Pages

Subscribe:

Ads 468x60px

۱۳۹۹ فروردین ۷, پنجشنبه

مزدوری تا کجا؟- ششمین روز قرنطینه



مزدوری تا کجا؟- ششمین روز قرنطینه
مطابق معمول همین که از خواب بیدار می شوم، دستم بسوی روشن کردن کامپیوتر برای اطلاع از آخرین خبرها می رود!.
سایتی است بنام گویا که مجموعه ای از سایت ها را در بر می گیرد، این سایت در واقع انعکاس دهنده هر اراجیفی است که علیه مجاهدین منتشر می شود.


در زیر نویس سایت مطالب ردیف شده اند. مطلبی را می بینم از یک جرثومه فساد و تباهی و خودخواهی و خودنمایی. «مصداقی» از رذل ترین کسانیکه تا به امروز با نامش آشنا شده ام.
مطلبی دارد تحت عنوان «سرگذشت مادر عالمه و فرار مسعود رجوی از عراق».
چون حال مناسبی ندارم، توصیه پدشکانم این است که از مسائلی که در من التهاب ایجاد می کند، دوری کنم اما مگر می شود؟.
من ایرانی ام. این را هزاران بار به نرس ها و پزشکانم گفته ام. من برای دو روز زندگی و ادامه آن با کسی چانه نمی زنم. اگر هم تلاش دارم بمانم، تلاشم برای «شکست مرگ» است. چون از مجاهدین سرشار از بارقه ی حیات بودن را آموخته ام.
بگذریم. حوصله ندارم که روده درازی این جزثومه رذالت را تا به آخر بخوانم. چون می دانم سراسر دروغ است و برخاسته از انجام مأموریتی که اربابان بر گردن او نهاده اند!. اگر باور ندارید به بخشی از مطلب او اشاره کنم که می گوید مادری شماره تلفن او را داشته و روی گوشی تلفنش نوشته بوده که گزمه های مجاهدین آن را پاره کرده بودند غافل از اینکه آن مادر شماره تلقن این مصداق رذالت را از حفظ بوده و یک لحظه از ففلت عدم حضور مراقبان استفاده گرده و با او تماس گرفته باشد!. کسی نیست به او بگوید تو در کجای این عالمی؟!. دروغ گفتن هم حساب و کتابی دارد. شماره تماس با تو روی گوشی تلفن مجاهدین ه می کند؟!. آنها مدتهاست که تو را در ته چاه توالت دیده و سیفونش را هم کشیده اند!.
بهرحال لازم نیست این را مجاهدی منکر شود، هر بیگانه ای هم که از بغل مجاهدین رد شده باشند، به عمق دروغ بودن این ادعا پی می برد. مصداقی گویا با اربابانش در همان ۱۴ قرن پیش عقل و شعورش را جا گذاشته است و قدمی به اینسو از دوران جاهلیت ننهاده است!.
جزاینکه این خودشیقته در این عالم لایتناهی خود را محور دانسته و جهان و کون زمان و مکان می پندارد .
من از داستان «مادر عالمه» خبری ندارم. نه او را می شناسم و نه از سرگذشتش اطلاعی دارم اما تجربه برخورد در دنیای مجازی با جانور مصداقی داشته و همچنین عمق تنفر رژیم از شخص مسعود رجوی را می شناسم.
بگذارید از دومی شروع کنم. سالیانی اسیر دست رژیم بودم. مآموران اطلاعات رژیم جلوی خودم حتی از برادر مجاهد مهدی ابریشمچی (برادر شریف) تعریف و تمجید می کردند. اما در تنفر از مسعود هیچ حد و مرزی را قائل نمی شدند.
از من می خواستند که تا آنجا که می توانم دروغ از مسعود ببافم تا آن را در اختیار افکار عمومی بگذارند. ادعای من مبنی بر اینکه ، من ارتباطی مستقیم با مسعود نداشتم که بخواهم از او دروغ ببافم هم را اینگونه توجیه می کردند که مگر مخاطب چه اندازه از رابطه تو با رجوی اطلاع دارد که بخواهد ادعاهای تو را بدین خاطر باور نکند!.
شش سال در همین رابطه در رنج و مرارت و شکنجه و عذاب بودم که مرگ را بر خود واجب تر از زندگی کردن می دیدم تا تن به رذالتی مصداقی گونه ندهم!..
از شما چه پنهان مسعود را دوست داشتم. دهها بدگویی از او از بریده ها شنیده بودم اما هیچکدام آنها نتوانسته بود خدشه ای به عشقی که به مسعود داشتم وارد کند!.
نه اینکه مسعود را معصوم بدانم. نه. مگر خودم چه بودم؟!. انسی با صحیفه سحادیه دارم. آنجا که امام معصوم به باور ما شیعیان با عجز و استغاثه نزد خدایش طلب عفو می کند و می گوید اگر از دریچه رحمت با من وارد نشوی، گناهکار شرمنده ای بیش نیستم!.
دوستان، از شما چه پنهان عمر زیادی برای خودم نمی بینم اما خوشحالم که هیچگاه از حقیقت فاصله نگرفتم و دنیای خودم را فدای آخرتی که بیشک در راه است نکردم. نیازی هم به مریم و مسعود ندام. حداقل آب باریکه ای است که با آن زندگی کنم. همین مرا کفایت دارد!.
دوستان، من و نسل من زمانی با مجاهدین آشنا شد که باورمان نه این بود که مجاهدین یک گره سیاسی هستند که بدنبال کسب قدرتند. آنها را - یکایک آنها را- بجای همان چهره ها و امامان معصوم - می نشاندیم که تنها بفکر اجابت رسالت الهی هستند که بخاطر مسئوایت پذیری شان بر گردن آنها نهاده شده است!،
کدام آدم عاقلی می تواند بپذیرد که بنیانگزاران سازمان در سال ۴۴ دنبال این بودند که با نوع مبارزه ای که بر گزیده اند، روزگاری قدرت را قبضه کنند؟!. آنهم در روزگاری که عمر یک چریک به ۶ ماه هم نمی رسید!.
محمد حنیف به چیزی جز رسالت الهی نمی اندیشید. خشمش و خروشش و خنده اش و شادیش همه برخاسته از همین رسالت بود!. البته لعنت بر خمینی که همه ارزشها را به پای قدرت قربانی کرد، تا جرثومه هایی همچون همین مصداق رذالت اینگونه بخود اجازه دهند درباره سازمانی سخن بگویند که بیش از ۵۰ سال است که از صدر تا ذیل تنی خون فشان دارد!.
و اما مسئله دوم، شبی زنده یاد سیف الله کبیریان با من تماس گرفت که مصداقی مطلبی علیه تو نوشته است. نه اینکه انتظارش را نداشتم. پیش از آن دهها بار از مزدورانی همچون او تهدید به کشته شدن و افشاگری و ... شده بودم.
مطلب را که خواندم دیدم سراپا جعل و دروغ است، بخشی که به زندگینامه من بر می گرددد را از صفحه ای در فیس بوک جمع آوری کرده که دوستی بنام «محمد شمالی» آن صفحه را ایجاد کرده بود و من حتی از پاسورد آن صفحه اطلاعی نداشتم.
تاریخ و محل تولدم و تاریخ خروجم از ایران تماما اشتباه بود. تنها مطلبی که داشت درباره تولد فرزندم امیر بود که هفته قبل از مطلب مصداقی علیه من ، تولدش را جشن گرفته بودیم. می خواست با اشاره به تاریخ تولد پسرم ثابت کند که من تا فلان زمان با رژیم همکاری داشتم و بعدها که اطلاعاتم ته کشیده، تحت تعقیب وزارت اطلاعات قرار گرفته ام. اگر اینگونه بود وزارت اطلاعات می توانست تنها و تنها یک مطلب از من علیه مجاهدین را بیرون دهد!.
خوب این مطلب هم دروغ محض بود، متوجه شدم که یک هفته قبل از نوشته شدن این مطلب توسط مصداقی غلیه من ، او فردی را که قبلا در اشرف بوده بنام دوست به منزلم فرستاده است تا اطلاعاتی از من را برای او تهیه کند.
فردی بنام محمد قلی گله که چنذ سالی بنام «جلال» در بخش ترابری اشرف فعالیت داشته و از جمله از هیچ استعدادی برای فراگیری مسائل فکری و ایدئولوژیکی برخوردار نبود!. صرفا بخاطر احساسات جذب مجاهدین شده بود و هر کسی هم که دستی در مبارزه دارد می داند که دامنه و کشش احساس در مبارزه تا چه زمانی است؟!.
او دقیقا بعد از عملیات فروغ اعلام بریدگی کرده بود و به اردوگاه فرستاده شده بود و با کمک یک دوست ع - ف که هنوز از حامیان مقاومت است توانسته بود خودش را به آلمان برساند!.
از محبتهایی که در حق این فرد یعنی محمد قلی گله کرده بودم در می گذرم تنها به این اشاره می کنم که به همسرم گفته بود که من حکم سگ را دارم که اگر کسی بمن محبت کرد همیشه دنبالش خواهم دوید و دم تکان خواهم داد. نان را از ما خورده اما دمش را اینبار برای مصداقی تکان داده بود!. بگذریم!
شنیدم که دوستم در آلمان بنام حسین - م بعد از نوشته مصداقی علیه من ، محمد قلی گله را بخاطر همین جاسوسی ناجوانمردانه، از خانه اش بیرون کرده بود.
تا اینکه در تظاهرات سی خرداد امسال لندن با خبر شدم که محمد قلی گله به دیدار اربابانش در تهران شتافته است!. شاید هم مصداقی نزد اربابانش سفارش او را کرده باشد، نمی دانم.
اینها را صرفا یادآور شوم که اصولا وقتی اصالتی در انسان نباشد، از او جز رذالت بر نخواهد خاست.
کدام انسان شریفی است که با مجاهدین روبرو شود و تن و بدن رنجور آنها را که با کمک ابزارهای پزشکی روی پا مانده اند، ببیند آنوقت لنگ و بگد سوی آنها در خدمت به جنایتکارترین رژیم تاریخ لشریت از دوران جاهلیت به اینسو رها کند!، جز اینکه تهی از هر شرف انسانی باشد!.
حالم بیش از این بعد از چند بار توقف در نوشتن و استراحت و تمدد اعصاب اجازه بیشتر به قلم فشار آوردن را نمی دهد، مرا ببخشید.
علیرضا یعقوبی
۲۶ مارچ ۲۰۲۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر