لابد آقای هجری توبه نامه رسمی خویش را تسلیم رژیم جهموری جنون اسلامی ایران نموده است که طرفدارانش دسته دسته به سفارتخانهای رژیم در تردد هستند و حتی به ایران نیز سفر میکنند در کشورهای اروپایی؟؟
شب داشتم کومنتهایی را که در رابطه با برنامهی تلویزیونی آقای مصطفی هجری که در روداو تیوی پخش شد میخوندم. چند نکتهی جالب داشت که اشاره بدانها خالی از فایده نخواهد بود.
اولا این نکته که حزب اتحاد دموکراتیک حزبی است دیکتاتور! برام خیلی جالب بود. با خودم گفتم لابد تجربهي سیاسی و تاریخی ایشون خیلی بیشتر از ماست و سری درمیان سرهاست و فارغ از هرچیز یک سیاستمدار! گفتم لابد من و امثال من معنای اصطلاحی دیکتاتور و دموکرات را به خوبی از هم تشخیص نمیدهیم. گفتم سری به فرهنگ سیاسی داریوش آشوری بزنم. بعد گفتم نه آقای هجری که خودش فرهنگ زنده است. برام مشخص شد که آهان! حزب اتحاد دموکراتیک(شما از دید آقای هجری بخونید دیکتاتور) به این دلایل که
بدون هیچ چشمداشتی با سلفیها و جهادیها و تکفیریها مبارزه میکنه و از کیان خلق کرد صیانت به عمل میاره
روزانه کادرهاش به شهادت میرسن
تحت یک محاصرهی شدید اقتصادیه
پسر ریاست مشترکش در جبههی مقدم جنگ قرار داره
با ارادهی خودش تصمیم میگیره
دست به ایجاد مجالس خلق میزنه
و.............
پس باید دیکتاتور باشه
بعدش با یک قیاس منطقی به این نتیجهگیری رسیدم که دموکرات بودن یعنی
دست از مبارزه برداشتن
صحنهی مبارزه را خالی کردن برای تروریستهای القاعده و جاشها و بسیجها
جیرهخواری و در ازای آن قراردادی رفتن پای این تیوی و اون تیوی و سیاهنمایی احزاب
یعنی فرسوده ساختن جوانان در کمپهای رذالت
یعنی خشک کردن پتانسیل انقلابی جوانان کرد
یعنی دست به دامن نوستالوژی شدن و خود را اصیل پنداشتن
و............
چه عجیب بود. در حین خواندن این کومنتها کتاب ۱۹۸۴ جرج اورول تو ذهنم تداعی شد و از همه مهمتر اون بخشی که راجع به وزارت حقیقت بود.
به خودم گفتم این مرد بزرگ در آینده واقعا هم سزاوار و شایستهی وزارت حقیقت در کردستانه!
ادامه داره
بدون هیچ چشمداشتی با سلفیها و جهادیها و تکفیریها مبارزه میکنه و از کیان خلق کرد صیانت به عمل میاره
روزانه کادرهاش به شهادت میرسن
تحت یک محاصرهی شدید اقتصادیه
پسر ریاست مشترکش در جبههی مقدم جنگ قرار داره
با ارادهی خودش تصمیم میگیره
دست به ایجاد مجالس خلق میزنه
و.............
پس باید دیکتاتور باشه
بعدش با یک قیاس منطقی به این نتیجهگیری رسیدم که دموکرات بودن یعنی
دست از مبارزه برداشتن
صحنهی مبارزه را خالی کردن برای تروریستهای القاعده و جاشها و بسیجها
جیرهخواری و در ازای آن قراردادی رفتن پای این تیوی و اون تیوی و سیاهنمایی احزاب
یعنی فرسوده ساختن جوانان در کمپهای رذالت
یعنی خشک کردن پتانسیل انقلابی جوانان کرد
یعنی دست به دامن نوستالوژی شدن و خود را اصیل پنداشتن
و............
چه عجیب بود. در حین خواندن این کومنتها کتاب ۱۹۸۴ جرج اورول تو ذهنم تداعی شد و از همه مهمتر اون بخشی که راجع به وزارت حقیقت بود.
به خودم گفتم این مرد بزرگ در آینده واقعا هم سزاوار و شایستهی وزارت حقیقت در کردستانه!
ادامه داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر