بخش دوم دیکتاتور چیست؟ و دیکتاتور کیست؟
با قلم ساموئیل کرماشانی
دیکتاتور برای رسیدن به قدرت از همه انواع
ابزارهای گوناگون استفاده میکنند دیکتاتور اگر دید که مردم بیشتر و بهتر از راه
مذهب فریب میخورند از ابزار مذهب استفاده
میکنند که تا به قدرت برسند. و اگر دیدند که ملتها از راه شعارهای مثل سکولار و شعار دموکراسی و حقوق بشر بهتر فریب
میخورند از این واژه دموکراسی ؛ حقوق بشر
برابری ؛ حق رای و حق انتخاب آزادانه
خلاصه از این واژهای شیرین برای رسیدن به قدرت استفاده میکنند.
دیکتاتور کوشش و تلاش میکند که خود را ملی گرا و
خادم ملت نشانبدهد در تمامی سخنرانیهایشان در تلاش هستند از کلمه و واژه حقوق
متساوی حق تدریس به زبان مادری برای ملیتهای
دیگر ساکن در کشور خلاصه این در زمان ضعیف بودن بیان میکنند لاکن زمانیکه قدرت
مطلق را در دست گرفتند زیر همه قول و
قرارهای که داده بودند میزنند و حمام خون برپا میکنند تمامی کینه توزیهای که در
سینه اشان زندانی نموده بودند بر ملتها
خالی میکنند شکنجه گاها بر قرا میکنند و
زندانها را پر میکنند زندانهای مخوف و
وحشتناک را میسازند.
دیکتاتورها
برای رسیدن به هدفشان نفراتی هم مامور میکنند که در میان ملتها برای
دیکتاتور اطلاعات جمع آوری کنند تا از راه این اطلاعات مطلع بشوند که ملت چه
میخواهند و چه چیزهای را دوست دارند دقیقا از واژهای استفاده میکنند که ملتها ازش
خوششان می آید لاکن این فقط در چهارچوب شعار باقی میماند و دیکتاتورها تعدادی را
اجیر میکنند که چون منابع مالی و اقتصادی زیر دستشان میباشد مزدورانی را اجیر
میکنند برای ترساندن ملت و ایجاد جو رعب و وحشت در میان مردم تا مردم بترسند که
خواستار حق و حقوق خویش نشوند.
دیکتاتور برایش مهم نیست اگر ملت مذهبی باشند و
یا غیر مذهبی مهم این است که کرسی دیکتاتور را با خطر سقوط روبرو نکنند و خطری جدی
برای جا یگاه دیکتاتورها ایجاد نکنند دیکتاتور منافع خویش را میخواهند مهم نیست ملت چگونه فکر کنند مهم این
است ملت تهدیدی برای دیکتاتور
ایجاد
نکنند .
دیکتاتورها از
کلماتی چون قانونمداری عدالت مردم سالاری
عدالت اجتماعی نفت و گاز مجانی پول نفت به ملت داده میشود پول نفت را روی صفرهای
ملت آوردن اتوبوسهای مجانی آب و برق مجانی استقلال فردی احترام به حریم خصوصی افراد از این واژها فقط و
فقط برای رسیدن به هدفشان استفاده میکنند.
اما وقتیکه قدرت
مطلق را در دست گرفتند بدترین دشمن آزادی و عدالت و قانون میشوند و تمامی آنچه بر
زبان آورده اند وارونه خواهند بود و بجای احترام به حریم خصوصی افراد در نصف شب
وارد حریم خصوصی افراد میشوند و با خشونت جلو چشم بچه های کوچک پدران و مادران را کشان کشان بیرون میشکند و به زندان
می آندازند به این دلیل که مطالبی را در یک روز نامه یا یک وب بلاگ نوشته است که
کلمه ی آزادی توش بوده و دیکتاتور از این مطالب احساس خطر نموده است.
روانشناسان همیشه
مجذوب دیکتاتورها بوده اند. در حالی که برخی از آنها سعی می کنند بفهمند مردم نرمال
عاقل را چه می شود که از چنین رهبرانی پیروی می کنند، برخی دیگر به بررسی شخصیت خود
دیکتاتور علاقه مندند.
دین و مذهب ریشه ی دیکتاتوری دارد و یک مذهبی یک
دیکتاتور است بنابر این دین یعنی ریشه و اساس درست شدن دیکتاتور دینی.
کارل یونگ در سال
1939 با هیتلر و موسولینی ملاقات و روابط آنها را مشاهده کرد. کولیج و سیگال، دو روانکاو
از دانشگاه کلرادو می نویسند که یونگ گفته است که "هیتلر یک بار هم نخندید، به
نظر می آمد اخم کرده و مود بدی دارد". هیتلر به نظر یونگ "فاقد جنسیت و خوی
انسانی بود و فقط یک هدف داشت: برپایی رایش سوم و به وجود آوردن ملت قدرتمند آلمان
که بتواند بر آنچه در تاریخ آلمان از دید هیتلر موهن و تهدید کننده بود غلبه کند".
هیتلر در یونگ فقط ترس برانگیخت. در مقابل، موسولینی به نظرش "مردی اصیل"
آمد که "گرما و انرژی" داشت.
از مورد یونگ اگر
بگذریم، ملاقات رو در رو با دیکتاتورها و ارزیابی مستقیم آنها برای روانکاوان به غایت
دشوار است. در نتیجه عموما پروفایل روانشناسی آنان بر گزارشات مطلعین استوار می شود.
در سال 2007 کولیج
و سیگال از 5 هیتلرشناس خواستند که هیتلر را بر اساس سندرم های روانی و اختلالات شخصیتی
DSM-IV ارزیابی کنند. این متخصصین متفقا هیتلر را پارانوید
(Paranoid)، جامعه ستیز
(Antisocial) ، خود شیفته (Narcissistic) ، و دگر آزار (Sadistic) تشخیص دادند. پروفایل
هیتلر هم چنین نشان داد که او دچار عوارض شیزوفرنیک خودبزرگ بینی مفرط
(Excessive grandiosity) و تفکر منحرف
(Aberrant thinking) است.
در بررسی دیگری در
همان سال، کولیج و سیگال براساس گزارشات 11 عراقی که به مدت 24 سال صدام را از نزدیک
می شناختند پروفایل شخصیتی وی را تدوین کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که صدام نیز
پارانوید، جامعه ستیز، خودشیفته و دگر آزار است، هر چند گرایش دگرآزاری صدام قوی تر
از هیتلر ارزیابی شد. صدام نیز مثل هیتلر دچار اختلالات شیزوفرنیک تشخیص داده و بین
پروفایل این دو دیکتاتور همبستگی آماری بسیار بالایی (0.79) مشاهده شد.
روانشناسان بر این باورند خمینی دارای خصوصیات
زیر بوده است
کولیج و سیگال از
تلفیق این دو بررسی به 6 ویژگی عمده رسیدند. دیکتاتورها سادیستیک، جامعه ستیز، پارانوید،
خودشیفته، دچار اختلال روانی و جنون گوشه گیری (schizoid) و جنون همراه با خیال
پرستی و مالیخولیا (schizotypal) هستند .
برای نمونه خمینی دچار میالیخولیای از نوع حسین
و حسن شده بودو خود را ماموری برای انتقام خون این دو میدانستند.
در سال 2009 این دو
روانکاو مطالعه مشابهی بر روی کیم جونگ ایل رهبر تازه درگذشته کره شمالی انجام دادند.
منبع آنها در این مطالعه یک روانکاو اهل کره جنوبی بود.
پروفایل کیم جونگ
ایل نیز همان 6 اختلال عمده را نشان می داد.
در منبع این یادداشت
جدولی هست که نمرات این4 دیکتاتور خمینی صدام حسین کیم جونک و هیتلر را در هر یک از
14 اختلال شخصیتی DSM-IV و همچنین در شیزوفرنی و تفکر
روان پریشانه (Psychotic thinking) نشان می دهد. هر سه
نفر در 6 اختلال عمده کولیج و سیگال نمره بالایی گرفته اند، هر چند ترتیب نمراتشان
تفاوت های جزئی دارد. نمراتشان در شیزوفرنی و تفکر روان پریشانه هم بالاست.
همبستگی آماری پروفایل
کیم جونگ ایل و صدام (0.67) بالاتر از همبستگی پروفایل هیتلرو
خمینی و
کیم جونگ ایل (0.2) است. بالاترین نمره صدام و کیم جونگ ایل در زمینه دگرآزاری و تقریبا
به اندازه سه انحراف معیار بالاتر از متوسط جامعه است.
پرسش آزاردهنده این
است: چطور فردی با چنین میزانی از اختلالات شخصیتی- بخصوص آنها که در طیف شیزوفرنی
قرار می گیرند- قادر است چنین قدرتی را به دست آورد و نگه دارد؟ از هر چه بگذریم شیزوفرنی
اختلالی فلج کننده است. هر چند کولیج و سیگال به افراد شیزوفرنیک مشهوری مثل
James Manson و Jim Jones اشاره می کنند که
البته در مقیاسی کوچک تر قدرت زیادی بر دیگران اعمال می کردند.
کولریچ و سیگال می
نویسند:
گذشته از این، معیارهای
DSM-IV-TR برای شیزوفرنی نوع پارانوید شامل نشانه هایی مثل
گرفتاری به اوهام خودبزرگ بینانه و تعقیب و آزار رسانی است که معمولا حول تمی دارای
ارتباط منطقی سازمان یافته اند. DSM-IV-TR می گوید که چنین تم
هایی می توانند افراد شیزوفرنیک را مستعد خشونت ورزی سازند. چنین افرادی ممکن است در
مناسباتشان با دیگران رفتاری ارباب منشانه و برخوردی از بالا داشته باشند، اما امکان
دارد هیچگونه ناتوانی معرفتی نداشته و در زمینه عملکرد شغلی و زندگی مستقل پیش آگهی
خوبی نشان دهند.
در اینجا باید به
سه نکته مهم اشاره کرد:
اول، و احتمالا از
همه بدیهی تر، این است که همبستگی آماری مسبب نیست. آدم های زیادی با همین اختلالات
روانی وجود دارند که هرگز قاتل، تروریست یا دیکتاتور نمی شوند. احتمالا دیکتاتورهایی
هم هستند که به مجموعه دیگری از اختلالات روانی و شخصیتی مبتلایند. بیماری روانی در
خلاء وجود ندارد، در زمان و مکان اتفاق می افتد.
یک قاتل میتواند یک فرد روانی باشد و یک فرد
روانی میتواند دست به قتل بزند.
دوم، نقش پیش زمینه
های فرهنگی در این تشخیص های روانکاوانه چیست؟ تقریبا مسلم است که برخی تشخیص ها مثل
شیزوفرنی فرافرهنگی و جهانی اند. اما نشانه هایشان، هم از نظر اهمیت و و هم از جهت
اعتبار می تواند در فرهنگ های گوناگون تغییر کند. با وجودی که هر تشخیص روانکاوانه
ای انعکاس نوعی عدم کارکرد بیولوژیک است، تشخیص کار انسان است و انسان علیرغم تلاش
زیاد برای واقع بینی و دقت علمی ممکن است جهت گیری داشته باشد. از سویی پرسشنامه هایی
که مطلعین در باره این سه نفر تکمیل کرده اند براساس یک نمونه آمریکایی تصدیق شده اند.
از آنجا که تشخیص های روانشناسی معمولا از راه کمیابی آماری تعریف می شوند، این می
تواند مشکل ساز باشد. مثلا واکنش معتدل نسبت به یک آیتم پرسشنامه ممکن است در فرهنگ
کره بالاتر یا پایین تر (از آمریکا) باشد.
سوم، در این سه بررسی،
فقط کسانی که در باره صدام نظر داده اند ارتباط صریح و روشنی با موضوع مورد بررسی
(صدام) داشته اند. در نتیجه احتمال دارد یک سری جهت گیری دیگر نیز در مطالعات مربوط
به هیتلر و کیم جونگ ایل وارد شده باشد. به این خاطر، دلالت های اخلاقی این بررسی ها
ممکن است قانون گلدواتر (Goldwater Rule) که توسط انجمن روانشناسی
آمریکا (American Psychological Association) ابداع شده و طبق آن
"متخصصان سلامت روان حق ندارند عقیده حرفه ای شان را در باره هیچ فردی ابراز کنند
مگر این که مستقیما فرد را معاینه کرده و اجازه اظهار نظر در باره او را از خودش یا
قیم قانونی اش گرفته باشند" را وارد بازی کند. هر چند قانون گلدواتر ناظر بر تعامل
متخصصان سلامت روان با رسانه هاست و می تواند در اینجا صادق نباشد.
در نهایت با این که
هرگز نخواهیم فهمید که این پروفایل روانی تا چه حد بر شخصیت کیم جونگ ایل و خمینی
و در حال حاضر خامنه ای منطبق بوده است، همبستگی
آماری قوی بین شخصیت های هیتلر، صدام و خمینی ؛ خامنه ای و کیم جونگ ایل را نمی توان
نادیده گرفت.
طرفداران ذاتی بودن
پرخاشگری
گروهی از صاحب نظران
علوم رفتاری نظیر فروید۱ و لورنز۲ معتقدند که پرخاشگری یک رفتاری است که ریشه در ذات
و فطرت انسان دارد.
این دو معتقدند که
پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در
شخص متراکم و فشرده میشود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا میکند. به نظر لورنز اگر
چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً در طرق ورزشها و بازیها تخلیه شود جنبه سازندگی
خواهد داشت. در غیر اینصورت به گونهای تخلیه میشود که مخرب خواهد بود و ممکن است
اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد.
از نظر فروید پرخاشگری
در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان
که غریزه زندگی مارا در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت میکند غریزه مرگ به صورت پرخاشگری
میکوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود
میکند و از بین میبرد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد
به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه گر میشود، بنابراین از نظر
وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد.
طرفداران منشاء اجتماعی
پرخاشگری
عدهای دیگر در مقابل
ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند که فکر ذاتی بودن پرخاشگری برای انسان خطرناک و مخرب
است زیر داشتن چنین فکری سبب میشود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب
ناپذیر تلقی شود بنابراین انسان در کنترل یا کاهش آن نمیتواند نقش داشته باشد همچنین
این گروه دلائل فراوانی را مبتنی براینکه پرخاشگری منشاء غریزی و ذاتی نمیتواند داشته
باشد ارائه دادهاند به همین دلیل از نظر اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری
و کنترل این گروه دلائل خود را در این باره این طور برمی شمرند:
دشمنی ذاتی بین حیوانات
وجود ندارد و آنچه ما در این مورد میبینیم آموزشهایی است که والدین این حیوانات به
آنها دادهاند. ۲: وجود کرومزوم اضافی را نمیتوان دلیلی برذاتی بودن پرخاشگری دانست،
کروموزم اضافی سبب افزایش و درشتی اندام میشود ولی چه بسا وجود اندام قوی و قد بلند
از نظر اجتماعی خود یک امتیاز است و این گونه افراد را به عنوان مأمون، آدم کش که حالتهای
پرخاشگرانه را به وجود میآورند باشند حال میتوان عدهای از پرخاشگران را یافت که
فاقد کروموزم اضافی نیز هستند. ۳: تحریک الکتریکی هیپوتالاموس در مورد حیوان وقتی موجب
رفتار پرخاشگرانه میشود که او در برابر حیوان ضعیف تر از خود قرار گرفته باشد اگر
حیوان در مقابل او قویتر از وی باشد واکنش او فرار و ترس است نه پرخاشگری. در انسان
نیز حالت هیچانی عصبانیت و پرخاشگری بر طبق نظریه تحریکی- شناختی ناشی از شناخت فرد
از کلمات و مفاهیم به عنوان ابزار عصبانی کننده و توهین آمیز استفاده کرد به همین دلیل
ممکن است از دو فرد یکی در برابر شنیدن کلمهای عصبانی نشود و دیگری در برابر شنیدن
همان کلمه عصبانی شود حال آنکه اگر پرخاشگری ذاتی بود بایستی هر دو نفر عصبانی میشدند.
گذشته از دو گروه اصلی مطرح شده، گروهی معتقدند که رفتار پرخاشگری ریشه در عدم فرصت
یادگیری دارد، یعنی کودک به علت اینکه فرصت یادگیری نداشته و یک موجود ناپختهاست،
نمیداندکه نسبت به یک محرک چگونه عمل کند لذا ممکن است به صورت پرخاشگری از خود واکنش
نشان دهد. لذا این کودک باستی به مرور یادبگیرد تا چگونه پاسخ محرکات را به صورت مناسب
دهد. گاهی رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است که در حقیقت این رفتار
یک پاسخ دفاعی به وضعیت ناامنی است که در آن قرار گرفتهاست. یک کودک با ابزار دفاعی
که یک حرکت پرخاشگرانهاست از خود دفاع میکند تا وضعیت ناامن را زا بین ببرد.
فرضیه ناکامی – پرخاشگرانه
گرچه پاسخ افراد نسبت
به ناکامی بسیار متفاوت است زیرا عوامل ناکام کننده و شخصیت فرد ناکام شونده دامنه
بسیار گستردهای دارند در مجموع میتوان گفت که پاسخ ناکامی پرخاشگری یعنی رفتار دشمنانه
و تند به هنگام عدم سازگاری با موفقیت در این رفتار در زندگی روزمره ارتباط بسیار نزدیک
با ناکامی دارد مثلاً کودکی که از بازی کردن منع میشود در اثر خشم اخم میکند یا پاهای
خود را بر زمین میکوبد. چیزی که ثابت شدهاست این است که ناکامی پرخاشگری را افزایش
میدهد پرخاشگری میتواند ناکامیهای فشرده را رها سازد و نوعی تسکین موقتی برای فرد
مزاحم آورد اما پایان آن معمولاً رضایت بخش نیست به هنگام مواجه شدن با ناکامی باید
آنرا به صورت یک مساله مطرح کرد و به دنبال آن راه چاره افتاد. پرخاشگری ممکن است مستقیما
خود مانع را هدف قرار دهد.(فرقان رئیسی سال ۱۳۷۶ ص ۸۳و ۸۴) جان والر و همکارانش فرضیه
پرخاشگری در کلمه پاسخ به ناکامی را ارائه نمودند که در آن پرخاشگری همیشه در پی ناکامی
خواهد بود(والر دوب-مورد سیرز-۱۹۳۹) این افراد مانند فروید پرخاشگری را در حکم عامل
تصفیه میدانستند پیداست که فرضیه ناکامی- پرخاشگریها میتوانند واکنشی در برابر ناکامی
باشد اما عوامل دیگری نیز میتواند در پرخاشگر بودن یا نبودن یک کودک موثر باشد افزون
بر آن ناکامی یا سایر تحریکهای عاطفی همیشه موجب پرخاشگری نمیشود(ریتا ولکسی نلسون،
علل و عوامل پرخاشگری
محیط عدم وجود یک
آموزش و پرورش سالم رشد در یک جامعه
عقبمانده و وجود اعتقادات دینی اعتقاد به چیزی که وجود خارجی ندارد همه این
دردها موثر هستند برای ایجاد تفکر دیکتاتوری.
عوامل خانوادگی پرخاشگری
عوامل خانوادگی به
عنوان یکسری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد موثر میباشند، چرا که خانواده
به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار حائز اهمیت میباشد و خیلی از چیزها
را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود در آن میآموزند. خانواده میتواند از جهات
مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتاند از: ۱) نحوه
برخورد والدین با نیازهای کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود
را در دست دیگری میبیند برانگیخته میشود و در صدر گرفتن آن حتی با اعمال خشونت میشود.تجربه
نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او
بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشدهاست خشمگین وپرخاشگر میشود.
۲) وجود الگوهای نامناسب، داشتن الگوی مناسب در زندگی یکی از نیازهای انسان است زیرا
انسانها علاقه مند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان
است انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند بررسیهای انجام
شده نشان میدهد که بیشتر کودکان پرخاشگر والدین خشن و متخاصمی داشتهاند یعنی نه تنها
کودک آنها از محبت لازم برخوردار نبود از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر
پذیرفته بود. دیکتاتوری خانوادههایی که تابع اصول دیکتاتوری هستند معمولاً رشد فرزندانشان
را محدود میکند در این نوع از خانواده یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است که
غالبا پدر چنین نقشی را دارد اما گاهی اوقات مادر، خواهران و برادران بزرگتر نیز با
دیکتاتوری رفتار میکنند در این گونه خانوادهها فرد دیکتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین
میکند، راه نشان میدهد، وظیفه معلوم میکند، برنامه میریزد و همه باید به طور مطلق
مطابق میل او رفتار کند و حق اظهارنظر از آن اوست. بچههایی که در محیط دیکتاتوری پرورش
پیدا میکنند ظاهراً حالت تسلیم و اطاعت در رفتارشان مشاهده میشود و همین حالت آنهارا
به هیجان و اضطراب وا میدارد. این بچهها در مقابل دیگران حالت دشمنی و خصومت به خود
میگیرند و به بچههای هم سن و سال خود یا کمتر از خود صدمه میرسانند این افراد از
تعصب خاصی نیز برخوردارند و از به سر بردن با دیگران عاجز هستند، در کارهای گروهی نمیتوانند
شرکت کنند و از اعتماد به نفس ضعیفی برخوردارند و در امور زندگیشان بی لیاقتی خود را
نشان میدهند و اغلب در کارها با شکست روبرو میشوند. ۳) تأثیر رفتار پرخاشگرانه: عدهای
از افراد پرخاشگر و زورگویی را تقبیح نمیکنند بلکه آنرا نشانه شهامت و قدرت خود میدانند
این افراد اعمال پرخاشگرانه خود و دیگران را مثبت موجه و حتی لازم میدانند و به آن
صحه میگذارند. ۴) تشویق رفتار پرخاشگرانه: در مواقعی که رفتار پرخاشگرانه توسط والدین
و دیگر افراد سبب تقویت مثبت و تثبیت این رفتار میشود. گاه با والدین یا مربیانی روبرو
میشویم که به بهانه آموزش دفاع از خود به کودکی میگویند «از کی نخوری» «توسری نخوری»
و... که به طور وضوح به جای نشان دادن رفتارهای منطقی در مقابل برخورد با موانع شخصی
را به پرخاشگری بی مورد تشویق میکنند. ۵) تنبیه والدین و مربیان: والدین و مربیان
که در برابر پرخاشگری و خشونت کودک عصبانی میشوند به صورت پرخاشگرانه اورا تنبیه میکنند
از تشدید این رفتار در او موثرند درچنین مواقعی تنبیه عامل فزاینده و تقویت کننده پرخاشگری
است زیرا علاوه بر اینکه سبب خشم و احتمالاً پرخاشگری کودک میشود، شخص تنبیه کننده
الگوی نامناسبی برای پرخاشگری کودک میشود.
عوامل محیطی (اجتماعی
– فرهنگی
عواملی که در پیرامون
زندگی انسان هستند میتوانند در بروز یا تشدید پرخاشگری و تخفیف یا تعدیل آن اثر گذار
باشند، برخی از اینگونه عوامل عبارتاند از: ۱) زندگی در ارتفاع خیلی بلند و تغذیه
ناقص؛ پژوهشهای به عمل آمده در میان سرخپوستان قبیله کولا در میال آندورپرو، که به
پرخاشگرترین انسانهای روی زمین شهرت دارند حاکی از آن است که پرخاشگری این قبیله سه
دلیل دارد: الف: زندگی در ارتفاعات خیلی بلند کمبود مواد غذایی و بالاخره تغذیه ناقص.
ب: جویدن برگ کوکا که محتوی کوکائین و نوع مخدر است و سبب میشود مصرف کنندگان آن موقتا
احساس آرامش میکنند اما اثرات مصرف دراز مدت آن برای سوخت و ساز بدن زیان آور است.
ج: هنجار بودن پرخاشگری، در جامعهای ممکن است پرخاشگری یک رفتار «هنجاری» تلقی شود
لذا در مقایسه با جوامعی که چنین وضعیتی را ندارند.
۲)
تقویت پرخاشگری به علت ضرر و زیان اجتماعی- فرهنگی در بعضی مواقع
به علت جنگ یا عوامل دیگر پرخاشگری در جامعه تقویت میشود بدیهی است در چنین وضعیت
پرخاشگری با فراوانی بیشتر در افکار با تخیلات و اعمال افراد آن جامعه مشاهده میشود
چون جامعه به دلیل مقتضیات زمانی و مکانی خود پرورش آن را ضروری میداند.
۳)
مشاهدات اجتماعی، مشاهده وقایع و اتفاقاتی که در جامعه رخ میدهد
مانند درگیریهای اجتماعی محدودیتهای اجتماعی تبعیضات بی عدالتیها.... سبب ایجاد
خشم و پرخاشگری میشود.
۴)
نقش رسانههای گروهی، از عوامل اجتماعی- فرهنگی دیگر که در پیدایش
و تقویت پرخاشگری نقش دارند. رسانههای گروهی به ویژه تلویزیون است درجه تأثیر پذیری
افراد از برنامههای تلویزیون به شرایط اجتماعی- اقتصادی بسیاری از عوامل دیگر بستگی
دارد اثر فیلمهای خشونت آمیز در ایجاد رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه در مطالعات محققین
مورد تائید قرار گرفتهاست.
۵)
نقش بازیهای ویدئویی در پرخاشگری، پژوهش در این زمینه با عنوان
(تأثیر بازیهای ویدئویی) بر پرخاشگری دانش آموزان پسر سال پنجم مقطع ابتدایی شهرستان
خرم آباد به روش تجربی صورت گرفتهاست. یافتهها نشان میدهد که گروههای آزمایش که
پرخاشگرانه بازی کرده بودند نسبت به گروه گواه افزایش معنی داری پرخاشگری نشان دادند
در نتیجه انجام بازیهای ویدئویی
پرخاشگرانه پرخاشگری
بعدی را به خصوص در بین کودکان افزایش میدهد.
در آینده که
بصورت کتاب منتشر میشود برای شناسایی تفکر
دیکتاتور در آینده کوشش خواهم نمود که به طور ساده تفکر و یک بیمار دیکتاتور را به
بخوبی به خوانندگان عزیز بشناسانم.
با سپاس فراوان
ساموئیل کرماشانی 8/10/2012
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر