داستان حسن کچل و حکایت رضا پهلوی با هم گره خورده اند
رضا پعلوی و سپاه علیه نیروهای مخالف رژیم
تا مذهب و دین و افکار فاشیستی نقش ایفا کند استقرار و امنیت را باید پشت گوش گذاشت چون مذهب افکار فاشیستی کارش خشونت است و بس دین خرافات و افکار نادرست فاشیستی است.
روزی روزگاری دهکده ای کدخداش میمیرد همه ی اهالی دهکده جمع میشوند و داد و فریاد میزدند کدخدا نداریم و کدخدامون مرده.
دعا میکردند که کدخدای پیدا بشود دهکده ی آنها را گلستان کند مردم فریاد میزدند کدخدا میخواهیم خلاصه خرسواری لقان لقان بنام حسن کچل به دهکده نزدیک شدند.
خلاصه حسن کچل هم مثل روبای فریب از ساده لوحی مردم سواستفاده کرد و از مردم پرسیدند اهای اهالی برای چی گریه میکنید؟ مردم هم گفتند کدخدای داشتیم که بچه نداشتند جانشینش بشود فوت کرده حالا ما بدون کدخدا هستیم.
خلاصه حسن کچل ملای فریبکار مثل روبا داشت لبهایش لیس میزد که به هدفش نزدیک شده است.
حسن کچل کلایش برداشت گفت اهای اهالی این کلیه ای لامذهب من الکی کچل نشده است همه بر اثر تجربه کچل شده است من قول میدهم که دهکده ی شما را کلستان کنم به این مقدار دلخوش نباشین.
آیا شما اهالی محترم دهکده حاضرین من را بعنوان کدخدابی خویش انتخاب کنید؟
من اسمم حسن معروف به حسن کچل دارای تجربیاتی طولانی در خصوص زندگی هستم.
مردم هم بر اثر ساده لوحی و بیسوادی فریب حرفهای رنگاورنگ ملا حسن کچل خوردند و به حسن کچل رای دادند.
مردم و اهالی دهکده در جواب گفتند پس شما اینقدر باتجربه و توانمند هستید ما به کمال میل شما را بعنوان کدخدای این دهکده انتخاب میکنیم.
خلاصه هنوز چند روزی از انتخابش بعنوان کدخدای دهکده نگذشته بود چند ارازل و اوباش دور و بر خود جمع نمود برای اینکه ازش دفاع کنند.
از مردان دهکده خواست هر یک از این مردان برای پیدا کردن طلا و جواهرات باید 5 کیلو نمک به گردنش آویزان کنند و به عمق دریا بروند تا طلاهای فراوان و جواهرات فراوان بدست بیاورند خلاصه بیشتر از نصف مردان دهکده را به عمق دریا فرستاد و خفه کرد.
داشت همه مردان دهکده را به ته دریا میفرستاد که نزدیک به بیست جوان از کارهای حسن کچل ملای فریب اعتراض کردند و حسن کچل در صدد بود با زبان بازی آنها را به دام به اندازد اما فریب نخوردند.
وقتیکه حسن کچل از جوانان خواست که آنها هم بروند و 5 کیلو نمک به گردن خویش آویزان کنند و به ته دریا بروند جوانان گفتند اول باید کدخدا خودش بروند و برگشتند ما هم میرویم حسن کچل دستور بازداشت صادر کرد براشون فراری شدند چون زیر بار حسن کچل نمیرفتند از دروغهای حسن کچل کاملا باخبر شده بودند.
خلاصه مردم زنان و مردان باقی مانده ی دهکده علیه حسن کچل قیام کردند و تا توانستند حسن کچل را از دهکده ی خویش بیرون کنند و از پای در بیاورند تقریبا بیشتر از نصف دهکده ویران شد یک سال به طول کشید تا حسن کچل را نابود کنند در طول این یک سال خیلیها به قتل رسیدند و تمامی زیبایهای دهکده نابود شد خلاصه در آخرین قیام که مردم دهکده به جان آمده بودند توانستند حسن کچل برای همیشه نابود کنند.
بله حکایت حسن کچل مثل حکایت آخوندها و مردم ایران است.
با سپاس ساموئیل کرماشانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر