این را در نظر داشته باشید که افرادی که عادت به غیبت کردن پشت سر
دیگران دارند در اصل مریض هستند و این مرض از نوع توهمگرائی و بر اساس اوهامگرائی فرد مریض برای خالی کردن انچه در درونش میباشد دست به هذیانگوئی و بدگوئی پشت سر دیگرانی که به انها حسادت دارد این حسادت میتواند به 5 الی 6 نوع باشد 1 شاید فردی که پشت سرش بدگوئی میکند فرد مریض قدش از او بلند تر باشد و 2 شاید انچه دیگری بلد است او بلد نباشد3 شاید فرد نویسنده باشد و او که پشت سرش بدگوئی میکند توان نوشتن مثل ان فرد نباشد 4 جوانی است شاید هیکل او و زیبائی او نداشته باشد و 5 شاید از نظر زبانی مثل او نباشد و 6 شاید او به راحتی با دیگران دوست بشود و او که مریض است توان آن را نداشته باشد به این آسانی با دیگران دوست بشود.
اما در جمعبندی کلی افرادی که عادت به هذیانگوئی پشت سر دیگران دارند مریض هستند این مرض بر اساس یک غریزه کینه توزانه میباشد که فرد مریض نسبت به پیرامون خودش دارد و این مرض که یکی از ژنها را به خود اختصاص داده است قابل درمان به این آسانی نیست و سالها و ماه ها طول میکشد تا فرد مریض به حالت بهبودی برسد.
autisme
این افراد ی که دست هذیان گوئی میزنند افرادی هستند که از دیر زمان کودکی با مرض اوتیستیکی بزرگ شده اند که یک مرض میباشد که خیلی هم خطرناک میباشد برای کودک.
افراد مبتلا به اوتیستیکی در خیال و رویاهای خود مجذوب هستند و همه چیز بر حسب خیال و رویاهای خویش تحلیل میکنند و همه از دنیای پیرامون خویش مشکوک هستند و این مشکوکی به هذیان گوئی ختم میشود.
اگر دست به تحقیقاتی مفصل و دقیق در باره هذیانگوئی و غیبت کردن افراد پشت سر دیگران و دست به کالبدشکافی بزنیم بخوبی درمیابیم که این از دو زاویه میتوان مورد بررسی قرار داد که هم بر اساس حسادت و تحول این حسادت به یک مرض مزمن و درست شدن یک ژن خاص برای این نوع مرض باعث میشود که این فرد هنگام حرف زدن غیر مسئولانه و غیر طبیعی هر چی از دهنش بر امد بگوید بدون اینکه بداند که دارد شخصیت یک انسان را زیر سئوال میبرد و در عین حال شخصیت خود را زیر سئوال میبرد.
این مرض یک حالت توهم و ذهنی میباشد که بر اثر یک اختلالات دوقطبی و مثل مانی شیدا و اسکیزوائیدی میباشد که فرد را دچار چنین هذیانی میکند.
افرادی که عادت به غیبت گوئی و پشت سر دیگران حرف میزنند آن یک نوع انباشته شده ی از مرض هیستریکی درونی میباشد اگر چنانچه فرد دست به چنین کاری نزند فشار این هذیان دوچندان بشود و باعث بروز یک درگیری در بین خانواده خود بشود و احتمال قتل هم در کار خواهند بود این افراد توهمگرا هستند خیال میکنند همه دارند پشت سرشان بدگوئی میکنند و دارند برای او برنامه ریزی میکنند تا بکشند و دارند یک برنامه برایش میریزند که از بینش به برند ولی چنین نیست این تخیلی است باطل و دور از راستی و حقیقیت ندارد و بر اثر فشارهای درونی و مرض روانی روانپویشی این فرد چون در عین حال مبتلا به توهمگرائی و پارانوئیدی است برای خودش دست به درست نمودن چنین تخیلی میزند و خود را بالا میبرد و خیلی چیزهای نادرست و هرگز انجام نشده را میگوئید و بیان میکند.
انسانهای که دارای شخصیت دوگانه هستند و در تصمیمگیری مشکل دارند با یک حرف ساده به این سادگی عوض میشوند و به حرف هر کسی به این آسانی باور میکنند و ریزبین و تیز بین نیستند همه چیز بر اساس تخیلهای آمیخته اسکیزوئیدی و پارانوئیدی مورد بررسی قرار میدهند و هیچ فکر نمیکنند هر لحظه و هر ساعت میتوانند عوض بشوند این افراد در زمان بچگی هم مورد عمل فیزیکی قرار گرفته اند و شاید توسط والدین خویش کتک کاری شده باشند این عوارض همان درد و رنجهای زمان کودکی میباشد که امروز این افراد را وادار میکند تا دست به هذیان گوئی غیر منطقی و غیر واقعی بزنند و بر اساس و حسب تخیلهای روانی خویش اتهامهای واهی و دور از راستی برای دیگران درست میکنند اما وقتیکه به تیه قضیه بروید این افراد مریض هستند و همین مشکوک بودن از عمل و توان دیگران مریض بودن فرد را تائید میکند.
تعاریف مختلفی از شخصیت ارائه شده است که هر یک بر وجهی از شخصیت تأکید کردهاند. هیلگارد (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوههای تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند» تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت «مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد میشوند» تعریف میکنند.
شخصیت (Personality) از ریشه لاتین (Persona) که به معنی «نقاب و ماسک» است گرفته شده است و اشاره به ماسک و نقابی دارد که بازیگران یونان و روم قدیم بر چهره میگذاشتند و این تعبیر تلویحا به این موضوع اشاره دارد که «شخصیت هر فرد ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمایز (تفاوت) او از دیگران باشد».
شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود.
این افراد خیلی بی اراده هستند به این راحتی تسلیم هر بادی میشوند
باز این افراد همیشه پریشان حال و دائم مشکوک هستند بر نفس خویش باور ندارند بعضی اوقات احساس میکنند که مریض هستند اگر پیشکسی غذا بخورند احساس میکنند طرف دارو انداخته تو غذا برای فرد روانی در کل این افراد مبتلا به پارانوئیدی هستند همراه با مانی و بعضی اوقات اینقدر هذیان میگویند از حد و مرز خودش خارج شده و طرفی که دارد به این افراد گوش فرا میدهد خسته میشود و دیگر تحمل شنیدن هذیان چنین افرادی را ندارد که از حد و مرز خودش گذشته است.
این افراد دوست دارند از همه جهت در باره خصوصیات دیگران سئوال کنند و حتئ سئوالهای خیلی خصوصی هم میکنند اما اگر از این افراد سئوال نمودی در باره خصوصیتشان بلافاصله نگران میشوند و عصبانی میشوند احساس میکنند که طرف دارد علیه او جاسوسی میکند لاکن فکر نمیکند که او از طرف سئوال نموده است و طرف هم این حق را دارد عین همین سئوالهای که فرد روانی نموده است از فرد بکند خوب من خودم با چنین افرادی خیلی زیاد برخورد نمود ه ام.
این افراد هرگز صداقت ندارند و نمیتوان به این آسانی به چنین افرادی اعتماد نمود چرا چون این افراد دارای چند چهره ای گوناگون هستند هر لحظه عوض میشوند و نمیتوانند ثابت باشند و بر کلمات خویش ثابت نیستند و قول و قرار ندارند و به خانم شریک زندگیشان همیشه در گمان هستند و این گمانه زنی میتواند به درگیری و جدای برسد البته این افراد خیلی زیاد هستند در جامعه متاسفانه در بین کشورهای دنیا افرادی که از خاورمیانه آمده اند بیشتر به این امراض مبتلا هستند حاضر نیستند کسی از انها انتقاد کند ولی دوست دارند از همه کس انتقاد کنند اگر روزی به اشتباه اینها اشاره کنید شب خوابشان را نمیبرد و خیلی خطرناک است برای فردی که به اشتباه این افراد مریض اشاره نموده است انتقاد نموده است احتمال این میرود به فرد حمله فیزیکی کند فرد مریض و باید اگر چنین چیزی را دیده شد به رواندرمانگر محل زندگیتان گزارش کنید تا شاید به فرد کمک کنند.
این مقاله هنوز تمام نشده است و ادامه دارد
ساموئیل کرماشانی
دیگران دارند در اصل مریض هستند و این مرض از نوع توهمگرائی و بر اساس اوهامگرائی فرد مریض برای خالی کردن انچه در درونش میباشد دست به هذیانگوئی و بدگوئی پشت سر دیگرانی که به انها حسادت دارد این حسادت میتواند به 5 الی 6 نوع باشد 1 شاید فردی که پشت سرش بدگوئی میکند فرد مریض قدش از او بلند تر باشد و 2 شاید انچه دیگری بلد است او بلد نباشد3 شاید فرد نویسنده باشد و او که پشت سرش بدگوئی میکند توان نوشتن مثل ان فرد نباشد 4 جوانی است شاید هیکل او و زیبائی او نداشته باشد و 5 شاید از نظر زبانی مثل او نباشد و 6 شاید او به راحتی با دیگران دوست بشود و او که مریض است توان آن را نداشته باشد به این آسانی با دیگران دوست بشود.
اما در جمعبندی کلی افرادی که عادت به هذیانگوئی پشت سر دیگران دارند مریض هستند این مرض بر اساس یک غریزه کینه توزانه میباشد که فرد مریض نسبت به پیرامون خودش دارد و این مرض که یکی از ژنها را به خود اختصاص داده است قابل درمان به این آسانی نیست و سالها و ماه ها طول میکشد تا فرد مریض به حالت بهبودی برسد.
autisme
این افراد ی که دست هذیان گوئی میزنند افرادی هستند که از دیر زمان کودکی با مرض اوتیستیکی بزرگ شده اند که یک مرض میباشد که خیلی هم خطرناک میباشد برای کودک.
افراد مبتلا به اوتیستیکی در خیال و رویاهای خود مجذوب هستند و همه چیز بر حسب خیال و رویاهای خویش تحلیل میکنند و همه از دنیای پیرامون خویش مشکوک هستند و این مشکوکی به هذیان گوئی ختم میشود.
اگر دست به تحقیقاتی مفصل و دقیق در باره هذیانگوئی و غیبت کردن افراد پشت سر دیگران و دست به کالبدشکافی بزنیم بخوبی درمیابیم که این از دو زاویه میتوان مورد بررسی قرار داد که هم بر اساس حسادت و تحول این حسادت به یک مرض مزمن و درست شدن یک ژن خاص برای این نوع مرض باعث میشود که این فرد هنگام حرف زدن غیر مسئولانه و غیر طبیعی هر چی از دهنش بر امد بگوید بدون اینکه بداند که دارد شخصیت یک انسان را زیر سئوال میبرد و در عین حال شخصیت خود را زیر سئوال میبرد.
این مرض یک حالت توهم و ذهنی میباشد که بر اثر یک اختلالات دوقطبی و مثل مانی شیدا و اسکیزوائیدی میباشد که فرد را دچار چنین هذیانی میکند.
افرادی که عادت به غیبت گوئی و پشت سر دیگران حرف میزنند آن یک نوع انباشته شده ی از مرض هیستریکی درونی میباشد اگر چنانچه فرد دست به چنین کاری نزند فشار این هذیان دوچندان بشود و باعث بروز یک درگیری در بین خانواده خود بشود و احتمال قتل هم در کار خواهند بود این افراد توهمگرا هستند خیال میکنند همه دارند پشت سرشان بدگوئی میکنند و دارند برای او برنامه ریزی میکنند تا بکشند و دارند یک برنامه برایش میریزند که از بینش به برند ولی چنین نیست این تخیلی است باطل و دور از راستی و حقیقیت ندارد و بر اثر فشارهای درونی و مرض روانی روانپویشی این فرد چون در عین حال مبتلا به توهمگرائی و پارانوئیدی است برای خودش دست به درست نمودن چنین تخیلی میزند و خود را بالا میبرد و خیلی چیزهای نادرست و هرگز انجام نشده را میگوئید و بیان میکند.
انسانهای که دارای شخصیت دوگانه هستند و در تصمیمگیری مشکل دارند با یک حرف ساده به این سادگی عوض میشوند و به حرف هر کسی به این آسانی باور میکنند و ریزبین و تیز بین نیستند همه چیز بر اساس تخیلهای آمیخته اسکیزوئیدی و پارانوئیدی مورد بررسی قرار میدهند و هیچ فکر نمیکنند هر لحظه و هر ساعت میتوانند عوض بشوند این افراد در زمان بچگی هم مورد عمل فیزیکی قرار گرفته اند و شاید توسط والدین خویش کتک کاری شده باشند این عوارض همان درد و رنجهای زمان کودکی میباشد که امروز این افراد را وادار میکند تا دست به هذیان گوئی غیر منطقی و غیر واقعی بزنند و بر اساس و حسب تخیلهای روانی خویش اتهامهای واهی و دور از راستی برای دیگران درست میکنند اما وقتیکه به تیه قضیه بروید این افراد مریض هستند و همین مشکوک بودن از عمل و توان دیگران مریض بودن فرد را تائید میکند.
تعاریف مختلفی از شخصیت ارائه شده است که هر یک بر وجهی از شخصیت تأکید کردهاند. هیلگارد (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوههای تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند» تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت «مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد میشوند» تعریف میکنند.
شخصیت (Personality) از ریشه لاتین (Persona) که به معنی «نقاب و ماسک» است گرفته شده است و اشاره به ماسک و نقابی دارد که بازیگران یونان و روم قدیم بر چهره میگذاشتند و این تعبیر تلویحا به این موضوع اشاره دارد که «شخصیت هر فرد ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمایز (تفاوت) او از دیگران باشد».
شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود.
این افراد خیلی بی اراده هستند به این راحتی تسلیم هر بادی میشوند
باز این افراد همیشه پریشان حال و دائم مشکوک هستند بر نفس خویش باور ندارند بعضی اوقات احساس میکنند که مریض هستند اگر پیشکسی غذا بخورند احساس میکنند طرف دارو انداخته تو غذا برای فرد روانی در کل این افراد مبتلا به پارانوئیدی هستند همراه با مانی و بعضی اوقات اینقدر هذیان میگویند از حد و مرز خودش خارج شده و طرفی که دارد به این افراد گوش فرا میدهد خسته میشود و دیگر تحمل شنیدن هذیان چنین افرادی را ندارد که از حد و مرز خودش گذشته است.
این افراد دوست دارند از همه جهت در باره خصوصیات دیگران سئوال کنند و حتئ سئوالهای خیلی خصوصی هم میکنند اما اگر از این افراد سئوال نمودی در باره خصوصیتشان بلافاصله نگران میشوند و عصبانی میشوند احساس میکنند که طرف دارد علیه او جاسوسی میکند لاکن فکر نمیکند که او از طرف سئوال نموده است و طرف هم این حق را دارد عین همین سئوالهای که فرد روانی نموده است از فرد بکند خوب من خودم با چنین افرادی خیلی زیاد برخورد نمود ه ام.
این افراد هرگز صداقت ندارند و نمیتوان به این آسانی به چنین افرادی اعتماد نمود چرا چون این افراد دارای چند چهره ای گوناگون هستند هر لحظه عوض میشوند و نمیتوانند ثابت باشند و بر کلمات خویش ثابت نیستند و قول و قرار ندارند و به خانم شریک زندگیشان همیشه در گمان هستند و این گمانه زنی میتواند به درگیری و جدای برسد البته این افراد خیلی زیاد هستند در جامعه متاسفانه در بین کشورهای دنیا افرادی که از خاورمیانه آمده اند بیشتر به این امراض مبتلا هستند حاضر نیستند کسی از انها انتقاد کند ولی دوست دارند از همه کس انتقاد کنند اگر روزی به اشتباه اینها اشاره کنید شب خوابشان را نمیبرد و خیلی خطرناک است برای فردی که به اشتباه این افراد مریض اشاره نموده است انتقاد نموده است احتمال این میرود به فرد حمله فیزیکی کند فرد مریض و باید اگر چنین چیزی را دیده شد به رواندرمانگر محل زندگیتان گزارش کنید تا شاید به فرد کمک کنند.
این مقاله هنوز تمام نشده است و ادامه دارد
ساموئیل کرماشانی
///////////////////////////////////
پنهان نمودن و قایم نمودن اشتباهات به معنای تکرار اشتباهات بدتر از قبل میباشد اما فاش نمودن اشتباهات و انتقاد از اشتباهات به معنای اصلاح آن میباشد
در ضمن پنهان نمودن اشتباهات خویش رفتن به سوی یک مرض مزمن روانی بر اثر پنهانکاری در اشتباهات خویش خواهند بود .
وقتیکه شما دست به یک اشتباه میزنید دوست ندارید کسی درباره اش چیزی بگوید و یا کسی از اشتباهات شما انتقاد کند این اسمش خودسانسوری میباشد که نمیتواند به تکامل فرد کمک کند یک فرد تکامل یافته و مترقی همیشه اشتباهات خویش را مرور میکند و روزبروز خویش را اصلاح میکند. اما به فراموشی سپاردن اشتباهات خویش و دست به انتقاد گریزی و خود سانسوری زدن کاری است بد و زشت که به هیچ عنوان نمیتواند در باره اصلاح درونی فرد کمکی بکند بلکه میتواند خیلی هم خطرناکتر از گذشته باشد اشتباهات آینده.
افرادی که اشتباه خویش را پنهان میکنند دچار عذاب وجدانی و درگیری درونی هستند هرگز انرژی که باید صرف چیزهای مثبت بشود به بی راهه میرود و بیشتر صرف درگیریهای درونی میشود به سبب عذاب وجدانی و پنهانکاری در اشتباهات خویش که این به مرور زمان یکی از ژنها را به خود اختصاص میدهد و در نهایتش به مرض روانی درونی کوبنده دچار میشوند پنهان حقایق دردها و رنجهای بدنبال خواهند داشت.
بلاشک پذیرفتن اشتباه خویش و پذیرش انتقادات و غلبه بر اشتباهات خویش نشانه تکامل فردی و بسوی یک انسان درون آزاد خواهند رفت البته باید در تحول و تکامل خویش اول از شخص خود شروع کرد یعنی خود را آزاد کنید بعد درباره آزادی حرف بزنید.
تهدید دختران خویش بخاطر اینکه با یک پسر ارتباط داشته است و دم از آزادیخواهی زدن و پنهان نمودن اشتباه خویش و چندین بار کتک کاری دختران خویش و تهدید هسر خویش نباید با فلان کسی حرف بزند زندانی نمودن زنان و منع نمودن زنان برای رفتن به مدرسه این بزرگترین اشتباه میباشد و بار دار نمودن زنان و خانه نشین نمودن زنان فقط به این خاطر که زود به مدرسه نروند خودش بزرگترین جرم بر ضد انسانیت میباشد.
ناچار نمودن دختران که باید با کسانی ازدواج کنند که باب دل پدر و یا مادر باشد و ناچار نمودن دختران تا فرار کنند و درب و دیوار دنبال آنها گشتیدن اینها خودش بزرگترین اشتباهی میباشد که نیاز به دکتر روانشناس دارد تا این افراد خویش و درون خویش را اصلاح کنند.
ما هر روز شاهد فرار دختران جوان هستیم از خانه به سبب خشونت والدین علیه دختران خویش در اروپا در همین شهر چندین دختر به خاطر تهدیدهای پدرانشان فرار نموده اند و بعضی از آنها در مخفیگاه بر سر میبرند
jealousy morbid
حسادت بیمارگونه.
این اصطلاح در مورد بیمارانی معمولأ مردهائی بکار رفته است که سوء ظن آنها درمورد وفاداری همسر یا شریک زندگی خود بسیار بیشتر از آن است بطور طبیعی انتظار می رود.
برای اثبات ظن خود در جستجوی قرائن بر می آید همسر خود و یا دختر خود را سئوال پیچ میکنند به تعقیب پنهانی آنها می پردازد و هر رفتاری را به نوعی سوء تعبیر میکند.
بسیاری از مردانی که از خاورمیانه آمده اند به این مرض مزمن مبتلا هستند.
بسیاری از این مردان در تلاش خود برای کاستن از میل جنسی همسر بدفعات گاه و بیگاه اقدام به نزدیکی با او می کنند تا به این ترتیب انگیزه خیانت را در او از بین به برد البته این اسم خیلی زشت است کلمه خیانت چرا چون هیچ زنی ملک هیچی مردی نیست .
حسادت بیمارگونه از صفات پارانوئید و افسردگی پنهانی برمیخیزد و باالکلیسم شدت می یابد.
این اختلال سیری پیشرونده دارد و معمولا روز به روز شدت می یابد.
در بعضی موارد حسادت بیمارگونه به ابعاد هذیانی می رسد و وضع بسیار خطرناکی بوجود می آورد .
jealousy projected
حسادت فراافکنی شده نوعی حسادت که از بیوفائی خود شخص یا تکانه های سرکوب شده برای بیوفائی ناشی میشود.
در این نوع حسادت شخصی که در جهت بیوفائی اغوا و وسوسه میشود برای رفع احساس درد ناشی از وجدانی آن را به طرف مربوطه نسبت میدهد.
jealous husband syndrome.
سندرم شوهر حسود . این پدیده پارانوئید به سندرم اتللو نیز مشهور است و هذیان عمده در آن باور به بیوفائی همسر و یا دختر است. که فرد مریض خیال میکند اگر دخترش رفت بیرون و با یک پسر حرف زد با او روابط دارد.
چنین بیمارانی معمولا از خانواده های از هم پاشیده بر آمده یا یک گروه اجتماعی که به مرض مزمن حسادت مبتلا هستند و زن را کالا میدانند در آن حرف زدن همسر خود را با دیگران نادر نیست بر خاسته اند.
بیماری اتهام به همسر به تدریج شروع شده و بصورت
مزمن و دائمی در می آئید.
بیمار در کوشش خود برای اعتراف گرفتن از همسر و یا دختر فقط به این خاطر با کسانی حرف زده اند برای اینکه به قول انسانهای روانی زن و یا دختر با کسانی روابط داشته اند اقدام به کتک زدن آنها میکنند و رفتار خشن و حتئ قتل همسر و یا دختر در چنین مواردی نادر است چرا چون انسانهای که به این بیماری مبتلا هستند میتوانند خیلی خطرناک باشند و میتوانند همسر و یا دختر خود را به قتل برسانند.
و بیمار برای اثبات بیوفائی همسر و یا دختر قرائن مسخره ای جعم آوری میکند گویا با فلان پسر و یا فلان مردی زنش و یا دخترش ارتباط داشته است اما در حقیقت اینطور نیست بلکه فرد مریض خیال پردازی نموده و مبتلا به بیماری پارانوئیدی شده است.
مدارا کردن با چنین بیمارانی بسیار مشکل است.
گاهی زنهای ساده دل در مقابل اصرار شوهر مریض و مبتلا به بیماری روانی از نوع پارانوئیدی به بی بیوفائی ای که انجام داده اند و بر اثر فشارها ی مردان مریض و خود خلاص نمودن به آن کاری که نکرده اند اعتراف نموده و وضعیت وخیمتر و بیمار را هذیان خود را ثابت قدم تر می سازد.
البته این نوعی بیماری است که به مرور زمان خطرناکتر میشود
این افرادی که به این نوع بیمارمبتلا هستند
اصلاح ناپذیر هستند احساساتی بر اساس هیچ و پوچ زن را مثل یک انسان نمیبینند بلکه از زاویه ی جنسی به زنان نگاه میکنند و بر این باور هستند که زنان مثل مردان نیستند عقل زنان با عقل مردان از نظر این افراد روانی کمترن است و تفکر این افراد روانی و مریض بیشتر مسائل جنس است تا انسان بودن و این افراد عادت دارند حتی به روابط بین انسانهای دیگر در جاماه حسادت دارند و همیشه بر این باور و این تفکر هستند که کاری بکنند روابط بین این افرادی که با هم دوست هستند برهم بزنند و این کار ازراهی بدست میاورد که فقط کافی است بداند که این دو شخص با هم روابط دارند.
البته این نوع بیماری در بین انسانها متفاوت است افرادی که دهکده نشین بوده اند بیشتر از این درد رنجمیبرند و افرادی که شهر نشین انواع مردم ارتباط داشته اند کمتر به این درد و بیماری مبتلا میشوند چرا چون دیده اند و در یک محیط پر جمعیت زندگی نموده اند اما افراد ده هاتی
از این بیماری رنج میبرند .
jealousy.
حسادت حالت هیجانی پیچیده ای است مربوط به احساس نفرت شخصی از یک شخص دیگر بدلیل روابط دو فرد سوم. معمولترین نوع آن حسادت جنسی میباشد.
با تشکر ساموئیل کرماشانی
در ضمن پنهان نمودن اشتباهات خویش رفتن به سوی یک مرض مزمن روانی بر اثر پنهانکاری در اشتباهات خویش خواهند بود .
وقتیکه شما دست به یک اشتباه میزنید دوست ندارید کسی درباره اش چیزی بگوید و یا کسی از اشتباهات شما انتقاد کند این اسمش خودسانسوری میباشد که نمیتواند به تکامل فرد کمک کند یک فرد تکامل یافته و مترقی همیشه اشتباهات خویش را مرور میکند و روزبروز خویش را اصلاح میکند. اما به فراموشی سپاردن اشتباهات خویش و دست به انتقاد گریزی و خود سانسوری زدن کاری است بد و زشت که به هیچ عنوان نمیتواند در باره اصلاح درونی فرد کمکی بکند بلکه میتواند خیلی هم خطرناکتر از گذشته باشد اشتباهات آینده.
افرادی که اشتباه خویش را پنهان میکنند دچار عذاب وجدانی و درگیری درونی هستند هرگز انرژی که باید صرف چیزهای مثبت بشود به بی راهه میرود و بیشتر صرف درگیریهای درونی میشود به سبب عذاب وجدانی و پنهانکاری در اشتباهات خویش که این به مرور زمان یکی از ژنها را به خود اختصاص میدهد و در نهایتش به مرض روانی درونی کوبنده دچار میشوند پنهان حقایق دردها و رنجهای بدنبال خواهند داشت.
بلاشک پذیرفتن اشتباه خویش و پذیرش انتقادات و غلبه بر اشتباهات خویش نشانه تکامل فردی و بسوی یک انسان درون آزاد خواهند رفت البته باید در تحول و تکامل خویش اول از شخص خود شروع کرد یعنی خود را آزاد کنید بعد درباره آزادی حرف بزنید.
تهدید دختران خویش بخاطر اینکه با یک پسر ارتباط داشته است و دم از آزادیخواهی زدن و پنهان نمودن اشتباه خویش و چندین بار کتک کاری دختران خویش و تهدید هسر خویش نباید با فلان کسی حرف بزند زندانی نمودن زنان و منع نمودن زنان برای رفتن به مدرسه این بزرگترین اشتباه میباشد و بار دار نمودن زنان و خانه نشین نمودن زنان فقط به این خاطر که زود به مدرسه نروند خودش بزرگترین جرم بر ضد انسانیت میباشد.
ناچار نمودن دختران که باید با کسانی ازدواج کنند که باب دل پدر و یا مادر باشد و ناچار نمودن دختران تا فرار کنند و درب و دیوار دنبال آنها گشتیدن اینها خودش بزرگترین اشتباهی میباشد که نیاز به دکتر روانشناس دارد تا این افراد خویش و درون خویش را اصلاح کنند.
ما هر روز شاهد فرار دختران جوان هستیم از خانه به سبب خشونت والدین علیه دختران خویش در اروپا در همین شهر چندین دختر به خاطر تهدیدهای پدرانشان فرار نموده اند و بعضی از آنها در مخفیگاه بر سر میبرند
jealousy morbid
حسادت بیمارگونه.
این اصطلاح در مورد بیمارانی معمولأ مردهائی بکار رفته است که سوء ظن آنها درمورد وفاداری همسر یا شریک زندگی خود بسیار بیشتر از آن است بطور طبیعی انتظار می رود.
برای اثبات ظن خود در جستجوی قرائن بر می آید همسر خود و یا دختر خود را سئوال پیچ میکنند به تعقیب پنهانی آنها می پردازد و هر رفتاری را به نوعی سوء تعبیر میکند.
بسیاری از مردانی که از خاورمیانه آمده اند به این مرض مزمن مبتلا هستند.
بسیاری از این مردان در تلاش خود برای کاستن از میل جنسی همسر بدفعات گاه و بیگاه اقدام به نزدیکی با او می کنند تا به این ترتیب انگیزه خیانت را در او از بین به برد البته این اسم خیلی زشت است کلمه خیانت چرا چون هیچ زنی ملک هیچی مردی نیست .
حسادت بیمارگونه از صفات پارانوئید و افسردگی پنهانی برمیخیزد و باالکلیسم شدت می یابد.
این اختلال سیری پیشرونده دارد و معمولا روز به روز شدت می یابد.
در بعضی موارد حسادت بیمارگونه به ابعاد هذیانی می رسد و وضع بسیار خطرناکی بوجود می آورد .
jealousy projected
حسادت فراافکنی شده نوعی حسادت که از بیوفائی خود شخص یا تکانه های سرکوب شده برای بیوفائی ناشی میشود.
در این نوع حسادت شخصی که در جهت بیوفائی اغوا و وسوسه میشود برای رفع احساس درد ناشی از وجدانی آن را به طرف مربوطه نسبت میدهد.
jealous husband syndrome.
سندرم شوهر حسود . این پدیده پارانوئید به سندرم اتللو نیز مشهور است و هذیان عمده در آن باور به بیوفائی همسر و یا دختر است. که فرد مریض خیال میکند اگر دخترش رفت بیرون و با یک پسر حرف زد با او روابط دارد.
چنین بیمارانی معمولا از خانواده های از هم پاشیده بر آمده یا یک گروه اجتماعی که به مرض مزمن حسادت مبتلا هستند و زن را کالا میدانند در آن حرف زدن همسر خود را با دیگران نادر نیست بر خاسته اند.
بیماری اتهام به همسر به تدریج شروع شده و بصورت
مزمن و دائمی در می آئید.
بیمار در کوشش خود برای اعتراف گرفتن از همسر و یا دختر فقط به این خاطر با کسانی حرف زده اند برای اینکه به قول انسانهای روانی زن و یا دختر با کسانی روابط داشته اند اقدام به کتک زدن آنها میکنند و رفتار خشن و حتئ قتل همسر و یا دختر در چنین مواردی نادر است چرا چون انسانهای که به این بیماری مبتلا هستند میتوانند خیلی خطرناک باشند و میتوانند همسر و یا دختر خود را به قتل برسانند.
و بیمار برای اثبات بیوفائی همسر و یا دختر قرائن مسخره ای جعم آوری میکند گویا با فلان پسر و یا فلان مردی زنش و یا دخترش ارتباط داشته است اما در حقیقت اینطور نیست بلکه فرد مریض خیال پردازی نموده و مبتلا به بیماری پارانوئیدی شده است.
مدارا کردن با چنین بیمارانی بسیار مشکل است.
گاهی زنهای ساده دل در مقابل اصرار شوهر مریض و مبتلا به بیماری روانی از نوع پارانوئیدی به بی بیوفائی ای که انجام داده اند و بر اثر فشارها ی مردان مریض و خود خلاص نمودن به آن کاری که نکرده اند اعتراف نموده و وضعیت وخیمتر و بیمار را هذیان خود را ثابت قدم تر می سازد.
البته این نوعی بیماری است که به مرور زمان خطرناکتر میشود
این افرادی که به این نوع بیمارمبتلا هستند
اصلاح ناپذیر هستند احساساتی بر اساس هیچ و پوچ زن را مثل یک انسان نمیبینند بلکه از زاویه ی جنسی به زنان نگاه میکنند و بر این باور هستند که زنان مثل مردان نیستند عقل زنان با عقل مردان از نظر این افراد روانی کمترن است و تفکر این افراد روانی و مریض بیشتر مسائل جنس است تا انسان بودن و این افراد عادت دارند حتی به روابط بین انسانهای دیگر در جاماه حسادت دارند و همیشه بر این باور و این تفکر هستند که کاری بکنند روابط بین این افرادی که با هم دوست هستند برهم بزنند و این کار ازراهی بدست میاورد که فقط کافی است بداند که این دو شخص با هم روابط دارند.
البته این نوع بیماری در بین انسانها متفاوت است افرادی که دهکده نشین بوده اند بیشتر از این درد رنجمیبرند و افرادی که شهر نشین انواع مردم ارتباط داشته اند کمتر به این درد و بیماری مبتلا میشوند چرا چون دیده اند و در یک محیط پر جمعیت زندگی نموده اند اما افراد ده هاتی
از این بیماری رنج میبرند .
jealousy.
حسادت حالت هیجانی پیچیده ای است مربوط به احساس نفرت شخصی از یک شخص دیگر بدلیل روابط دو فرد سوم. معمولترین نوع آن حسادت جنسی میباشد.
با تشکر ساموئیل کرماشانی
----------------------------------------------
روان درمانی، تلاش برای یك تعریف
اگر از شما به عنوان خواننده این صفحه خواستهشود که تعریف خود را از دنیا ارائه بدهید، در آن صورت با همان مشكلی روبرو خواهید شُد كه هر رواندرمانگری نیز هنگام تعریف رواندرمانی با آن روبرو است و مجبور است با خود كلنجار برود. چراکه هر شاخهای از رواندرمانی تعریف خود را از رواندرمانی دارد و هر رواندرمانگری بر آن جنبهای از كار رواندرمانی اهمیت بیشتری قائل است كه مُبرهن از دیدگاه علمی-نظری، اعتقادات شخصی و تجارب فردی وی است. اگر بخواهیم استنباطهای عمومی متخصصین را از رواندرمانی به شکل یک زیر مجموعه مشترک نظرات آنها بعنوان تعریف از رواندرمانی ارائه کنیم تنها میشود شاخصترین عناصر تشكیل دهنده رواندرمانی را تعریف کرد. یعنی تعریف ما به هیچ وجه کامل نخواهد بود. تازه ناگفته نماند كه در حال حاضر بسیاری از چیزها در رواندرمانی در حال تحول بسیار سریع و بیسابقهای بسر میبرد.
فروید (بنیانگذار روانکاوی) در یكی از اولین كارهای خود به نام “روان درمانی (روح درمانی)” می نویسد: “روان (Psyche) كلمهای یونانی است كه در زبان آلمانی آنرا به روح معنا كردهاند. بنابراین رواندرمانی به معنای درمانِ روح است. و تحت آن نام میتوان درمانِ نشانگاههای بیماری روحی را استنباط كرد. اما این تعریف معنای این كلمه را نمیرساند. رواندرمانی بغیر از روح نُكاتِ دیگری را نیز دربر میگیرد: معالجه روح، معالجه روح یا جسم با استفاده از ابزارهایی كه بدوا بر روح انسان تاثیر میگذارند. یكی از این ابزارها كلمه است و كلمات اساسیترین ابزار معالجه روح هستند. فهم این نُكته برای افراد عامی بسیار مُشكل است كه اختلالات روحی و جسمی تنها توسط كلماتی كه پُزشك بكار میبرد مُداوا میگردند. شاید تصور کنند كه می خواهیم آنها را به جادو معتقد سازیم. این نُكته اما زیاد هم ناحق نیست؛ كلماتی كه ما روزانه از آن ها استفاده میکنیم جادوی كم رنگ شده هستند. اما ضروری است برای قابلِ فهم شُدنِ این نُكته راه میان بُر دیگری را برگزینیم تا نشان دهیم كه چگونه علم قادر است حداقل بخشی از قدرت جادویی كلمات را كه این افراد قبلا دارا بودند مُجددا به آن ها باز گرداند.” (1905، ص 289).
__________________________________________________
روان درمانی واقعا چیست؟ آیا روان درمانی همان صحبت درمانی به گفته فروید است كه بوسیله جادوی كلمات اثْر میكند و یا آن چیزی است كه نیم قرن بعد از فروید (Raimy) با حالت طنز اینگونه بیان میکند: تكنیكی غیرقابلِ تعریف برای موارد نامُشخص با نتایج غیرقابلِ پُیش گویی. و یا آیا روان درمانی آن چیزی است كه Zeig در اواخر سال 1994 در کنفرانس تكامل روان درمانی (Evolution of Psychotherapy) در برابر روان درمانگران برجسته عنوان كرد: «بکارگیری فنون ارتباطات برای مستعد كردن بیماران تا بتوانند به ممكنها دست بیابند، یعنی به چیزهایی كه خود همواره میخواستهاند اما هنوز نتوانستهاند به آنها دست بیابند، چرا برای اینکار به خود اطمینان لازم را نداشتهاند؛ بنابراین روان درمانی كاری است برای ممكن ساختن ناممكنها». آیا روان درمانی به معنای «روندی است برای حل مُشكلاتِ ارتباطی و اجتماعی فرد كه در طی این روند رابطه بیمار و درمانگر امکانی است برای فراخ كردنِ دامنه تجربیات بیمار، و در این رابطه باید به بیمار كمك كرد تا از موقعیت ناخواستهای كه در آن قرار گرفته است حركت كرده و به موقعیتی برسد كه هدف اوست»؟ (راینِكر، كانفر و شِمِلتسر، 1990). آیا روان درمانی به معنای «كمك روانشناس متحصص به مددجو است برای از بین بردنِ اختلالات روانیاش و یا برطرفکردن نشانگاههای بیماری جسمی با بهرهگیری از شیوههای تایید شده علمی در رابطهای معین و هدفمند بین روان درمانگر و بیمار» (باستینه، 1982)؟ و یا آیا رواندرمانگری حرفهای ناممكن و بیشتر هنری است تا علمی؟ آیا درمان روان تمام كاری است كه روان درمانگر متخصص انجام میدهد؟
پُاسُخی سریع و قاطع به این سئـوال كه رواندرمانی چیست وجود ندارد. در ادبیاتِ روانشناسی نیز پُاسُخی قاطع برای این سئـوال نمییابیم، چرا كه در آنجا نیز تمام تعاریف یا تعاریفی فردی هستند و یا بسرعت از سر این سئـوال رد میشوند؛ و یا تحت عنوان رواندرمانی مجموعهای از شیوهها و یا تكنیكهای مُختلف را معرفی میکنند كه نقطه اشتراكشان تنها در این است كه نشانگاههای نابهنجاری روانی را با شیوههای روانشناختی تغییر میدهند و هر كدام بر اساس مكتبهای نظری روانشناختی خاص خود طبقه بندی شدهاند. در این میان جای تعجب نیست که عامه غیر متخصص نیز سردرگم می شوند. در تمام این تعاریف رواندرمانی مجموعهای از تکنیکهای مُتفاوت، نامُشخص و پیچدر پیچ است كه هر كدام در رقابت با یكدیگر خود را تعریف میکنند. طبق لیستی كه Herink در 1980 مُنتشر ساخته است بیش از 250 نوع شیوه رواندرمانی وجود دارد.
یک تعریف مُمكن
در میان تمامی تعاریف رواندرمانی یك تعریف نیز وجود دارد كه به این همهمه یک نوع نظم و ترتیب میبخشد. این تعریف مربوط است به )Strotzka (1975، كه در كتاب خواندنی «رواندرمانی: مبانی، روشها، ضرورت» آمدهاست. همچنین این كتاب بعنوان اولین تلاش برای ادغام شیوههای مختلف در رواندرمانی شناختهشدهاست.
طبق این تعریف روان درمانی عبارت است از:
روندی آگاهانه، بسیار با برنامه و در عین حال انعطاف پذیر
برای تاثیرگذاری بر اختلالهای رفتاری و رنجهای روانی
اساس این شیوها بر گفتگو (بیمار، رواندرمانگر و گروه مراجعه) استوار است
از ابزارهای روانشناختی (ارتباطات) بهره میگیرند
غالبا كلامی ولی همچنین غیركلامی هستند
در راستای هدفی تعریف شده و مُشتركا طرح شده صورت میگیرند
برای كاستن نشانگاه های بیماری و یا تغییر در ساختار شخصیت
با بهره گیری از شیوههای قابل یادگیری
بر مبناء نظریات در باره رفتارهای نابهنجار و یا وابسته به نُرم
كه اصولا لازمه به اجرا درآوردن این شیوهها وجود رابطه و یا پُیوندی عاطفی و قابل پُذیرش بین رواندرمانگر و مددجو است.
هرچند كه این تعریف در سال 1975 صورتگرفت اما از دید امروز نیز نیاز به تصحیح زیادی ندارد. این تعریفی دقیق و جامع است كه از طرف بسیاری از رواندرمانگران نیز مورد قبول واقع شده است. در اینجا با این جمله كه حاصل تامق و شاید یك نوع تذكر است این تعریف را دقیقتر كنیم.
رواندرمانی عبارت است از معالجه بیماریها، صدمات و اختلالات روانی در چهارچوب و براساسِ قواعد و ضوابط بهداشت روانی که از طرف سازمان جهانی بهداشت پذیرفته شدهاست.
واژه رواندرمانی باید برای معالجه برنامهریزی شده بیماری در چهارچوب نظام پزشكی (رواندرمانگر متخصص) محفوظ بماند و تنها در این عرصه بكار رود. روان درمانی شیوهای تخصصی است كه بر بُنیانهای علمی استوار بوده، میتوان آنرا در آزمونِ تجربی محك زد و توسط ابزارها و شیوههای روانشناختی در تجربه و عمل جهت مُداوای اختلالات روانی و یا برای جلوگیری از آن ها مورد استفاده قرار داد (هوبر، 1992)..
روان درمانی بعنوان شیوه مُداوا برای مُداوای اختلالات روانی و یا برای مُداوای بیماریهای جسمی كه منشاء روانی دارند بكاربرده میشود. در اینجا اختلال روانی بعنوان اختلال در برداشت حسی از مُحیط، اختلال در تجربههای حسی ، اختلال در روابط اجتماعی و اختلالهای عضوی تعریف شُده است. مُشخصه اختلال در این دسته از نابهنجاریها اساسا به این شكل باست كه فرد به هیچ روی و یا تنها در سطحی بسیار محدود و به سختی توان تاتْیرگذاری مُستقیم و خودخواسته را بر رفتارهای خود داراست. علت این نابهنجاریها میتوانند جسمی و یا روانی باشند، میتوانند تنها بصورت نشانگاههای جسمی و یا روانی خود را آشكار سازند، میتوانند به شكل بُحرانهای روانی آنی خود را نشان دهند و یا اختلالهای ساختاری و عملكردی را دربر بگیرند. در اینجا منظور از ساختارهای روانی آن دسته از بُنیان های روانی هستند که به بصورت ارثی و یا از راه تجربیات زندگی روزمره شكل میگیرند، یا بلاواسطه و مُستقیم قابل روئیت هستند و یا وجود آنها را براساس مولفههای دیگری میتوان اثبات كرد. این تعریف از بیماری، روان رنجوریها، اختلالات روان تنی و اختلالات شخصیت را نیز دربر میگیرد.
به غیر از عرصه كاربرد روان درمانی برای مُداوای بیماریها باید از پُیشگیری و توان بخشی نیز نام برد و ارزش و جایگاه روان درمانی و كاربرد اقدامات رواندرمانی را برای این عرصهها مورد ارزیابی و تدقیق قرار داد. روان درمانی را باید بطور مُشخص از مُشایعت كه به شیوه دانایی در چهارچوب حمایتها و مراقبتهای عمومی روانی اجتماعی و مُشاوره صورت میگیرد تفكیك نمود. در این شیوهها نیز ازاقدامات روانشناسی بالینی و یا تكنیكهای روان درمانی استفاده میكنند ولی به این خاطر نمیتوان آنها را رواندرمانی نامید.
روان درمانی در چهارچوبی مُعین و تحت شرایط شُغلی مُعین در مطبِ رواندرمانگر صورت میگیرد و هر رواندرمانگری موظف به كار تحت آن چهارچوب است. اصولِ سیاستهای درمانی، ضوابط اقتصادی، قانونی و اخلاقی آن و همچنین حق ویزیت برای خدماتِ روان درمانی و شیوه های آن همگی در قوانین بهداشت عمومی مُشخص و تنظیم شُدهاند. از دیدگاه حقوقی هر روان درمانگری با بیمارش در رابطهای خدماتی قرار میگیرد كه طبق قوانین نه تنها شكل این رابطه تعیین شُدهاست و باید بین این رابطه با رابطه شخصی تفاوت گذارده شود بلكه در آن جا تاكید شُدهاست كه باید به بیمار طبق بهترین و مُعتبرترین دستاوردهای جدید علم کمك كرد.
بنابراین رواندرمانی بر دستاوردهای مُعتبر نظری پُیرامون چگونگی شكلگیری، بهبود و مُداوای بیماریها و اختلالات روانی كه در عمل به تایید رسیدهاند استوار بوده و با بهرهگیری از شیوههای به اثبات رسیده علمی و عملی در رواندرمانی بکار گرفته میشود.
طبیعی است كه هرکدام از شیوههای رواندرمانی بر مبنای نظریههای عملی از شخصیت و اختلالات آن و همچنین بر اساس نظریهای علمی در مورد شیوه تغییر شخصیت و اختلالات شخصیتی استُوار است، هر شیوه رواندرمانی با بهره گیری از تكنیكها و تكنولوژی مُعتبرِ علمی و در عمل آزمودهشده شکل گرفتهاست. بسیاری از شیوههای رایج در این عرصه این پُیش شرط را ندارند و یا تنها بعضی از این پُیش شرطها را دارا هستند. اما این به این معنا نیست كه این اقدامات بیارزش هستند. اساسِ كار چنین است كه هر کدام از این شیوه ها و تكنیك های روان درمانی بایستی به محك آزمون های عملی كشیده شوند و در تحقیقاتِ کنترل شده به اثبات برسند.
خوشبختانه در عرض دو دهه گذشته تحقیقاتی كه در این عرصه صورت گرفته است پُیشرفت ها و دستاوردهای بسیاری را جهت كار عملی روان درمانی ببارآورده است.
امروزه نظریات قانعکننده و طرحهای فرامكتبی و همچنین راهنماهای تحقیق شُده درمانی زیادی وجود دارند. آینده و تكامُلِ روان درمانی مُدرن در گرو شیوههای ادغام شُده رواندرمانی قراردارد.
_______________________________________________
رواندرمانی تخصصی است که با بهره گیری از تشخیص تخصُصی و با بهره برداری و استفاده از شیوههای موجود و متُدهای رایج و با اهداف درمانی كه ابتدا بصورت پیش تحقیقی فرموله شده و سپُس تكامل یافتهاند .
_______________________________________________
هر چیز سودمندی ضررهایی نیز دارد. در مورد رواندرمانی نیز چنین است. فروید معتقد بود كه رواندرمانی با جراحی قابل مقایسه است. با این مُقایسه وی میخواست ما را وادار به تامُق در این باره کند كه هر “اقدام” روان درمانی تغییراتِ درونی و ساختاری روان را موجب شُده و مُمكن است عوارض عمیقی نیز به همراه داشته باشد، و اینكه روان درمانی میتواند برای ساختار روانی سودمند باشد و همچنین مُمكن است به آن آسیب نیز وارد کند. به همین دلیل نیز باید رواندرمانی را تنها برای معالجه بیماری بكاربرد، یعنی برای مُداوای اختلالها و كاستن از رنجهایی كه به معنای بالینی به آنها بیماری میگوییم. از این روی مُشكلاتِ عمومی، مُشكلاتِ زندگی، مُشكلاتِ كاری، مُشكلاتِ تربیتی و یا اختلال در ارتباط با دیگران در زُمره اختلالهای روانی قرار نمیگیرند و به همین جهت نیز جزء موضوعاتی نیستند که در رواندرمانی مورد کار قرار بکیرند.
طبیعی است كه قبل از هراقدام رواندرمانی باید تشخیصی دقیق صورت بگیرد و بدنبال هر تشخیص یک تشخیص افتراقی نیز الزامی است. به همین جهت در جریان کار با درمانی باید هر رواندرمانگری اینرا بعنوان نُكتهای طبیعی بپذیرد كه نتایج اقدامات خود را مدام مورد بازبینی قراردهد و راههای رسیدن به اهدافِ درمانی را بیازماید. این كار از اینروی بااهمیت است كه با آن جلوی ندانمکاریها در روند كار گرفته میشود. هیچ اقدامی برای مُداوا در عرصه پُزشكی نباید بدون کنترل نتایج كار صورت بگیرد و همچنین شیوههای رواندرمانگری نیز بدرستی باید مورد بازبینی قرار گیرند.
چه شاخهها و یا تخصصهایی در رواندرمانی وجود دارد؟
از ابتدی شكلگیری روانشناسی علمی در سال 1875 توسط ویلیام وونت در آلمان، تاكنون الگوهای (Paradigmen) متعددی برای شناخت، توضیح و مداوی اختلالات روانی بوجود آمدهاند كه معروفترین آنها از این قرارند: روانكاوی، روانشناسی عمیقینگر، رفتاردرمانی، رفتاردرمانی شناختی، گفتاردرمانگری مددجو محوری، رواندرمانی سیستمی و غیره.
هركدام از ین الگوها بنا به نوع نگرشی كه به انسان و روان و جسم وی دارند ساختمان عظیمی را بنا نهادهاند به شكل علتشناسیï توضیح چگونگيی دوام اختلالات ï تشخیص بالینی اختلالات ï و مداوی اختلالات روانی. به این معنی هركدام از این الگوها برای تشخیص و مداوی اختلالات روانی راهها و شیوههای متفاوتی را بكار ميگیرند، ولی اهداف همه آنها كمك به رفع اختلالات روانی است و از آن روی كه افراد از هم متفاوت هستند تاثیر این الگوها نیز بر روی افراد مختلف فرق ميكند. از ینروی در عمل هیچ رواندرمانگری تنها با تكیه بر یكی از این الگوها و یا تخصصها نميتواند در امر درمان موفق باشد و باید بنا بر نوع بیماری و در نظر گرفتن شخصیت بیمار تركیبی را از انواع روشهای مناسب برای آن هر فرد مراجع برنامهریزی کرده و بکار برد.
شیوههای كار در رواندرمانی
روانشناسی بالینی و یا رواندرمانی یكی از شاخههای روانشناسی است كه منحصرا به شناخت و مداوی بیماريهای روانی میپردازد.
این نكته به این معنا نیست كه آدم باید مبتلا به اختلالات شدید روانی باشد و یا علائم شدید بیماری از خود نشان دهد تا به مطب روانشاس رجوع كند. هر فردی در رابطهی متقابل با محیطِ زندگياش بسر ميبرد و مدام در حال تاثیرگذاری و تاثیرگرفتن از محیط زنذگياش است. به این معنا هر فردی داری یك دنیای درون و یك دنیای بیرون است كه شكلدادن به هردوی آن دنیاها توسط افکار, احساسات و رفتارهای وی صورت ميگیرد .
در راه این تاثیرگذاری و تاثیرپذیری متقابل بسیاری از اوقات چیزهایی در راه درستكردن تعادل بین این دو دنیا سختجانی ميكنند و توان انسان را بیشاز حد محدود كرده و فشارهای زیادی را بوجود میآورند كه برای حل آنها انسان احتیاج به كمك پیدا میكند. شکل این گونه کمکها متفاوت است. كمك ميتواند بصورت گپی ازته دل و یا حمایتی واقعی از طرف دوستی كه واقعا دوست است باشد و گاهی هم این کمک حتما باید كمكی تخصصی باشد و توسط متخصص صورت بگیرد.
در کار بالینی با مراجعین به مطب های روانشناسی سه شکل اصلی برای برگزاری جلسات روان درمانی وجود دارد که بنا به نوع مشکل و بهترین راه برای کار بر روی آنها هر مراجعه کننده با یکی و یا با هر سه این شکل کار آشنا میشود. این سه شکل در زیر قدری توضیح داده شده اند.
رواندرمانی فردی
منظور از رواندرمانی فردی آن شكلی است كه فرد با رواندرمانگر خود در جلسات ملاقاتی كه فقط آن دو در آن شركت ميكنند حضور ميیابد. در رواندرمانی فردی ین امكان فراهم ميید كه فرد با احساسات و افكار خود آشنیی عمیق بیابد، به علت وجود آنها پيببرد، روابط فردی خود را با دیگران و با چیزهیی كه زندگی جمعی را ميسازند آشكارتر درك كرده و آنها را بهتر بشناسد و در نگاه كلی شخصیت خود را بهتر درك كند. تنها بعد از ین مرحله است كه فرد ميتواند بری رفع مشكلاتی كه وی را فرسوده كردهاند اقدام كند، بدون ینكه مانند گذشته دائما حالت ضعف، ناتوانی، درد، خودخوری، سركشی، پرخاش و خشونت و غیره جلوی رفع مشكلاتش را بگیرند.
سرعت و شكل رفع مشكلاتی كه هر شخصی بری كنارآمدن با آنها به روانشناس رجوع ميكند از فرد تا فرد متفاوت است. ولی بصورت كلی ميتوان گفت كه رهیی از مشكلات یعنی یادگیری جدید، یعنی یادگیری چیزها و روابط به نوعی دیگر، به نوعی كه دیگر فرد دست وپابسته اسیر مسائلش نباشد. ین یادگیری روندی است كه سرعت و كیفیت آن در جریان رواندرمانی كاملا بعهده خود فرد است و رواندرمانگر بحكم كسی است كه تشریح ین راه، نحوه شروع آن، پیشبردن آن و به سرانجام رساندن آنرا حمیت ميكند.
رواندرمانی گروهی
رواندرمانی گروهی شكل دیگری از روان درمانی است كه بری مسائل معینی برقرار ميگردد. و معمولا شكل پیشرفتهتری نسبت به رواندرمانی فردی دارد. بری تشخیص ینكه رواندرمانی گروهی بدرد چه كسی ميخورد هر فردی تعدادی جلسات رواندرمانی فردی را پشت سر ميگذاردو سپس ميتواند به جمعی از كسانی كه همان مشكلات را دارند بپیوندد. در ین حال اعضاء شركتكننده در گروه رفتهرفته به شكل روابط نزدیك هر عضو دیگر درآمده و هر عضو گروه از حمیت كنترلشده اعضی گروه برخوردار شده و تمام نقشهی جدید و چیزهیی را كه ميخواهد یادبگیرد تا به رابطه بهتری با دنیی درون و دنیی بیرون خود دست بیابد در تمرین با دیگران آنها را در خود درونی كند.
مشاوره خانوادگی و خانوادهدرمانی
در خانوادهدرمانی تمام اعضاء یك خانواده به عنوان تكتك اعضاء یك سیستم شركت ميكنند. در ابتدا فقط مشكلاتی حضور دارند كه تاب و توان یكیك اعضاء را سلب كردهاند. هركدام از اعضی خانواده علیرغم تلاشهی بسیارشان بری كنترل دامنه مشكلات رفتهرفته به جیی رسیدهاند كه نميتوانند با یكدیگر و بعنوان تكتك اعضاء یك سیستم مشكلاتشان را حل كنند. بلكه هركدام با رفتارشان باعث پیدار ماندن مشكلات و سختتر شدن آنها ميشوند.
در ین حال مهم است اشاره شود كه در ینجا چیزی بعنوان تقصیر و یا گناه وجود ندارد و اصلا مهم نیست كه چه كسی مسبب مسائل شدهاست. بلكه هدف اول در خانوادهدرمانی فهمیدن نقش تكتك اعضاء خانواده بری برنامه ریزی و ایجاد تغییرات لازم در سیستم خانواده است. در ین شکل از كار درمانی خانواده بعنوان یك سیستم حضور دارد و ميآموزد كه راهها و نظمهی جدیدی یجاد كند و آنها را بكاربسته تا ین روابط جدید جانشین روابط قبلی شوند. خانواده بعنوان یك سیستم ميآموزد تا بجی سرپوشگذاشتن بر مشكلات كه تنها موجب پابرجانگاهداشتن آنها ميشود بری یكیك مشكلات راههی جدیدی بیابد. طبیعی است كه شناخت پیدا كردن تكتك اعضاء خانواده از روندهی فكری، احساسی و رفتاری خود و درك نقش و موقعیت خود بعنوان یك عضو از سیستم خانواده در تمام طول رواندرمانی نقش اساسی بازی ميكنند.
مشكلات آموزشی و تربیتی که پدر و مادر و فرزندانشان با آن روبرو می شوند نیز در ین شیوه از كار بالینی به نحو بهتری نسبت به اشكال دیگر رواندرمانی نتیجه می دهد.
اگر از شما به عنوان خواننده این صفحه خواستهشود که تعریف خود را از دنیا ارائه بدهید، در آن صورت با همان مشكلی روبرو خواهید شُد كه هر رواندرمانگری نیز هنگام تعریف رواندرمانی با آن روبرو است و مجبور است با خود كلنجار برود. چراکه هر شاخهای از رواندرمانی تعریف خود را از رواندرمانی دارد و هر رواندرمانگری بر آن جنبهای از كار رواندرمانی اهمیت بیشتری قائل است كه مُبرهن از دیدگاه علمی-نظری، اعتقادات شخصی و تجارب فردی وی است. اگر بخواهیم استنباطهای عمومی متخصصین را از رواندرمانی به شکل یک زیر مجموعه مشترک نظرات آنها بعنوان تعریف از رواندرمانی ارائه کنیم تنها میشود شاخصترین عناصر تشكیل دهنده رواندرمانی را تعریف کرد. یعنی تعریف ما به هیچ وجه کامل نخواهد بود. تازه ناگفته نماند كه در حال حاضر بسیاری از چیزها در رواندرمانی در حال تحول بسیار سریع و بیسابقهای بسر میبرد.
فروید (بنیانگذار روانکاوی) در یكی از اولین كارهای خود به نام “روان درمانی (روح درمانی)” می نویسد: “روان (Psyche) كلمهای یونانی است كه در زبان آلمانی آنرا به روح معنا كردهاند. بنابراین رواندرمانی به معنای درمانِ روح است. و تحت آن نام میتوان درمانِ نشانگاههای بیماری روحی را استنباط كرد. اما این تعریف معنای این كلمه را نمیرساند. رواندرمانی بغیر از روح نُكاتِ دیگری را نیز دربر میگیرد: معالجه روح، معالجه روح یا جسم با استفاده از ابزارهایی كه بدوا بر روح انسان تاثیر میگذارند. یكی از این ابزارها كلمه است و كلمات اساسیترین ابزار معالجه روح هستند. فهم این نُكته برای افراد عامی بسیار مُشكل است كه اختلالات روحی و جسمی تنها توسط كلماتی كه پُزشك بكار میبرد مُداوا میگردند. شاید تصور کنند كه می خواهیم آنها را به جادو معتقد سازیم. این نُكته اما زیاد هم ناحق نیست؛ كلماتی كه ما روزانه از آن ها استفاده میکنیم جادوی كم رنگ شده هستند. اما ضروری است برای قابلِ فهم شُدنِ این نُكته راه میان بُر دیگری را برگزینیم تا نشان دهیم كه چگونه علم قادر است حداقل بخشی از قدرت جادویی كلمات را كه این افراد قبلا دارا بودند مُجددا به آن ها باز گرداند.” (1905، ص 289).
________________________________________
روان درمانی واقعا چیست؟ آیا روان درمانی همان صحبت درمانی به گفته فروید است كه بوسیله جادوی كلمات اثْر میكند و یا آن چیزی است كه نیم قرن بعد از فروید (Raimy) با حالت طنز اینگونه بیان میکند: تكنیكی غیرقابلِ تعریف برای موارد نامُشخص با نتایج غیرقابلِ پُیش گویی. و یا آیا روان درمانی آن چیزی است كه Zeig در اواخر سال 1994 در کنفرانس تكامل روان درمانی (Evolution of Psychotherapy) در برابر روان درمانگران برجسته عنوان كرد: «بکارگیری فنون ارتباطات برای مستعد كردن بیماران تا بتوانند به ممكنها دست بیابند، یعنی به چیزهایی كه خود همواره میخواستهاند اما هنوز نتوانستهاند به آنها دست بیابند، چرا برای اینکار به خود اطمینان لازم را نداشتهاند؛ بنابراین روان درمانی كاری است برای ممكن ساختن ناممكنها». آیا روان درمانی به معنای «روندی است برای حل مُشكلاتِ ارتباطی و اجتماعی فرد كه در طی این روند رابطه بیمار و درمانگر امکانی است برای فراخ كردنِ دامنه تجربیات بیمار، و در این رابطه باید به بیمار كمك كرد تا از موقعیت ناخواستهای كه در آن قرار گرفته است حركت كرده و به موقعیتی برسد كه هدف اوست»؟ (راینِكر، كانفر و شِمِلتسر، 1990). آیا روان درمانی به معنای «كمك روانشناس متحصص به مددجو است برای از بین بردنِ اختلالات روانیاش و یا برطرفکردن نشانگاههای بیماری جسمی با بهرهگیری از شیوههای تایید شده علمی در رابطهای معین و هدفمند بین روان درمانگر و بیمار» (باستینه، 1982)؟ و یا آیا رواندرمانگری حرفهای ناممكن و بیشتر هنری است تا علمی؟ آیا درمان روان تمام كاری است كه روان درمانگر متخصص انجام میدهد؟
پُاسُخی سریع و قاطع به این سئـوال كه رواندرمانی چیست وجود ندارد. در ادبیاتِ روانشناسی نیز پُاسُخی قاطع برای این سئـوال نمییابیم، چرا كه در آنجا نیز تمام تعاریف یا تعاریفی فردی هستند و یا بسرعت از سر این سئـوال رد میشوند؛ و یا تحت عنوان رواندرمانی مجموعهای از شیوهها و یا تكنیكهای مُختلف را معرفی میکنند كه نقطه اشتراكشان تنها در این است كه نشانگاههای نابهنجاری روانی را با شیوههای روانشناختی تغییر میدهند و هر كدام بر اساس مكتبهای نظری روانشناختی خاص خود طبقه بندی شدهاند. در این میان جای تعجب نیست که عامه غیر متخصص نیز سردرگم می شوند. در تمام این تعاریف رواندرمانی مجموعهای از تکنیکهای مُتفاوت، نامُشخص و پیچدر پیچ است كه هر كدام در رقابت با یكدیگر خود را تعریف میکنند. طبق لیستی كه Herink در 1980 مُنتشر ساخته است بیش از 250 نوع شیوه رواندرمانی وجود دارد.
یک تعریف مُمكن
در میان تمامی تعاریف رواندرمانی یك تعریف نیز وجود دارد كه به این همهمه یک نوع نظم و ترتیب میبخشد. این تعریف مربوط است به )Strotzka (1975، كه در كتاب خواندنی «رواندرمانی: مبانی، روشها، ضرورت» آمدهاست. همچنین این كتاب بعنوان اولین تلاش برای ادغام شیوههای مختلف در رواندرمانی شناختهشدهاست.
طبق این تعریف روان درمانی عبارت است از:
روندی آگاهانه، بسیار با برنامه و در عین حال انعطاف پذیر
برای تاثیرگذاری بر اختلالهای رفتاری و رنجهای روانی
اساس این شیوها بر گفتگو (بیمار، رواندرمانگر و گروه مراجعه) استوار است
از ابزارهای روانشناختی (ارتباطات) بهره میگیرند
غالبا كلامی ولی همچنین غیركلامی هستند
در راستای هدفی تعریف شده و مُشتركا طرح شده صورت میگیرند
برای كاستن نشانگاه های بیماری و یا تغییر در ساختار شخصیت
با بهره گیری از شیوههای قابل یادگیری
بر مبناء نظریات در باره رفتارهای نابهنجار و یا وابسته به نُرم
كه اصولا لازمه به اجرا درآوردن این شیوهها وجود رابطه و یا پُیوندی عاطفی و قابل پُذیرش بین رواندرمانگر و مددجو است.
هرچند كه این تعریف در سال 1975 صورتگرفت اما از دید امروز نیز نیاز به تصحیح زیادی ندارد. این تعریفی دقیق و جامع است كه از طرف بسیاری از رواندرمانگران نیز مورد قبول واقع شده است. در اینجا با این جمله كه حاصل تامق و شاید یك نوع تذكر است این تعریف را دقیقتر كنیم.
رواندرمانی عبارت است از معالجه بیماریها، صدمات و اختلالات روانی در چهارچوب و براساسِ قواعد و ضوابط بهداشت روانی که از طرف سازمان جهانی بهداشت پذیرفته شدهاست.
واژه رواندرمانی باید برای معالجه برنامهریزی شده بیماری در چهارچوب نظام پزشكی (رواندرمانگر متخصص) محفوظ بماند و تنها در این عرصه بكار رود. روان درمانی شیوهای تخصصی است كه بر بُنیانهای علمی استوار بوده، میتوان آنرا در آزمونِ تجربی محك زد و توسط ابزارها و شیوههای روانشناختی در تجربه و عمل جهت مُداوای اختلالات روانی و یا برای جلوگیری از آن ها مورد استفاده قرار داد (هوبر، 1992)..
روان درمانی بعنوان شیوه مُداوا برای مُداوای اختلالات روانی و یا برای مُداوای بیماریهای جسمی كه منشاء روانی دارند بكاربرده میشود. در اینجا اختلال روانی بعنوان اختلال در برداشت حسی از مُحیط، اختلال در تجربههای حسی ، اختلال در روابط اجتماعی و اختلالهای عضوی تعریف شُده است. مُشخصه اختلال در این دسته از نابهنجاریها اساسا به این شكل باست كه فرد به هیچ روی و یا تنها در سطحی بسیار محدود و به سختی توان تاتْیرگذاری مُستقیم و خودخواسته را بر رفتارهای خود داراست. علت این نابهنجاریها میتوانند جسمی و یا روانی باشند، میتوانند تنها بصورت نشانگاههای جسمی و یا روانی خود را آشكار سازند، میتوانند به شكل بُحرانهای روانی آنی خود را نشان دهند و یا اختلالهای ساختاری و عملكردی را دربر بگیرند. در اینجا منظور از ساختارهای روانی آن دسته از بُنیان های روانی هستند که به بصورت ارثی و یا از راه تجربیات زندگی روزمره شكل میگیرند، یا بلاواسطه و مُستقیم قابل روئیت هستند و یا وجود آنها را براساس مولفههای دیگری میتوان اثبات كرد. این تعریف از بیماری، روان رنجوریها، اختلالات روان تنی و اختلالات شخصیت را نیز دربر میگیرد.
به غیر از عرصه كاربرد روان درمانی برای مُداوای بیماریها باید از پُیشگیری و توان بخشی نیز نام برد و ارزش و جایگاه روان درمانی و كاربرد اقدامات رواندرمانی را برای این عرصهها مورد ارزیابی و تدقیق قرار داد. روان درمانی را باید بطور مُشخص از مُشایعت كه به شیوه دانایی در چهارچوب حمایتها و مراقبتهای عمومی روانی اجتماعی و مُشاوره صورت میگیرد تفكیك نمود. در این شیوهها نیز ازاقدامات روانشناسی بالینی و یا تكنیكهای روان درمانی استفاده میكنند ولی به این خاطر نمیتوان آنها را رواندرمانی نامید.
روان درمانی در چهارچوبی مُعین و تحت شرایط شُغلی مُعین در مطبِ رواندرمانگر صورت میگیرد و هر رواندرمانگری موظف به كار تحت آن چهارچوب است. اصولِ سیاستهای درمانی، ضوابط اقتصادی، قانونی و اخلاقی آن و همچنین حق ویزیت برای خدماتِ روان درمانی و شیوه های آن همگی در قوانین بهداشت عمومی مُشخص و تنظیم شُدهاند. از دیدگاه حقوقی هر روان درمانگری با بیمارش در رابطهای خدماتی قرار میگیرد كه طبق قوانین نه تنها شكل این رابطه تعیین شُدهاست و باید بین این رابطه با رابطه شخصی تفاوت گذارده شود بلكه در آن جا تاكید شُدهاست كه باید به بیمار طبق بهترین و مُعتبرترین دستاوردهای جدید علم کمك كرد.
بنابراین رواندرمانی بر دستاوردهای مُعتبر نظری پُیرامون چگونگی شكلگیری، بهبود و مُداوای بیماریها و اختلالات روانی كه در عمل به تایید رسیدهاند استوار بوده و با بهرهگیری از شیوههای به اثبات رسیده علمی و عملی در رواندرمانی بکار گرفته میشود.
طبیعی است كه هرکدام از شیوههای رواندرمانی بر مبنای نظریههای عملی از شخصیت و اختلالات آن و همچنین بر اساس نظریهای علمی در مورد شیوه تغییر شخصیت و اختلالات شخصیتی استُوار است، هر شیوه رواندرمانی با بهره گیری از تكنیكها و تكنولوژی مُعتبرِ علمی و در عمل آزمودهشده شکل گرفتهاست. بسیاری از شیوههای رایج در این عرصه این پُیش شرط را ندارند و یا تنها بعضی از این پُیش شرطها را دارا هستند. اما این به این معنا نیست كه این اقدامات بیارزش هستند. اساسِ كار چنین است كه هر کدام از این شیوه ها و تكنیك های روان درمانی بایستی به محك آزمون های عملی كشیده شوند و در تحقیقاتِ کنترل شده به اثبات برسند.
خوشبختانه در عرض دو دهه گذشته تحقیقاتی كه در این عرصه صورت گرفته است پُیشرفت ها و دستاوردهای بسیاری را جهت كار عملی روان درمانی ببارآورده است.
امروزه نظریات قانعکننده و طرحهای فرامكتبی و همچنین راهنماهای تحقیق شُده درمانی زیادی وجود دارند. آینده و تكامُلِ روان درمانی مُدرن در گرو شیوههای ادغام شُده رواندرمانی قراردارد.
________________________________________
رواندرمانی تخصصی است که با بهره گیری از تشخیص تخصُصی و با بهره برداری و استفاده از شیوههای موجود و متُدهای رایج و با اهداف درمانی كه ابتدا بصورت پیش تحقیقی فرموله شده و سپُس تكامل یافتهاند .
________________________________________
هر چیز سودمندی ضررهایی نیز دارد. در مورد رواندرمانی نیز چنین است. فروید معتقد بود كه رواندرمانی با جراحی قابل مقایسه است. با این مُقایسه وی میخواست ما را وادار به تامُق در این باره کند كه هر “اقدام” روان درمانی تغییراتِ درونی و ساختاری روان را موجب شُده و مُمكن است عوارض عمیقی نیز به همراه داشته باشد، و اینكه روان درمانی میتواند برای ساختار روانی سودمند باشد و همچنین مُمكن است به آن آسیب نیز وارد کند. به همین دلیل نیز باید رواندرمانی را تنها برای معالجه بیماری بكاربرد، یعنی برای مُداوای اختلالها و كاستن از رنجهایی كه به معنای بالینی به آنها بیماری میگوییم. از این روی مُشكلاتِ عمومی، مُشكلاتِ زندگی، مُشكلاتِ كاری، مُشكلاتِ تربیتی و یا اختلال در ارتباط با دیگران در زُمره اختلالهای روانی قرار نمیگیرند و به همین جهت نیز جزء موضوعاتی نیستند که در رواندرمانی مورد کار قرار بکیرند.
طبیعی است كه قبل از هراقدام رواندرمانی باید تشخیصی دقیق صورت بگیرد و بدنبال هر تشخیص یک تشخیص افتراقی نیز الزامی است. به همین جهت در جریان کار با درمانی باید هر رواندرمانگری اینرا بعنوان نُكتهای طبیعی بپذیرد كه نتایج اقدامات خود را مدام مورد بازبینی قراردهد و راههای رسیدن به اهدافِ درمانی را بیازماید. این كار از اینروی بااهمیت است كه با آن جلوی ندانمکاریها در روند كار گرفته میشود. هیچ اقدامی برای مُداوا در عرصه پُزشكی نباید بدون کنترل نتایج كار صورت بگیرد و همچنین شیوههای رواندرمانگری نیز بدرستی باید مورد بازبینی قرار گیرند.
چه شاخهها و یا تخصصهایی در رواندرمانی وجود دارد؟
از ابتدی شكلگیری روانشناسی علمی در سال 1875 توسط ویلیام وونت در آلمان، تاكنون الگوهای (Paradigmen) متعددی برای شناخت، توضیح و مداوی اختلالات روانی بوجود آمدهاند كه معروفترین آنها از این قرارند: روانكاوی، روانشناسی عمیقینگر، رفتاردرمانی، رفتاردرمانی شناختی، گفتاردرمانگری مددجو محوری، رواندرمانی سیستمی و غیره.
هركدام از ین الگوها بنا به نوع نگرشی كه به انسان و روان و جسم وی دارند ساختمان عظیمی را بنا نهادهاند به شكل علتشناسیï توضیح چگونگيی دوام اختلالات ï تشخیص بالینی اختلالات ï و مداوی اختلالات روانی. به این معنی هركدام از این الگوها برای تشخیص و مداوی اختلالات روانی راهها و شیوههای متفاوتی را بكار ميگیرند، ولی اهداف همه آنها كمك به رفع اختلالات روانی است و از آن روی كه افراد از هم متفاوت هستند تاثیر این الگوها نیز بر روی افراد مختلف فرق ميكند. از ینروی در عمل هیچ رواندرمانگری تنها با تكیه بر یكی از این الگوها و یا تخصصها نميتواند در امر درمان موفق باشد و باید بنا بر نوع بیماری و در نظر گرفتن شخصیت بیمار تركیبی را از انواع روشهای مناسب برای آن هر فرد مراجع برنامهریزی کرده و بکار برد.
شیوههای كار در رواندرمانی
روانشناسی بالینی و یا رواندرمانی یكی از شاخههای روانشناسی است كه منحصرا به شناخت و مداوی بیماريهای روانی میپردازد.
این نكته به این معنا نیست كه آدم باید مبتلا به اختلالات شدید روانی باشد و یا علائم شدید بیماری از خود نشان دهد تا به مطب روانشاس رجوع كند. هر فردی در رابطهی متقابل با محیطِ زندگياش بسر ميبرد و مدام در حال تاثیرگذاری و تاثیرگرفتن از محیط زنذگياش است. به این معنا هر فردی داری یك دنیای درون و یك دنیای بیرون است كه شكلدادن به هردوی آن دنیاها توسط افکار, احساسات و رفتارهای وی صورت ميگیرد .
در راه این تاثیرگذاری و تاثیرپذیری متقابل بسیاری از اوقات چیزهایی در راه درستكردن تعادل بین این دو دنیا سختجانی ميكنند و توان انسان را بیشاز حد محدود كرده و فشارهای زیادی را بوجود میآورند كه برای حل آنها انسان احتیاج به كمك پیدا میكند. شکل این گونه کمکها متفاوت است. كمك ميتواند بصورت گپی ازته دل و یا حمایتی واقعی از طرف دوستی كه واقعا دوست است باشد و گاهی هم این کمک حتما باید كمكی تخصصی باشد و توسط متخصص صورت بگیرد.
در کار بالینی با مراجعین به مطب های روانشناسی سه شکل اصلی برای برگزاری جلسات روان درمانی وجود دارد که بنا به نوع مشکل و بهترین راه برای کار بر روی آنها هر مراجعه کننده با یکی و یا با هر سه این شکل کار آشنا میشود. این سه شکل در زیر قدری توضیح داده شده اند.
رواندرمانی فردی
منظور از رواندرمانی فردی آن شكلی است كه فرد با رواندرمانگر خود در جلسات ملاقاتی كه فقط آن دو در آن شركت ميكنند حضور ميیابد. در رواندرمانی فردی ین امكان فراهم ميید كه فرد با احساسات و افكار خود آشنیی عمیق بیابد، به علت وجود آنها پيببرد، روابط فردی خود را با دیگران و با چیزهیی كه زندگی جمعی را ميسازند آشكارتر درك كرده و آنها را بهتر بشناسد و در نگاه كلی شخصیت خود را بهتر درك كند. تنها بعد از ین مرحله است كه فرد ميتواند بری رفع مشكلاتی كه وی را فرسوده كردهاند اقدام كند، بدون ینكه مانند گذشته دائما حالت ضعف، ناتوانی، درد، خودخوری، سركشی، پرخاش و خشونت و غیره جلوی رفع مشكلاتش را بگیرند.
سرعت و شكل رفع مشكلاتی كه هر شخصی بری كنارآمدن با آنها به روانشناس رجوع ميكند از فرد تا فرد متفاوت است. ولی بصورت كلی ميتوان گفت كه رهیی از مشكلات یعنی یادگیری جدید، یعنی یادگیری چیزها و روابط به نوعی دیگر، به نوعی كه دیگر فرد دست وپابسته اسیر مسائلش نباشد. ین یادگیری روندی است كه سرعت و كیفیت آن در جریان رواندرمانی كاملا بعهده خود فرد است و رواندرمانگر بحكم كسی است كه تشریح ین راه، نحوه شروع آن، پیشبردن آن و به سرانجام رساندن آنرا حمیت ميكند.
رواندرمانی گروهی
رواندرمانی گروهی شكل دیگری از روان درمانی است كه بری مسائل معینی برقرار ميگردد. و معمولا شكل پیشرفتهتری نسبت به رواندرمانی فردی دارد. بری تشخیص ینكه رواندرمانی گروهی بدرد چه كسی ميخورد هر فردی تعدادی جلسات رواندرمانی فردی را پشت سر ميگذاردو سپس ميتواند به جمعی از كسانی كه همان مشكلات را دارند بپیوندد. در ین حال اعضاء شركتكننده در گروه رفتهرفته به شكل روابط نزدیك هر عضو دیگر درآمده و هر عضو گروه از حمیت كنترلشده اعضی گروه برخوردار شده و تمام نقشهی جدید و چیزهیی را كه ميخواهد یادبگیرد تا به رابطه بهتری با دنیی درون و دنیی بیرون خود دست بیابد در تمرین با دیگران آنها را در خود درونی كند.
مشاوره خانوادگی و خانوادهدرمانی
در خانوادهدرمانی تمام اعضاء یك خانواده به عنوان تكتك اعضاء یك سیستم شركت ميكنند. در ابتدا فقط مشكلاتی حضور دارند كه تاب و توان یكیك اعضاء را سلب كردهاند. هركدام از اعضی خانواده علیرغم تلاشهی بسیارشان بری كنترل دامنه مشكلات رفتهرفته به جیی رسیدهاند كه نميتوانند با یكدیگر و بعنوان تكتك اعضاء یك سیستم مشكلاتشان را حل كنند. بلكه هركدام با رفتارشان باعث پیدار ماندن مشكلات و سختتر شدن آنها ميشوند.
در ین حال مهم است اشاره شود كه در ینجا چیزی بعنوان تقصیر و یا گناه وجود ندارد و اصلا مهم نیست كه چه كسی مسبب مسائل شدهاست. بلكه هدف اول در خانوادهدرمانی فهمیدن نقش تكتك اعضاء خانواده بری برنامه ریزی و ایجاد تغییرات لازم در سیستم خانواده است. در ین شکل از كار درمانی خانواده بعنوان یك سیستم حضور دارد و ميآموزد كه راهها و نظمهی جدیدی یجاد كند و آنها را بكاربسته تا ین روابط جدید جانشین روابط قبلی شوند. خانواده بعنوان یك سیستم ميآموزد تا بجی سرپوشگذاشتن بر مشكلات كه تنها موجب پابرجانگاهداشتن آنها ميشود بری یكیك مشكلات راههی جدیدی بیابد. طبیعی است كه شناخت پیدا كردن تكتك اعضاء خانواده از روندهی فكری، احساسی و رفتاری خود و درك نقش و موقعیت خود بعنوان یك عضو از سیستم خانواده در تمام طول رواندرمانی نقش اساسی بازی ميكنند.
مشكلات آموزشی و تربیتی که پدر و مادر و فرزندانشان با آن روبرو می شوند نیز در ین شیوه از كار بالینی به نحو بهتری نسبت به اشكال دیگر رواندرمانی نتیجه می دهد.
//////////////////////////////////////////
مادر و پدرها معتقدند که همیشه بهترین چیزها را برای بچهها میخواهند. و با این وجود همیشه با آنها مشکل دارند. ...
تعلیم و تربیت سالم یک علم است. این علم را باید مناسب با رشد بچه ها آموخت و هر روز باید آموختهها را صیقل داد تا بتوان یاور خوبی برای بچه ها بود. ...
اگر فقط آدم بزرگ باشی راه به جایی نخواهی برد... آدم بزرگ بچهای است که بزرگ شده چون روزهای تولد بیشتری را پشت سر گذاردهاست. زنده بودن یک غریضه است. در این غریضه همه جانداران سهیمند. برای رشد کردن باید زندگی کرد. فقط زنده بودن کافی نیست. برای زندگی کردن باید هنر زندگی را آموخت. شناخت واقعی چیزها، آماده تغییر بودن و پناهنده سنت نشدن اولین قدم در راه یادگرفتن هنر زندگی است.
----------------------
بچه ها می آموزند آن طوری باشند که زندگی می کنند
بچه ها ...
وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی میکنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند.
وقتی با خشونت زندگی میکنند می آموزند که جنگجو باشند.
وقتی با ترس زندگی میکنند می آموزند که بُزدل باشند.
وقتی با ترحم زندگی میکنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند.
وقتی با تمسخُر زندگی میکنند می آموزند که خجالتی باشند.
وقتی با حسادت زندگی میکنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند.
اما ...
اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند.
اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند.
اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند.
اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند.
اگر با توافق زتدگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند.
اگر با تایید زندگی کنند با هدف زندگی کردن را می آموزند.
اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند.
اگر با انصاف زندگی کنند دفاع از حقوق را می آموزند.
اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند.
اگر با دوستی و محبت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.
بچه شما چطور زندگی می کند و چه میآموزد؟
تعلیم و تربیت سالم یک علم است. این علم را باید مناسب با رشد بچه ها آموخت و هر روز باید آموختهها را صیقل داد تا بتوان یاور خوبی برای بچه ها بود. ...
اگر فقط آدم بزرگ باشی راه به جایی نخواهی برد... آدم بزرگ بچهای است که بزرگ شده چون روزهای تولد بیشتری را پشت سر گذاردهاست. زنده بودن یک غریضه است. در این غریضه همه جانداران سهیمند. برای رشد کردن باید زندگی کرد. فقط زنده بودن کافی نیست. برای زندگی کردن باید هنر زندگی را آموخت. شناخت واقعی چیزها، آماده تغییر بودن و پناهنده سنت نشدن اولین قدم در راه یادگرفتن هنر زندگی است.
----------------------
بچه ها می آموزند آن طوری باشند که زندگی می کنند
بچه ها ...
وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی میکنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند.
وقتی با خشونت زندگی میکنند می آموزند که جنگجو باشند.
وقتی با ترس زندگی میکنند می آموزند که بُزدل باشند.
وقتی با ترحم زندگی میکنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند.
وقتی با تمسخُر زندگی میکنند می آموزند که خجالتی باشند.
وقتی با حسادت زندگی میکنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند.
اما ...
اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند.
اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند.
اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند.
اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند.
اگر با توافق زتدگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند.
اگر با تایید زندگی کنند با هدف زندگی کردن را می آموزند.
اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند.
اگر با انصاف زندگی کنند دفاع از حقوق را می آموزند.
اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند.
اگر با دوستی و محبت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.
بچه شما چطور زندگی می کند و چه میآموزد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر