چگونه شبکه های جاسوسی شکل می گیرند و بهم وصل می شوند؟.
قبل از اینکه وارد ماهیت بحث شوم باد اذعان دارم که شخصا کارشناس امور جاسوسی نیستم اما آنچه را که بیان می کنم بر اثر مشاهدات و شواهد و قرائنی است که با آن روبرو بوده ام.
دوستی با آوردن دو نوشته از بنده اعلام کرده بود که آیا این مواضع بنده است که تغییر کرده با چیز دیگری؟. جواب خیر است اما شما در جایگاهی نیستید که بتوانید آنچه را که در زیر می نویسم درک کنید، این را دوستانه و خالصانه بشما می گویم، چرا که
اولا در دنیایی که امروز «سرعت زمان» حتی کارشناسان این امر را از «تعریف زمان» و سرعت و شتاب آن بازداشته است، البته این مربوط به دوران «پیشا کرونا» است، در جا زدن در مواضع حتی دیروز هم یک نوع عقب ماندگی محسوب می شود تا چه رسد به مطالبی که از تاریخ نوشتن آن دو سالی است که می گذرد.
ثانیا در درون مجاهدین برگرفته از ایدئولوژی و آرمان آن بهمه آموخته اند که با خود صادق باشند و این را در قالب «با خود تضاد حمل نکنید» شاید بارها و بارها کسانیکه در درون روابط مجاهدین بوده اند، از مسئولین این جمله را شنیده باشند. این یعنی اینکه در درون و در وجود خود با خویشتن یگانه و رو راست باشید. یعنی آنچه که می بینید و درک جدیدی از شرایط یافته اید در بیان آن دریغ نکنید ثالثا کسانیکه با روحیه بنده آشنایی دارند، می دانند که نوشتن چنین مطالبی برایم چقدر سخت است، با توجه به باورهای دینی و مذهبی که دارم. بهتان زدن از بزرگترین گناهانی است که یک مسلمان می تواند مرتکب شود.
امروز آخرین روز از ماه رمضان است و من نیز بعنوان یک مسلمان باید توشه ای از این ماه گرفته باشم که تبلور و ماده آن باید در «صداقت» سمبلیزه شده باشد. تمامی شعائر و اعمالی که در این ماه بعنوان یک فریضه توسط یک مسلمان انجام می شود ، یک هدف غایی و نهایی را دنبال می کند و آن پیشه کردن «تقوای الهی» و «خدشه داشتن (۱) از آفریدگار هستی» است . اگر اینچنین باشیم بیشک روئين تن می شویم و در نهایت رستگار و غیر آن....
پس بنده به این نوشتار بالا، نمی توانم و اجازه ندارم وارد دنیای تهمت و افترا و انگ زنی به این یا آن فرد شوم. بخصوص با افرادی که روزگاری در کنار هم زندگی کرده و از یک چشمه سیراب می شدیم.
روابط درونی ما پاک، منزه و سراسر خلوص و اخلاص نسبت به یکدیگر بود!. غزال نازنین که او را همچون فرزند خویش می دانم کلمه ای را درباره خصوصیات مجاهدین گفتند که بالاتر از آن را تا کنون ندیده ام: «الماس نشان» ، آری مجاهدینی که من دیده ام ، آن مجاهدین واقعی دقیقا از همین خصوصیت ویژه بهره داشته اند و دارند: «الماس نشان».
و اما ماهیت بحث:
تا آنجا که به فعالیت بنده در داخل از بعد از پیروزی قیام بهمن ماه سال ۵۷ تا آخر آبانماه سال ۵۸ که در ایران بودم، بر می گشت ، هیچ سر و کاری با جاسوس و عناصر جاسوس نداشتم چون ارگانهای قدرت رژیم شکل نگرفته بودند و امور بطور یومیه در درون رژیم حل می شد و رژیم فاقد یک استراتژی و برنامه ریزی برای آینده بود. در آن زمان کارها را «چماقداران» بصورت «سخت افزاری»به پیش می بردند و در کنار آن فقط صحبت از تشکیل وزات اطلاعات بود که سازمانهای سیاسی اپوزیسیون و در رأس آنها مجاهدین آن را تنها در خدمت «شکار انقلابیون» با توجه به تجربه ساواک می دانستند!.
انتخابات ریاست جمهوری و چانه زنی بر سر تشکیل دولت و تعیین نخست وزیر و دعوای بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی در دورانی بود که بنده در ایران نبودم.
یکی از این وزارتخانه ها، «وزارت اطلاعات»بود که معمولا نقش ویژه ای در نظانهای دیکتاتوری دارند و تکیه گاه حفظ رژیم حسوب می شوند که بنا به کتابهایی که از تشکیل دهندگان اولیه این وزارتخانه در دست است از جمله نوشته های سعید حجاریان، نخستین برنامه این تشکیلات ایجاد شناسنامه سیاسی برای گروه های سیاسی اپوزیسون و پرونده سازی برای آنها بود.
در شرایط حاد همچون حوادث بعد از ۳۰ خرداد تنها «سخت افزارهاي بودند که بکار می آمدند و سلاحها بودند که می غریدند اما از سال ۶۲ ببعد با توجه به تجاربی که بدست آمده بود و آموزشهایی که نیروهای اطلاعاتی رژیم در غرب از جمله آلمان در همکاری مشترک با نهادیهای امنیتی آن کشور دیده بودند، استفاده «نرم افزاری» و «جنگ روانی» به بخشی عمده و تفکیک ناپدیر از سیاست امنیتی رژیم در قبال اپوزیسیونی تبدیل شد که تنها از آنها مجاهدین بودند که در صحنه باقی مانده بودند!.
در این میان هدف چیزی نبود جز همانا به قربانگاه کشاندن اپوزیسیون و در رأس آنها مجاهدین. اینچنین بود که هسته های اولیه جاسوسی در این وزارتخانه تازه تأسیس شکل گرفت.
ما در خارجه تا سال ۶۰ عمده فعالیت ما برگزاری مراسماتی همچون ۴ خرداد سالگرد شهادت بنیانگزاران سازمان و ۲۲ بهمن سالگرد قیام سال ۵۷ بود و برگزاری میز کتاب در سالنهای غذاخوری دانشگاهها بنام «منزا» در آلمان و یا «سیته » در پاریس و ... بود!.
هواداران هم متشکل در «اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان» در کشورهای مختلف بودند. تا اینجای کار ، مقوله ای بنام «جاسوس» و «جاسوسی» در بین ما اصلا مطرح نبود و خودمان در درون روابط بخشی بعنوان «امنیت» که پیگیر امور جاسوسی و امنیتی باشد، نداشتیم!. بطوریکه رهبران سازمان بعد از خروج رهبری مجاهدین از ایران، براحتی در پایگاههایی که هواداران در آن تجمع داشتند و یا زندگی می کردند ، رفت و آمد می کردند و هیچ فاصله و یا دیواری بین مسئولین سازمان و هواداران نبود!.
در همین دوران بنده مسئولیت تشکیلاتی شهر هامبورگ و شهرهای تابعه همچون کیل و برمن و ... را بعهده داشتم.
با سعید شاهسوندی در همین دوران آشنا شدم که ماهها با ما در یک پایگاه زندگی می کرد، دنبال کارهای مربوط به خرید فرستنده رادیو مجاهد بود. نوع رفتار و نشست و برخاست او برای شخص خودم عجیب بود. از نوع علاقه ای که به بعضی از برنامه های تلویزیونی آلمان آنهم با برخورداری از مترجم داشت و یا شرکت در مراسمات عمومی شعائر در حالیکه در همین دوران برادر رحمان و برادر وحید و تنی چند دیگر از برادران که بطور پراکنده چند روزی را در کنار ما می گذراندند همه در اجرای شعائر با ما همراه بودند!.
بعد از خروج او از آلمان دو بار دیگر او را دیدم یکبار در پاریس در مراسم ۳۰ خرداد سال ۶۴ و بار دیگر در بیمارستان مجاهدین در بغداد که معلوم بود از سازمان اخراج شده است.
تا اینکه عملیات فروع جاویدان بوقوع پیوست و او طی این عملیات خود را تسلیم دشمن کرد. بلافاصله هم شروع به همکاری با رژیم کرد، از سخنرانی در دانشگاههای مختلف کشور تا همکارهای امنیتی .
باید بر این اصل تاکید داشت که اصل جاسوسی بر مخفی کاری است، رفتن راهی و نگذاشتن جای پایی از خود!. چون معمولا عمر جاسوسها بنا به وجود تشکل های جاسوسی و ضدجاسوسی در همه کشورها، نمی تواند زیاد باشد. هر چند که در همین میان ما با جاسوسهای دوجانبه هم روبرو هستیم که باید از پیچیدگی های خاصی برخوردار باشند که بتوانند از مدار کنترل دو سازمان جاسوسی به سلامت عبور کنند!. و اما
«رونمایی از سعید شاهسوندی در خارج از کشور»
تقریبا دو سال بعد از تسلیم خفت بار و «همکاری های همه جانبه»با وزارت اطلاعات آخوندی بود که رژیم تصمیم می گیرد با اعزام شاهسوندی به خارج از کشور از او در فضای انفعالی آن دوران «رونمایی» کرده تا در انظار عمومی تازه دو قورت و نیمش هم طلبکار مجاهدین باشد و ثانیا تا آنجا که می تواند در طیف هواداران گسسته نفوذ کره و آنها را جذب رژیم کند و اگر هم زورش کشید بتواند یک تشکیلات موازی با مجاهدین هم تأسیس کند. خوب وقاحت آخوندی که حد و مرز نمی شناسد!.
چگونه شبکه ها بهم وصل می شوند؟
از آنحائیکه خانواده همسر سعید شاهسوندی در هامبورگ زندگی می کردند و از طرف دیگر او چند ماهی در هامبورگ با ما بود تا فرستنده رادیو مجاهد را خریداری کند، او آشنایی نسبی با این شهر داشت مضافا بر ایتکه چون در سال ۶۰ تشکیلات هامبورگ بیش از ۹۰٪ از بار تشکیلاتی سازمان را بر عهده داشت و همچنین طیف گسترده ای از جداشدگان سازمان در رده های مختلف از جمله خانواده شهید محمد ضابطی در این شهر حضور داشتند. با توجه به وجود مسجد هامبورگ و تجار وابسته به رژیم و عوامل دیگر ، هامبورگ از جایگاه ویژه ای در شهرهای اروپایی برای رژیم برخوردار بود.
خلاصه آنکه برای او جلسه ای عمومی در هامبورگ برگزار می شود و صحنه گردان این مراسم کسی نیست جر «منوچهر صالحی».
حال «منوچهر صالحی» کیست؟
منوچهر صالحی یکی از دانشجویان ایران فعال در کنفدراسیون بوده که بعد از فروپاشی تشکیلات کنفدراسیون ، محفلی دو نفره را در هامبورگ با دیدگاه «مارکیستی» را اداره می کرد.
نفر همراه او میز کتابی در سالن غذاخوری دانشگاه هامبورگ داشت با چند کتاب رنگ و رو پریده و عمدتا از آثار کلاسیک و بعضا نوشته های منوچهر صالحی. کسی هم دور و بر میز آنها پیدا نمی شد.
حال چگونه او جذب وزات اطلاعات شده لااقل بنده اطلاع ندارم اما تا دلتان بخواهد منوچهر صالحی با فعالان سیاسی چپ و همچنین هواداران جبهه ملی رابطه نزدیک داشته و دارد.
خروجی جلسه هامبورگ زیاد دستاوردی برای رژیم نداشته الا اینکه یک مزدور دیگر او را هم همراه با شاهسوندی ، رونمایی کرد: «منوچهر صالحی»
اما در فضای سیاسی انفعالی در خارج از کشور، صالحی تلاش دارد تا آنجا که می تواند ، شاهسوندی را بین یاران سیاسی چپ و ... جا بیندازد.
به آگهی تسلیت زیر و نفرات امضا کنند آن توجه کنید، متوجه منظور نویسنده این مطلب می شوید:
"با اندوه فراوان با خبر شدیم که آقای پیمان دانشور، برادر دوست گرامی ما کیهان دانشور، در ۵۶ سالگی در تهران درگذشت. ما خود را در غم کیهان شریک میدانیم، به او و خانواده ارجمند دانشور این رخداد غمناک را تسلیت میگوئیم. روانش شاد.
حمید آزادی، امیر افخمی، بیژن بطائی، پرویز مهرافشان، منوچهر صالحی، دکتر مسعود کریم نیا، سعید شاهسوندی، مسعود فنیپور، حسین منتظر حقیقی "
حال مانده است از «رونمایی»رسانه ای سعید شاهسوندی که اینهم به یمن حضور توده - اکثریتی ها و بریده های اقلیتی در بی بی سی فارسی بدست می آید.
مصاحبه شاهسوندی با بی بی سی با اشرافی که نویسنده مطالب حاضر از وضعیت شاهسوندی داشته و دارد، سراپا دروغ ، مغلطه و سیاه بازی است. هر کجا هم که شاهسوندی کم می آورد، مصاحبه کننده به یاری او می آید که به یک نمونه آن که شکل بغایت رسوایی دارد ، اشاره می کنم:
زمانیکه شاهسوندی در جواب دلیل «آزادی» خود به تته پته می افتد ، اینجاست که مصاحبه کننده برنامه به «عبارت دیگر» به یاری او می آید. با هم این قسمت از مصاحله او را می خوانیم:
"آیا درست است که علت آزادی شما یک مقداری هم ممکن است نقشی بوده است که شخص خود آقای خامنه ای ایفا کرد؟ یعنی ایشان گفتند که این آقای شاهسوندی زنده اش بیشتر به درد ما می خورد تا مرده اش؟
کاملا حرفتان درست است، ولی با یک مقدمه. بیشترین کمک در آزادی من، به نظر من، تعلق به آقای مسعود رجوی دارد، و ایشان بیشترین نقش را در آزادی من ایفا کردند. به چه دلیل؟ من زمانی که در زندان هستم، آقای رجوی تا مدتها نمی داند که من زندان هستم، ۶ ماه از شکنجه های من می گذرد و آنها فکر کردند که من کشته شده ام، به همسر من تبریک و تسلیت گفتند و برای من مراسم گرامیداشت گذاشتند، در قرارگاه اشرف گفتند که سعید رستگار شد.
وقتی که فهمیدند من زنده هستم، چون من قبلا با مجاهدین مواضع انتقادی داشتم باید من خراب می شدم، وگرنه حالا سعیدی که مواضع انتقادی داشته و علی رغم مواضع انتقادی به کمک شما آمده است و زندان هم افتاده است و شکنجه هم شده است و ۶ ماه هم است که زندان است. همان ۶ ماه من آدرس هایی را داشتم ازجمله در دوبی که سنتر (مرکز) ارتباطی سازمان مجاهدین خلق بود، من آنجا آدرس هایی را داشتم و من می توانستم این آدرس ها را بدهم، این آدرس ها هیچکدام لو نرفته بود و همین بود آنها گمان می کردند من کشته شده ام.
وقتی که فهمیدند من زنده هستم سیاست سازمان بر این رفت که سعید به هر حال که به دست جمهوری اسلامی کشته می شود باید آبرویش را هم ببریم. فحاشی هایی علیه من شروع شد که این فحاشی ها باعث شد که حکومت جمهوری اسلامی تعجب بکند که ماجرا چه است."
خوب رژیمی که جوان ۱۵ ساله را تنها بجرم هواداری از سازمان اعدام می کند، همچون مسعود شکیبا نژاد که از قضا همین شاهسوندی وقتی در حضور نویسنده همین مطلب با نوشته دفاعیات او در برابر محمدی گیلانی جلاد در نشریه «اتحادیه انجمن های دانشجویان مسلمان» روبرو شده بود، گفت: «ببینید این یک مجاهد ۱۵ ساله است و آنهم حسین روحانی با آنهمه ادعای پرولتری.»
حال چگونه رژیم مسعود شکیبا نژاد را به جوخه های تیرباران می سپارد و سعید شاهسوندی را با سلام و صلوات راهی اروپا می کند؟. البته گناهش هم بر گردن آقای مسعود رجوی است.
حال شما با این فرضیه می توانید مجموعه گناهان و خطاهای آقای رجوی را شمارش کنید. دستگاه شمارش انداز هم از کار می افتد!
شاهسوندی به یمن افشاگری های سازمان از یکسو و جوهره ای از شرف انسانی که در هر انسان آزاده ای وجود دارد، در مأموریت خود جز اینکه عده ای از بریده ها را به تهران اعزام دارد، کار خاصی از او بر نیامد. تا اینکه در این میان ایرج مصداقی وارد گود ضدیت با مجاهدین می شود و مأموریت جدید شاهسوندی جذب تمام عیار او ، توجیه و ملات رسانی و آموزش اوست.
اینجاست که تیم شاهسوندی- صالحی وارد میدان می شوند. مصداقی جز مشتی خاطرات و تاریخ راست و دروغ چیزی در چنته ندارد. باید به او ملات رسانده می شد و او با هنری که در آمیختن راست و دروغ و وقاحت و بیشرمی ذاتی که دارد، می تواند مدد رسان رژیم در پروژه شیطان سازی از مجاهدینی شود که شبانه روز زیر حملات نیروهای مزدور عراقی رژیم یعنی نوری المالکی قرار دارند.
در این پروسه مقالاتی از منوچهر صالحی در سایت «پژواک ایران» متعلق به مصداقی درج می شود و بطور همزمان «همنشین بهار» یار غار مصداقی با سعید شاهسوندی در همین سایت به مصاحبه می نشیند.
از طرف دیگر شاعری که تا دیروز از تشکیلات می خواست «هم مرا گاهواره باش، هم مزار» با اعلام اینکه شاهد «احترامات ویژه رهبری مجاهدین در پاریس به مصداقی» بوده است، به این شبکه می پیوندد!.
مصداقی در سایت «پژواک ایران» برای هر یک از بریده های جدید و تازه پیوسته به شبکه، یک صفحه خاص در سایتش باز می کند.
اینجا طیف ناهمگونی از اضداد مجاهدین گرد هم آمده اند که هر یک داعیه ای دارند.
«منوچهر صالحی» خود را قطبی می پندارد که عاطفه اقبال و امثالهم را به هیچ می انگارد. اصلا آنها را قاطی آدم نمی داند تا بنشیند با آنها کار کند. در ثانی در این جمع هر کسی از ظن خود یار دیگری شده است.
یکی دنبال «متعلقه» خویش است و آنچه را که برای مرحوم منصور قدرخواه تعریف کرده است، مشکل او نه در اندیشه و فکر و ... است. او نه سلطت طلب است ، نه رژیمی و نه هیچ چیز دیگری. حرفهای او همه بهانه است ، اگر مجاهدین امیال و خواسته های او را تأمین کنند ، حاضر است بازهم بسراید : «وه که تو مسعودی و مسعود خلق / شهد ببارد همه از نام تو» او را فکری دیگر در سر است.
مصداقی در کینه کشی مرزی نمی شناسد. و خلاصه آنکه می بینیم این شبکه ناهمگون تنها و تنها در ضدیت با مجاهدین با یکدیگر توافق نظر دارند!.
وقتی مصداقی از قالب گنجشک بیرون آمده و می تواند به کمک عوامل خبرنگاری نفوذ داده شده در بی بی سی و صدای آمریکا و .... بعنوان قناری خوش آب و رنگ «کارشناس تاریخ معاصر ایران» جا زده شده و در بی بی سی و صدای آمریکا حضور پیدا کند، دیگر او را چه نیازی به سعید شاهسوندی است!. او فقط نقطه وصل اولیه بوده است.
اینچنین است در می یابیم که چگونه رژیم در هر نقطه ای به شبکه سازی علیه مجاهدین پرداخته و از تهران تا پاریس و برلین و کلن و رم و لندن و تیرانا و ... افراد خود را کاشته و به هر کسی هم مأموریتی سپرده است.
یکی حتی بنفع مجاهدین مقاله بنویسد که اگر بنا به نوشته های او بود، رژیم تا کنون صد بار کفن پوسانده بود. وظیفه این طیف مداح و تملق گو نفوذ در داخل مجاهدین و تهیه گزارش و خوراک برای وزارت اطلاعات است و آن دیگری همچون مصداقی دریده و بیشرم تا می تواند در اینجا و آنجا علیه مجاهدین بگوید و بنویسد.
آن دیگری بنام «ابراهیم خدابنده» به نیابت از «انجمن نجاست» علیه مجاهدین نزد مجامع بین المللی شکایت می برد و برادرش مسعود هم، هم گفتگو با همکار دیگرش مصداقی در یکی از برنامه های تلویزیونی رژیم در خارج از کشور حضور می یابد.
هدف یک چیز است ، آنهم دور کردن سایه سرنگونی از بالای سر ولی فقیه که خواب او را بسیار آشفته ساخته است.
علیرضا یعقوبی
۲۳ می ۲۰۲۰
پاورقی:
۱- «خدشه داشتن» در اینجا بمعنی وهم و ترس داشتن .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر