه مقدس و ارزشمند است. زنبودن يك عنصر غيرقابل چشمپوشي براي ايجاد امكان زندگي است. اين جهانبيني، يك جهانبيني سالم است. بر پايهي آن ميتوان امكان آزادي را فراهم آورد، در آن خبري از بيعدالتي و زور و خشونت نيست. جامعهي ما براي حل مشكلات خود به چنين جهانبيني و بينشي نياز دارد.
اما تنها داشتن جهانبيني كفايت نميكند. بايد در برابر نظام سنتي و ضددموكراتيك كنوني يك نظام مدرن اما دموكراتيك درست كنيم. اين نظام نوين نامش «كنفدراليسم دموكراتيك» است. كنفدراليسم دموكراتيك يك نظام جنسيتگرا نيست. در اين نظام، به همان اندازه كه به تنوعات فرهنگي، زباني، آييني و ديني احترام گذارده شده و آنها را مشاركت ميدهد، به تنوع جنس نيز احترام ميگذارد. در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك مردها همهكاره نيستند. در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك، زنها پيشرفتهترين نهادهاي ويژهي خود را ميسازند و براي رفع تمام نيازهاي اجتماعي خود مشاركت ميكنند. در كنفدراليسم دموكراتيك، برخلاف نظامهاي موجود، زن يك ابزار نيست؛ بلكه يك عضو مشاركتكننده است. در نظامهاي ديگر، زنان همواره «يك ابزار توليدمثل، خانهداري، انجام كارهاي سخت و نهايتا يك زن مطيع و گوشبهفرمان» هستند. اما در كنفدراليسم دموكراتيك زنها به انصاف مردها رها نميشوند، در كنفدراليسم دموكراتيك زنان بهعنوان شالوده و بنيان اصلي اجتماعيشدن داراي جايگاهي رفيع هستند. زيرا خود كنفدراليسم دموكراتيك، «اجتماعيبودن و ارزشهاي آزادي و برابري» را شالوده قرار ميدهد. كنفدراليسم دموكراتيك با قدرت ناسازگار است يعني با همان چيزي ناسازگار و در ستيز است كه زنان قرباني آن شدهاند. بنابراين برخلاف نظامهاي موجود كه همچون چارديوارياي زن را احاطه كرده و به او مجال انديشه و عمل آزاد نميدهند، كنفدراليسم دموكراتيك تجليگاه حضور ارادهمند زن است. فضايي براي زن است كه در آن سياست هست، سازماندهي هست، دموكراسي هست، اراده هست، احترام هست و البته وظيفه و فعاليت و تعهد هم هست. در برخي مكاتب و احزاب سياسي بحث از برابري زن و مرد ميشود اما اين گفتمان هرگز به يك نظام سياسي و اجتماعي زنده مبدل نميشود و تنها بهعنوان يك شعار باقي ميماند؛ اما سيستم كنفدراليسم دموكراتيك، جهانبيني مبتني بر ايجاد جامعهي دموكراتيكـ اكولوژيك و آزاديخواه جنسيتي را به يك نظم سياسي و پويا مبدل ميكند. در سياست سنتي كورد، نهايتا زنان دوش به دوش مردها تفنگ در دست گرفته و ميجنگيدند اما اين مردها بودند كه تصميمگيرندهي نهايي بودند. اما در سياستي كه در نزد ما اعمال ميشود زن تنها يك همراه و همرزم نيست. در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك، زنان نيز به سياست، فلسفه، علم و دانش ميپردازند. آنان نيز در تصميمگيريها شركت ميكنند. نظر آنان مهم و حياتي تلقي ميشود زيرا اگر نظر آنان مهم دانسته نشود و ارادهي آنان پايمال شود نخواهيم توانست يك زندگي اجتماعي آزادانه بيافرينيم. حال آنكه هدف اساسي كنفدراليسم دموكراتيك اين است كه يك ساختار سياسي در جامعهي كورد درست كند كه امكان زندگي سالم اجتماعي فراهم آيد و همگان در آن مشاركت كنند. كنفدراليسم دموكراتيك، گردآمدن تمام پتانسيلهاي آزاديخواهانه، مبدلشدن آنها به انرژي و رسيدن آن به سطح يك سيستم است. يعني برخلاف بسياري از نظامها كه انسانها را در حسرت آينده سر ميدوانند، يك آرزو و اتوپياي بعيد نيست. بنابراين وعده و وعيد نميدهد بلكه عملي ميسازد. از آنجا كه زن بيش از ساير هويتهاي جامعه از آزادي محروم گذاشته شده است، بيشتر و زودتر از سايرين با سيستم كنفدراليسم دموكراتيك تطابق يافته و در آن جاي ميگيرد. سياست بدون زن، يك سياست ظالمانه خواهد بود. نتيجهاش را همهي ما ديدهايم. سياست دولتها و احزاب قدرتگرا همگي سياستهايي فريبكارانه و ضدزن هستند. اما سياست اجتماعي ما كه سياست خود جامعه است، نوعي «هنر رسيدن به زندگي آزاد و مديريت آن» است. مثلا سياست كوردي يعني هنر مديريتي ملت كورد براي آنكه يك نظام مبتني بر زندگي آزاد براي خودشان درست كنند. از آنجا كه زندگي يك امر منحصر به مردها نميباشد، پس الزامي است كه زنان نيز در اين سياست اجتماعي ما مشاركت كنند. سياست بدون زن، سياست نيست بلكه انحصارگري و دزدي است. مثل آن است كه نيمهاي از زندگي را نابود كرده باشي. سياست دولتها هميشه بر اساس پايمالسازي حقوق زنان بوده است. مثلا به گفتههاي ديكتاتورهايي مثل احمدينژاد و اردغان دقت كنيد: آنها مدام از سياست جمعيتي و شمار بچههايي كه خانوادهها بايد داشته باشند صحبت ميكنند. آنها ارتش، كارمندان، مأموران و كارگران خويش را با سياستهاي جمعيتي خود گرد ميآورند. بستر اصلي اين سياستها نيز اين است كه زن از عرصهي سياست و مشاركت اجتماعي خارج شده و تنها مثل يك ابزار جنسي بهكار برده شود. كنفدراليسم دموكراتيك سيستمي است كه در آن بر چنين سياستهاي وحشتناك و ضداخلاقياي نقطهي پايان مينهد. در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك، يك زبان بردهي زبان ديگري نميشود، يك دين و مذهب بردهي دين و مذهب ديگري نميشود، يك فرهنگ بردهي فرهنگ ديگري نميشود، يك ملت بردهي ملت ديگري نميشود و به همان اندازه يك جنس بردهي جنس ديگري نميشود. يعني زن در اين سيستم ديگر برده، جنس دوم، حقير، موجودي جنسي و پست نيست. دقيقا برعكس، در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك زن يك عنصر فعال، ارزشمند و مشاركتكننده است كه بدون وي نميتوان بحث از دموكراسي و آزادي كرد. بدون شك همهي كساني كه با دموكراسي مخالفند با آزادي زن هم مخالفند. يعني يك رابطهي مستقيم ميان مسئلهي دموكراسي و آزادي زن وجود دارد. ديكتاتورها هميشه سلطهي سياسي خود را بر پايهي زنستيزي پيش بردهاند. نمونهي آن خامنهاي و احمدينژاد و اردوغان و فتحالله گولن هستند. اينها زن را از صحنهي زندگي حذف كرده و سپس بساط ديكتاتوري خود را برپا كردهاند. بيجهت نيست اينهمه طرحهاي امنيتي در ايران با محور مقابله با بيحجابي زنان، دستگيري زنان روزنامهنگار، دستگيري و شكنجهي زنان فعال مدني و... ايجاد ميشود. بيجهت نيست اينهمه عليه مادران و زنان كورد در شمال كوردستان سياست تحقير و تجاوز و شكنجه روا داشته ميشود. در همين شرق كوردستان نيز بسيج و سپاه با شيوع فحشا و تضعيف جايگاه اجتماعي زنان در جامعه، خود را تقويت ميكنند. در سيستمهاي دولتي، امور اجتماعي و سياسي بر اساس جنس تفكيك و واگذاري ميشوند. زنان در طي اين تفكيك و فرقگذاري، عملا به حاشيه رانده ميشوند. اما در سيستم كنفدراليسم در همهي امور، مشاركت زنان اساس قرار داده ميشود. در امر سياست، آموزش، اقتصاد، بهداشت، دفاع مشروع، اكولوژي، فرهنگ و هنر، علم و صنعت همهوهمه زنان جاي ميگيرند و تبعيض و جنسيتيكردن امور وجود ندارد. خشونت، ويژگي دولتها و كساني است كه در پي قدرت هستند. خشونت، امري است كه براي غصب و دزديدن ارزشها ضرورت مييابد. بنابراين در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك كه با غصب و دزدي ارزشها مخالف است و اصل را بر برابري و جمعيبودن ميگذارد، جايي براي خشونت نيست. زنان كه قربانيان اصلي خشونتهايند تنها در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك است كه ميتوانند از خود دفاع كرده و ارادهي خود را حفظ نمايند. كنفدراليسم دموكراتيك در واقع مانعي عظيم در برابر ستمهاي اجتماعي است كه دولت با سياستهاي خود بر آنها دامن ميزند. كنفدراليسم دموكراتيك، سيستمي نيست كه بدون حضور زنان ايجاد شود زيرا ماهيت اين سيستم بر اساس بهرسميت شناختن همهي هويتهاست. زن، يك هويت است؛ يك تنوع، يك تفاوت طبيعي و يك موجوديت است كه انكار و نفي آن به معناي انكار و نفي انسانيت است. بنابراين در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك كه يك سيستم سياسيـ اجتماعي بهمنظور اعتلاي انسانيت در برابر هيولاي دولت است، زن جايگاهي كليدي داشته و حضوري پررنگ دارد. جنبشهاي آزادي زن به دليل عدم برخورداري از سيستم همواره در برابر نظام حاكم دچار ريزش و تضعيف شدهاند. اما سيستم كنفدراليسم دموكراتيك سنگر محكم زن براي آزادي است. به اندازهاي كه دولت يك ساختار زنستيز است، كنفدراليسم دموكراتيك از يك ساختار مناسب براي آزادي زن برخوردار است. در كنفدراليسم دموكراتيك، مديريتهاي بومي كه برآمده از بطن جامعهاند شالوده قرار داده ميشوند. پيداست كه زن بهعنوان هويتي كه مديريت اجتماعي با او آغاز گشته است در تمام عرصهها بايد مشاركت فعال داشته باشد. از يك كمون محله گرفته كه به مشكلات محله رسيدگي ميكند تا مجلس شهر كه مسائل كلان شهر را به بحث و بررسي و تصميمگيري مينهد، بايد زنان حضور داشته باشند. نميتوان حل و فصل مشكلات را تنها با ديدگاه مرد و يكجانبه درنظر گرفت. زنان، همواره به دليل ويژگيهاي طبيعيشان در يافتن راهكارهاي صلحآميزتر، عادلانهتر و برابريخواه موفقتر و بهتر عمل ميكنند. از اين رو در تمام نهادهاي بومي هر منطقه و مديريت آنها كه در چارچوب كنفدراليسم دموكراتيك جاي ميگيرند، زنان نقشي فراخور خويش ايفا خواهند كرد و از انفعال خارج خواهند شد.
براي رسيدن به اتوپيا و آرزوي زيباي زندگي آزاد، بايد با تمام دامهاي نظام مدرنيتهي سرمايهداري كه عبارتاند از مليگرايي، جنسيتگرايي، علمگرايي و دينگرايي مبارزه كنيم و در عوض به همهي مليتها ارج بنهيم، همهي جنسها را آزادانه در زندگي مشاركت دهيم و از بردگي نفرت نماييم، از علم بياخلاق دوري كنيم و به علمي روي بياوريم كه در خدمت آزاديمان قرار گيرد و به جاي تعصبات ديني به همهي اديان و باورها احترام بگذاريم. اينها همه در سيستم كنفدراليسم دموكراتيك امكانپذير است. پس براي رسيدن به زيباترين، آزادترين، صحيحترين و نيكترين زندگيها بايستي براي پيشبرد سيستم كنفدراليسم دموكراتيك كه پژاك پيشاهنگ آن در شرق كوردستان است، فعاليت و مبارزه كنيم. امكان رسيدن به دنيايي كه در آن خبري از خشونت عليه زنان نيست و زنجير بردگيهاي موجود در روابط بيبندوبار در آن ميشكنند، با مبارزه براي چنين سيستم انساني و آزاديخواهي ممكن است... شما هم مشاركت كنيد زيرا هيچ چيز زيباتر از آزادزيستن نيست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر