Pages

Subscribe:

Ads 468x60px

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک

نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک
انتشار: فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران
نامۀ یکی از نجات یافتگان اردوگاه مرگ کهریزک خطاب به سازمانهای حقوق بشری جهان
دانشجوها را در هواخوری می زدند تا حد مرگ. در جایی جداگانه زندانیها را می بردند لخت مادر زاد می کردند یک اتاقک آهنی بود به بضی از جوانترها تجاوز می کردند باتون فرو می کردند و صدای جیغ و داد همۀ ما را که گرسنه و تشنه و زخمی بودیم دیوانه می کرد. هر وقتی که احمد رضا رادان می آمد روزهای پنجشنبه با هلیکوپتر همه را لخت می کردند و خودش جلوی همه می ایستاد و ما را تهدید می کرد با لهجۀ اصفهانی می گفت: امروز دیگه همتون را می کشم و می کنم زیر خاک ،اون تپه سفیده عین شما هزارتا کردیم ،اینقدر می کشیمتون تا بقیه بدونن و آدم شند. ****
ریاست محترم کمیساریای عالی حقوق بشرسازمان ملل ، شورا ی حقوق بشر سازمان ملل، عفو بین المل ؛
اینجانب نوشاد حداوند احمدی 52 ساله 28 /8 /1387 بنابه درج اتهام واهی از سوی دادیار حسینی در روزنامۀ عصر ایران به عنوان مضنون به قتل بصورت خود معرف به دادیاری فوق در حسن آباد فشافویه خودم را معرفی کردم . دادیار حسنی بدون هیچ سند و مدرکی مرا به آگاهی شاپور فرستاد. در صورتیکه من قاتل اصلی را که در درگیری در یک دامداری یک نفر را کشته بود با شهادت 20 نفر کارگر آن دام داری معرفی کردم که یکی از کارگران من بود .قتل در دامداری اتفاق افتاد . مقتول یک سارق مسلح بود که به اتفاق فردی دیگری برای سرقت دامداری واقع در چرم شهر حوزۀ حسن آباد بین قم و ورامین آمده بودند که یکی از کارگران دامداری برای جلوگیری از سرقت با او درگیر می شود .سارقین سلاح داشتند که تمام 20 نفر کارگر حاضر اسلحۀ سارقین را دیده اند . طبق شنیده هایم از کارگران شلیک هم کرده بودند .4 بعد ظهر بود دامداری در نقطۀ خلوت بیابانی و حاشیۀ کویر واقع شده است .سارقان که با مقاومت کارگرها روبرو شدند فرار کردند . آن طرف تر آگاهی ورامین 5 نفر سارق را دستگیر می کند که معلوم شد 2 نفر به داخل آمده بودند و 5 نفر در بیرون مواظب بودند .من که آخرتر رسیده بودم سارقی را که مضروب شده بود دیدم او با تیر تفنگ ساچمه ای گلوله خورده بود و در نقطه کمرش بود. او را به بیمارستان مفتح ورامین بردم بعد که می خواستند او را به تهران اعزام کنند با آمبولانس سوار شدم و کنار دست راننده نشستم.گروهی از افراد همان باند سارقین جلوی بیمارستان مفتح ورامین با راننده آمبولانس و من درگیر شدند آنها اسلحه داشتند و ما را تهدید می کردند و با چوب و چماق ودشنه به ما حمله کردند می خواستند سارق زخمی را از آمبولانس بربایند که به علت حملۀ آنها و تنها بودنم، من از ترس جانم فرار کردم و به خانه رفتم تا 18 ماه نه احظاریه ای و نه اخطاریه ای برای من نیامد .ناگهان عکس مرا در روزنامه عصر ایران یکی از دوستانم دیده بود به من نشان داد که به دادیاری حسن اباد مراجعه کردم و آقای حسینی دستور بازداشت مرا صادر کرد و به آگاهی شاپور فرستاد. در آگاهی شاپور 41 روز در انفرادی بودم. دست بند و پا بند زده بودند . از انفرادی که بیرون می آوردند چشم بند هم می زدند با باتون به سر و بدنم می کوبیدن چک و لگد و مشت و با پوتین عادی بود و بدنم همیشه کبود بود و درد می کرد . غذا هم ناچیز می دادند و لاغر شده بودم.بعد از آن مرا بدستور دادیار حسینی به کهریزک فرستادند. مدت 6 ماه و 20 روز در کهریزک بدون ملاقات و بهداشت ، حداقل آب وغذا در یک قفس به اتفاق 30 الی 40 نفر دیگه بودم. .تعداد قفسها چهارتا (4) بودند و 4 اتاق هم روبری آنها بود .هفته ای 3 بار ما را کتک می زدند 2 روز در هفته دوشنبه و سه شنبه گاردیها می آمدند . روز پنجشنبه ها احمد رضا رادان با هلیگوپتر همراه با سرهنگ عامریان ،سرهنگ حقی ،کومیجانی و سروان زندی و خمیس آبادی و سید حسینی و موسوی و ماکان ما را با کابل و شلاق و لوله و مشت و لگد می کوبیدند .در آنجا شاهد مرگ 10 نفر به چشم خود بودم و میدانم طی این مدت لااقل 120 نفر مرده اند یک تکه سیب زمینی و یک تکه نان میدادند سیب زمین به اندازه.. و یک چهارم نان لواش بجای غذا ،آب هم یک قولپ در بطری نوشابه خانواده به هر نفر می دادند . 30 نفر از یک بطری خانواده نوشابه آب می خوردیم.آب لجن وشور و ترش و کثیف بود .با لوله و کابل و باتون ما را می زدند .این اوخرا که دانشجویان را و جوانان را آوردند آنها را کتک می زدند همان بلائی که بر سر ما آوردند سر آنها آوردند .پس ما را کمتر می زدند چون تعدادشان به زدن همۀ ما نمی رسید.افسری که در آگاهی من را شکنجه می داد محمد شیرکوهی بود که انواع شکنجه ها را به من و بقیه زندانیان می داد.حتی بعضیها را آویزان می کردند به سقف بعضی ها از مچ دست به میله های بند و اتاق آویزان می کردند توالت فقط 30 ثانیه می شد بریم . شپش و ساس وجود ما را برداشته بود( امان از ما گرفته بود ).آگاهی شاپور شاید از کهریزک بدتر بود به لحاظ شکنجه های مثل درخت سخنگو،شربت به درخت می مالند و مورچه های گوشتخوار را به جان آدم می اندازند .کلیۀ مدارک مربوط به مسلحانه بودن سارقین را افسر پرونده من محمد شیرکوهی و این دادیار حسینی از پرونده برداشتند و گوبا از سارقین مسلح پول گرفتند.بر اثر ضربات که شیرکوهی و ماموران کهریزک به من زده اند قفسۀ ام را با لوله شکسته اند ،کمرم آسیب جدی دارد که بعدها شکایت کردم و توانستم آنها را به دادسرای مربوط به نیروهای انتظامی و قضات بکشانم. ولی هنوز به نتیجه نرسیده ام و لی پزشک قانونی شکست قفسۀ سینه ام را و انحراف کمرم را بر اثر ضربه های متعدد لوله و باتون تایید کرده است.انگشتهای دستم آسیب دیده و دردناک هستند و زانوهایم همیشه درد می کند . از بس لگد خوردم و انگشتهای دست وپایم سر می شوند .دانشجوها را در هواخوری می زدند تا حد مرگ . در جایی جداگانه زندانیها را می بردند لخت مادر زاد می کردند یک اتاقک آهنی بود به بضی از جوانترها تجاوز می کردند باتون فرو می کردند و صدای جیغ و داد اعصاب همۀ ما را که گرسنه و تشنه و زخمی بودیم دیوانه می کرد.هر وقتی که احمد رضا رادان می آمد روزهای پنجشنبه با هلیکوپتر همه را لخت می کردند و خودش جلوی همه می ایستاد و ما را تهدید می کرد با لهجۀ اصفهانی می گفت: امروز دیگه همتون را می کشم و می کنم زیر خاک ،اون تپه سفیده عین شما هزارتا کردیم ،اینقدر می کشیمتون تا بقیه بدونن و آدم شند. سرهنگ عامریان ، سرهنگ حقی،سرهنگ کومیجانی و افراد دیگر مثل خمیس ابادی،سید موسوی و سروان زندی و سید حسینی و گاردیها ی که ما را می زدند عینک دودی داشتند و نقاب هم می زدند تا شناخته نشوند. سربازها زیاد به ما کاری نداشتند.عامل تمامی بد بختیها و شکنجه ها و ظلمهایی که به من شد دادیار حسینی بود که مرا بیهوده به کهریزک و شاهپور فرستاد و افسر پرونده هم محمد شیرکوهی بود که من را بدون دلیل ،بدون سوءسابقه به بدترین جاها فرستادند من یک دامدار هستم و برای تولید ملی کار می کنم و 20 کارگر دارم و تولید اشتغال در این شرایط بد آن هم در کویر ورامین کردم . ولی حالا بدترین بلاها و شکنجه ها را بر سرم من آورده اند و دادمداریم بیشتر از یک سال است که بی صاحب افتاده و بر سر زن وبچه ام جزء فقر فلاکت نیامده . آن شکنجه هایی که بر سر من آورده اند که منجر به دردها و بیماریها ی روحی و جسمی من شد و اعتماد به نفس و احساس امنیتم را از بین برده است. وقتی مرا به دکتر بردند دکتر روانشناس گفت دچار نوعی افسردگی و پارانوئید شدید با خودت حرف نزن به من دارهای آروم بخش دادند در این رجائی شهر ولی در کهریزک نه دکتری بود ،نه دوایی،نه آمپولی هیچ . برای یک قرص بایستی 20 باتون می خوردیم و اگر پول داشتیم مثلا 200 هزارتومان باید به افسرانی که آنجا بودند یا درجه داران می دادیم تا یک عدد قرص بگیریم . الان گیج شدم با خودم صحبت می کنم و اصلا حواسم نیست که بلند بلند حرف می زنم و از هر اتفاقی و سر وصدایی می هراسم .من از دادیار حسینی و محمد شیرکوهی شکایت کردم که در دادسرای نظامی پرونده مفتوح است . در مرحلۀ بازپرسی و تحقیقات یک بار با شیرکوهی روبرو شدیم که بازپرس نظامی افراد از او پرسید به چه حقی کسی که سابقه نداشته به چه علت بدون مدرک و سند تحت نظر و شکنجه قرار دادی و او را در شاهپور 41 روز نگه داشتی ولی فعلا اون پرونده هنوز باز است و شیرکوهی هنوز در آگاهی شاپور دیگران را شکنجه می دهد .از تاریخ 27/8/ 1387 در بازداشت بسر بردم حدود 9 ماه است زندگیم مختل شده است و با اینکه سارقین و قاتل اصلی مشخص شده است و 20 نفر شاهدین حضور دارند .و تنها گناه من رساندم مجروح به بیمارستان بوده اند بدون سابقه و دلیلی از خانواده و کار زندگی طبیعی ام دور شدم و خانواده ام بدون سرپرست ماندند . اگر هر خللی که به خانواده ام وارد شود و بچه هایم و زن من دچار انحراف و گرفتاری شوند بجزء نظام جمهوری اسلامی چه کسی مسئول فروپاشی و از بین رفتن امنیت خانواده من و هزاران نفر مثل من می باشد ؟ که بی دلیل و قانونی و بدون سوء سابقه و بدون طی مراحل حقوق و قانونی در زندانها و بازداشتگاهها زیر شکنجه ها نابود می شویم و صدایمان هم به جایی نمی رسد و خانواده های ما در نگرانی تنهائی و جدائی پر پر می زنند.وقتی کهریزک بودیم حتی آدرس آنجا را هم نمی دادند که کسی بتواند به ملاقات ما بیایید یا برای ما لباس بیاورد . تقریبا آنجا فقط در یک لباس سبز روشن که مخصوص زندان کهریزک است و بسیار وحشتناک بود بسر بردیم و آن لباس تازه پاره می شد لباس تازه نمی دادند. براستی وقتی پدر خانواده در کنار همسر فرزندانش نباشد آن هم در این جامعه عقب مانده و خراب چه بر سر زن و بچه هایمان می آیید؟ چه کسی به آنها خرجی میدهد ؟ چه کسی دست نوازش بر سر آنها می کشد؟ چه کسی باید به داد آنها برسد؟کمیساریای حقوق بشر ،جهان، ای دنیا بدانید !لطفا به داد من و هزاران مثل من برسانید . از موقعی که کهریزک را بسته اند که آن هم بازرسان آمدند و ثمرۀ خون جوانان و دانشجویان شهید بود که آنجا بسته شد و ما از آنجا نجات پیدا کردیم . حالت دیوانه و روانی داریم همیشه خواب می بینم و می پرم. تقاضای آزادی بدون قید و شرط دارم . چون هیچ جرم و گناهی مرتکب نشدم . هیچ مدرک و سند و شاهدی بر علیه من نیست و 20نفر قاتل اصلی که اسلحه داشته و شلیک کرده است به پلیس نشان داده است . ولی کسی به داد من نمی رسد.اول خدا و بعد شما به فریاد ما برسید19 شهریور 1388 برابر با 10 سبتامبر 2009
گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:دفتر دبیرکل سازمان مللکمیساریای عالی حقوق بشر کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا سازمان عفو بین المللسازمان دیدبان حقوق بشر
////////////////////////////////////
اعتراف کودتاگران به پرده نویسی یک سناریوی کثیف دیگر
سایت نوروز: برنامه دروغ‌پرداز بیست و سی در ادامه افشای جنایات کودتاگران، پس از ناکامی در پروژه ناکام ترانه موسوی که سرانجام به رو شدن دست قاتلان این دختر جوان انجامید، این بار بیست و سی به سراغ یکی دیگر از قربانیان حوادث پس از انتخابات رفت که این بار به جای جانشان، حیثیت و شرف و آبروی خانوادگی‌شان را نشانه رفته بود و از آنان به عنوان ابزاری برای جنگ روانی و تبلیغاتی و هجمه به احزاب و رسانه‌های اصلاح طلب استفاده کرده بود. سعیده پورآقایی، دختر نوجوانی که خبر شهادتش چندی پیش توسط رسانه‌های اصلاح‌طلب و سایت نوروز منتشر شد، به کثیف‌ترین وجه ممکن به تله‌ای برای رسانه‌های اصلاح‌طلب بدل گردید و با طراحی سناریویی مشمئزکننده از سوی کودتاچیان، این دختر جوان و مادرش قربانی یک بازی سیاسی کثیف شدند که در آن هدف به دام انداختن و ضایع ساختن رسانه های اصلاح‌طلب و ساقط کردن آنان از اعتبار خبری بود. بعد از این سیاه‌بازی که روسیاه اصلی آن کسی جز خود سناریوپردازان کودتاچی نبودند، سایت نوروز، لازم می‌داند جزئیاتی را در رابطه با چگونگی انتشار خبر شهادت سعیده پورآقایی به اطلاع هم‌وطنان عزیز برساند تا معلوم شود، پرده‌نویسان این خیمه‌شب‌بازی ننگین چه کسانی بوده‌اند، اصلاح‌طلبان یا کودتاچیان؟
در اوایل شهریور ماه زنی با تماس با کمیته پیگیری آسیب دیدگان حوادث پس از انتخابات که از سوی دو کاندیدای اصلاح‌طلب تشکیل شده بود اعلام کرد که فرزندش در جریانات پس از انتخابات کشته شده است. او همچنین اضافه کرد که خودش همسر شهید است و دختر کشته شده‌اش هم تک فرزند بازمانده از آن شهید بوده است که عده‌ای او را به جرم گفتن الله‌اکبر در پشت بام خانه دستگیر کرده‌اند و بعد هم جسدی نیمه سوخته را به وی نشان داده‌‌اند. این زن گفت که از روی خال بدن دخترش وی را شناسایی کرده است.
پس از این تماس بود که نایب رئیس کمیته پیگیری به همراه جمعی از فعالان در این زمینه به منزل این شخص که آدرسی را در خیابان دولت داده بود مراجعه می کنند، در آن جلسه که از قضا در برنامه ساختگی و دروغ صدا و سیما، خانم علی‌نژاد، مادر سعیده پورآقایی نیز به آن اشاره کرد، مدعی می شود که شوهرش جانباز شیمیایی بوده و چند سال پیش فوت کرده است. وی همچنین مدعی می شود که دخترش شبی در حال سر دادن الله اکبر در پشت بام خانه بوده که چند زن چادری وی را به زور از خانه می‌برند.
بعد از مدتی، وقتی وی برای پیگیری به نهاد ریاست جمهوری متوسل می شود مشاور ارشد رئیس جمهور شخصا پیگیر ماجرا می شود و در نهایت به او می گویند برای شناسایی دخترت به سردخانه بیا و در آنجا جسدی از نیمه به پایین که سوخته بوده است را نشانش می دهند و او با شناختن یک علامت بر روی بدن دخترش جسد را شناسایی می کند. در آن دیدار مادر پورآقایی مدعی می شود که به وی شماره یک قبر را در قطعه 302 داده اند که در آنجا دخترش را دفن کرده‌اند.
مادر سعیده در پایان آن دیدار از مهمانان می خواهد تا برگزاری مراسم ختم این مسئله را خبری نکنند و از انتشار علنی آن جلو گیری کنند. تا اینجای امر توجه داشته باشید که منبع همه این اطلاعات، مادر سعیده پورآقایی بوده است و هیچ منبع خبررسان دیگری چنین مدعیاتی را تا قبل از شنیده شدن آن‌ها از زبان مادر این دختر بیان نکرده بود.
از جمله نکات جالب توجه در این دیدار این است که تعدادی مرد در جلسه حضور داشته اند که مادر سعیده مدعی می‌شود همه آنها از اقوامشان هستند. کمی بعدتر، همگی آن افرادی که اقوام سعیده پورآقایی معرفی شده بودند در هجوم به دفتر پیگیری ستاد مهندس موسوی در میدان هفت تیر دیده می شوند.
کمیته پیگیری همان روز به قطعه 302 و قبر معرفی شده توسط مادر سعیده مراجعه می‌کند و با شفگتی تمام مشاهده می‌کند که بر قبری که قبلا هیچ نام و نشانی درج نشده بود و فرد مدفون در آن جزو کشته شدگان بی نام و نشان بعد از انتخابات بود نام سعیده پورآقایی درج شده است.
بعد از برگزاری مراسم ختم در تاریخ 7 شهریور که با توجه به مدعیات مادر سعیده، بزرگان اصلاح طلب نیز در آن شرکت کرده بودند خبر این حضور در برخی‌ سایت‌ها منتشر می‌شود و نوروز نیز به نوبه خود به انتشار این خبر مبادرت می‌کند، اما پس از گذشت چند روز کمیته پیگیری ستاد مهندس موسوی با بدست آوردن اطلاعات جدیدی متوجه می‌شود که مدعیات مادر سعیده پورآقایی در خصوص اینکه وی همسر شهید بوده نه تنها صحت نداشته بلکه دروغ محض بوده است. حتی معلوم می‌شود که شوهر این زن و به بیانی دیگر پدر سعیده پورآقایی قبلا از این مجرم شناخته شده بوده و به زندان نیز افتاده بوده است.
بر همین اساس هم نوروز در تاریخ پنجشنبه 12 شهریور اصلاحیه را در سایت قرار داد و در آن به صراحت اعلام کرد که:« پایگاه اطلاع رسانی نوروز به اطلاعات تازه ای در خصوص خانم سعیده پورآقایی که مراسم ختم وی چند روز قبل برگزار گردید به دست آورده است. از آنجا که نقاط مجهولی در خصوص نامبرده مشخص و مبرهن شده است که نوروز از اظهار نظر درباره آن هنوز معذور هست، در حال حاضر برای جلوگیری از هرگونه پیشداوری و قضاوت عجولانه از انتشار این اطلاعات جلوگیری می کند و به همین دلیل تمام اخبار درج شده در خصوص این شخص را از سایت خود حذف کرده تا تمامی جوانب و حاشیه های این مسئله برای دست اندرکاران این سایت روشن گردد.»
در پی مشخص شدن این مسئله مجددا دست اندرکاران نوروز به تحقیق در خصوص دامنه این مسئله ادامه دادند تا در نهایت به این نتیجه رسیدند که خبر از اساس دچار تناقضات فراوان است و حتی با مراجعه مجدد به منزل مادر سعیده متوجه می‌شوند که اساسا چنین منزلی متعلق به فرد مورد اشاره نبوده است و این افراد در آن منزل سکونت ندارند. در نهایت در زمانی که لیست 72 نفره شهداء پس از انتخابات توسط سایت نوروز منتشر شد، دست اندرکاران این سایت نامی از سعیده پورآقایی در آن لیست نیاوردند زیرا به قطعیت در این مورد دچار تردیدهای اساسی شده بودند.
با همه این اوصاف همچنان دست اندرکاران نوروز گمان می کردند که ممکن است مادر سعیده پورآقایی تنها در برخی موارد اقدام به دروغ گفتن کرده باشد و به همین جهت از علنی کردن آن امتناع کرده و تنها به برداشتن کلیه خبرهای مربرط به فرد مذکور اکتفا نموده بودند.
در جریان حمله نیروهای امنیتی به کمیته پیگیری ستاد مهندس موسوی در میدان هفت تیر بود که دست کودتاگران برای سایت نوروز هم رو شد و معلوم شد همان افرادی که در خانه دروغین مادر سعیده پوراقایی نشسته بودند، در آن حمله با حکم وزارت اطلاعات و دادستانی تهران وارد شدند که نشان از برنامه ریزی قبلی این سناریو برای خراب کردن چهره و فیلم سازی های صداوسیما داشت.
در واقع کودتاچیان با طرح این سناریوی ساختگی چند هدف را در آن واحد دنبال کرده بودند، اول ماجرای تجاوز به زندانیان را با این سناریو لوث کنند، و در نکته دوم ماجرای دفن مخفیانه شهدا و کشته شدگان را نیز به این طریق زیر سئوال ببرند و مستمسکی برای حمله و برخورد با سران اصلاح طلب بدین وسیله بیابند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر