سرزمین رنج
میخواستم ازسرزمینم برایتان بگویم .از شهرم ومردمان آن .ازکوههای سربه فلک کشیده که پناه گاه مردمان بی پناه این دیار میباشد.ازدرختان آن که هر از چند گاهی آتش را به جانشان می اندازند برایتان بنویسم. قلمم رابرداشتم که تمام آنچه را که احساسم در گیر آن بود را به زبان مادریم روی کاغذ بیاورم .ولی گویی قلمم با احساسم حس غریبی داشت .هرچه تلاش کردم بی فایده بود .اینجابود که باتمام وجود ازخود بیگانگی وبی انصافی تاریخ را حس کردم .باشرمندگی نسبت به خودودوری ازهویتم از خانه زدم بیرون توخیابانهای شهر قدم میزدم که ناگهان التماسهای دختروپسربچه های دست فروش کنارخیابان ازعابرین نظرم را به خودجلب کرد.بچه های که باید پشت میزکلاس درس میبودند تا الفبای زندگی را بیاموزند.کمی آن طرفتر کارگرانی را نظاره گربودم که اگرچه التماس نمیکردند ولی با چهره مظلوم ومعصومشان به عابرین پیاده زل میزدند تاخبرازمبارزه ای سخت با فقروگرسنگی و سیرشدن وزنده ماندن بدهند.دیدن چنین صحنه هایی برایم بسیار سخت بود .به راه افتادم که شاید درگوشه ای ازشهر خبر از عشق -آزادی عدالت وانسانیت باشد جیزی که دنبالشان بودم .بعد از مدتی قدم زدن در شهر زمزمزه ای به گوشم رسید که مادر یا مادرانی در انتظار آزادی ویا جنازه فرزندان دربندشان میباشند .بغض گلویم را فشرد سرم را پایین انداختم وعرق شرم درپیشانیم جمع شد .شرم از زنده ماندن خود ونظاره گر بودن مرگ هم بازی وهم کلاسی های دوران کودکی ونوجوانی ام .چه کنیم که در سرزمینم هم بازی های دوران کودکی وهم کلاسی ها تا آخر عمر کنار هم نمی مانند وهریک به سرنوشتی تراژدیکی مبتلا میشوند .اشک در چشمهایم حلقه بسته بود به راه افتادم تابه ترمینال شهر بروم شاید مسافرغریبی راببینم واز او درمورد زندگی مردمان دیارشان بپرسم .پاهایم نای حرکت نداشتند خودم را رساندم .شلوغ بود انبوه زیادی جوان ومیانسال دور اتوبوس حلقه زده بودند .کنجکاو شدم دلیلش را پرسیدم مردی میانسال با موهای سفید وبا دستانی پینه بسته جواب داد میرویم تا بیشتر از این شرمنده گرسنه ماندن زن و فرزندانمان نباشیم .بادیدن چهره های آرام ومظلومشان که نشان از سالها نامهربانی وبی عدالتی بود ترسی راحس کردم که در نگاه هایشان موج میزد.ترس ازرفتن به استقبال سرنوشتی پر از حقارت .بندگی فرمانبرداری ومرگ زیر ساختمانهای نیمه کاره شهرهای بزرگ. .به کوشه ای تکیه زدم راننده اتوبوس به سراغم آمد .چهره غم زده ام را دید از ته دل آه بلندی کشید وگفت هرروز حامل جوانهای پاک ومعصوم این دیار میباشم تاآنهارابه سرزمین ناکجاها ببرم تاشاید لقمه نانی برای خانواده خود پیدا کنند .باخود میگفتم مگر این خاک وآب مال آنها نیست که برای سیرماندن باید کوچ کنند .خیلی خسته شده بودم .خسته از درد ورنج مردمان دیارم که از نوک پا تا فرق سرشان غرق در فقر ونابراری بود .تصمیم گرفتم خود را به آرامگاه مردگان شهربرسانم تا آنهارا از این بی خبری باخبر سازم .اگرچه آرامش برای مردگان وزندگان این دیار کلمه ایست غریب ورویائی .خلاصه هر طور شد خودم را به آنجا رساندم .همینکه نشستم زمزمه های چند جوان که به دور هم حلقه زده بودند به حرکتم واداشت .نزدیک که شدم چند جوان لاغر ونحیف که از درد خماری آهوناله میکردند وبه سختی توان حرف زدن را داشتند را نظاره میکردم.یکی از آنها عکس دخترش را از جیبش در آورد وبا چشمان پراز اشک از بی خبریش میگفت. صدای حزن انگیزش را با آهو ناله های درد خماری بهم می آمیخت ونغمه ای پرازدرد – نامهربانی و غضب ظالمان روزگارش رابرفضای آرامگاه مردگان تنین انداز میکرد. یکی از دوستانش دست نحیفش را روی شانه اش گذاشت وبا آهی بلند از مادر پیرش که از غصه او وبرادر معتادش دق مرگ شدو مرد میگفت به گوشه ای تکیه کردم اشک به شدت از چشمهایم سرازیر شد .به یاد کلاس مدرسه وهم کلاسی هایم افتادم که بالبخندهای هم زندگی میکردیم وقتی به خانه رسیدم دفتر خاطراتم را نگاه کردم .وجلو نام دوستانم سرنوشتشان را نوشتم .
معلم کلاس ....اعدام شد
مبصرکلاس...منتظرطناب دار
شاگرد اول کلاس ..دست فروش
ورزش کار کلاس ..معتاد شد
اما بادیدن اسم چند نفر از هم کلاسی هایم لبخند برلبانم نشست وامیدی دوباره در وجودم زنده شد .چون آنها زنده مانده بودن تا فردای بهتر که در آن عشق - آزادی وانسانیت را برای سرزمینم بیافرینند .با خوشحالی به قامت استوار کوههای سرزمینم نگاهی انداختم وبه امید تابیدن آفتاب آزادی برفراز شهر چشمهایم رابستم تاصبح آزادی فرا رسد.
یکی از اعضا ی
کمیته دانشجویی کمپین"دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی در سنندج
روز آنلاین - کاوه قریشی: لقمان و زانیار مرادی دو زندانی سیاسی کرد که به اتهام "محاربه" و "مفسد فی الارض" به اعدام در ملاءعام محکوم شده اند، از محل نگهداری خود به سایر بندهای زندان رجایی شهر و مکان نامعلومی منتقل شده اند. خانواده این دو زندانی محکوم به اعدام، با تائید این خبر در مصاحبه با روز نسبت به اجرای مخفیانه حکم فرزندانشان ابراز نگرانی کرده اند.
این خانواده ها در حالی به سخن گفتن در باره وضعیت فرزندشان لب گشوده اند که موج جدید اعدام ها در ایران همچنان ادامه دارد و دستگاه قضائی روزانه آمارهایی تازه ای در این زمینه منتشر می کند. بیشتر این اعدامهاو آن طور که مسئولان می گویند در ارتباط با اتهاماتی نظیر "حمل"، "نگهداری" و "خرید و فروش" مواد مخدر صورت گرفته است.
ملاقات ممنوع، وکیل پاسخ نمی دهد
لقمان مرادی، 25 ساله، همراه دو جوان دیگر به نامهای هادی و عبدالله متهم به دست داشتن در ترور سعدی، پسر امام جمعهی شهر مریوان در تیرماه سال ۱۳۸۸ و همچنین "جاسوسی برای دولت انگلستان" است.
این زندانی سیاسی به همراه زنیار مرادی، دیگر زندانی محکوم به اعدام کرد اخیرا با انتشار نامهای خطاب به مردم اعلام کرده بودند که اعترافات آنان زیر شکنجه بوده و از سوی بازجویان در زندان تهدید به تجاوز جنسی شده اند.
پرس تی وی، شبکه برون مرزی جمهوری اسلامی روز پنجشنبه 13 آبان، به نقل از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، از بازداشت چهار تروريست مرتبط با دولت بريتانيا در شهر مريوان خبر دادند. براساس گزارش اين رسانه ها دستگیرشدگان طی دو سال گذشته، مرتکب پنج ترور شده بودند. آنها همچنین خبر داده بودند که از مجيد بختياری، هژير ابراهيمی، لقمان مرادی و زنيار مرادی، اسلحه، اسناد و مدارکی به دست آمده که نشانگر رابطه آنها با اعضای کومله در کردستان است.
اینک پس از گذشت چهار ماه از اخذ اعترافات و انتقال آنها از زندان مریوان به زندان رجایی شهر به خانواده هایشان خبر رسیده که فرزندان در بند آنها از محل نگهداری خود به مکانی نا معلوم منتقل شده اند.
آمنه مرادی، مادر زانیار، با تائید این خبر به روز می گوید: "روز یکشنبه یکی از هم بندی های پسرم از طریق تماس با بستگان ما در داخل ایران گفته است که زانیار به همراه 60 زندانی دیگر از بند عمومی زندانی رجایی شهر کرج به یکی دیگر از بندهای این زندان منتقل شده است. زانیار به هم بندی اش گفته علاوه بر خبر انتقال، این موضوع هم به خانواده اطلاع داده شود که تا مدتی امکان تماس تلفنی برایش مقدور نخواهد بود."
از اقبال مرادی، پدر زانیار که ساکن کردستان عراق است می پرسیم که نظرش در مورد انتقال فرزندش چیست؟ می گوید: "تا جایی که ما اطلاع داریم زانیار به بند اطفال که یکی از بدترین بندهای زندان رجایی شهر به لحاظ امکانات رفاهی است منتقل شده. تصور می کنم این اقدام در واکنش به نامه هایی باشد که زانیار و هم پرونده ای اش چندی پیش درخصوص وضعیتشان از زندان منتشر کردند. از طرفی این نگرانی نیز و جود دارد که انتقال آنها به نوعی جهت اجرای حکم صورت گرفه باشد. این گمانه با توجه به اجرای مخفیانه و بدون اطلاع قبلی شماری از زندانیان محکوم شده به اعدام در ماه گذشته شدت می گیرد."
حسین خضری، فرهاد تارم دو زندانی سیاسی کرد و زهرا بهرامی، شهروند ایرانی - هلندی از جمله افرادی هستند که طی ماه گذشته مخفیانه و بدون اطلاع وکلا و خانواده به دار آویخته شدند.
سراغ عثمان مرادی، پدر لقمان دیگر هم پرونده ای زانیار می رویم و از وی در مورد اخبار برخی از سایت های خبری در خصوص انتقال فرزندش به مکان نا معلومی می پرسیم. او با تائید این خبر می گوید: "ما از طریق تماس کوتاه تلفنی یکی از هم بندهای لقمان متوجه شدیم که چند روز پیش او را از زندان رجایی شهر به مکان نامشخصی منتقل کرده اند."
به گفته آقای مرادی، لقمان از هشت روز پیش هیچ گونه تماسی با خانواده نداشته است. او می گوید: "در آخرین تماس لقمان در مورد احتمال اجرای حکم ابراز نگرانی نکرده بود. اما تا نتیجه قطعی دادرسی مشخص نشود ما همچنان نگران اجرای حکم فرزندمان هستیم. به ویژه که این روزها اغلب پرونده های مربوط به اعدام بدون اطلاع قبلی و به صورت غیر منتظره به اجرا در می آید."
او در مورد تلاش های وکیل می گوید: "وکیل به حکم دادگاه اعتراض کرده است، اما آنطور که می گوید مقامات قضایی تاکنون در خصوص پذیرفتن یا عدم پذیرفتن این حکم جوابی به او نداده اند.
حسین پایدار، وکیل مدافع زانیار و لقمان مرادی هنوز موفق به ملاقات موکلانش نشده است. عثمان مرادی می گوید: "در حالی که ملاقات حق طبیعی و قانونی هر وکیلی محسوب می شود، اما این امکان را تا این لحظه از وکیل پسرم سلب کرده اند. به همین خاطر ما در نظر داریم روز پنج شنبه که روز ملاقات هست جهت پیگیری وضعیت فرزندمان به تهران برویم."
جهت ارائه توضیحات بیشتر با آقای حسن پایدار، وکیل دادگستری تماس گرفتیم، او اما بحث در این مورد را به فرصت مناسبتری موکول و از هر گونه توضیحی در خصوص پرونده موکلانش خودداری کرد.
خانم آمنه مرادی، مادر زانیار، اتهامات مطرح شده برای فرزندش را بی اساس عنوان می کند. او می گوید: "این اتهامات تحت هیچ شرایطی به زانیار نمی چسپد. پسر من سر به زیر و آرام بود. او به علت خروج من و پدرش ناچار به ترک تحصیل شد و در تمام این مدت سرش به کار و کاسبی گرم بود. کاری به حواشی زندگی اجتماعی وسیاسی مردم نداشت. اتهامات مطرح شده و صدور حکم برای ما واقعا شوک آور و دور از انتظار بود. از آن روز هم تنها کانال ارتباطی ما خانواده همسرم در داخل ایران بوده، و نمی دانیم چه چیزی در حال وقوع است. گاهی حتی اخبار مربوط به زانیار را از طریق رسانه ها می شنویم."
مادراین زندانی کرد، از رسانه ها و فعالان حقوق بشر می خواهد از اقدامات برای جلوگیری از اجرای حکم اعدام حمایت کنند: "صحبت تنها بر سر فرزند من نیست. در کردستان بیش از 16 زندانی دیگر به اعدام محکوم شده اند. بیشتر محکوم شدگان از خانواده های آسیب دیده و قشرهای پایین اجتماعی هستند و به آن صورت به امکانات ارتباطی دسترسی ندارند. از همه شما می خواهم که نگذارید پسر بی گناه من و دیگر مادران اعدام شوند."
پدر لقمان مرادی هم گوید: "ما چاره ای جز اطلاع رسانی نداریم. اینک نیز از انتقال پسرمان و عدم اجازه ملاقات خانواده و وکیل با وی به شدت نگران هستیم. با این روندی که مقامات قضایی در خصوص اجرای احکام اعدام پیش گرفته اند، هیچ گونه تضمینی وجود ندارد. از افکار عمومی داخلی و خارجی می خواهیم نسبت به اعدام ها سکوت نکنند. از هر طریق ممکن به خانواده ها کمک کنند. این بچه ها هیچ گناهی ندارند. گناه آنها تنها فقر و محرومیت اجتماعی است. لقمان فرزند من قربانی نابرابری های اجتماعی و برنامه ریزی های مقامات قضایی در کردستان است. او بی گناه است و تحت هیچ شرایطی نباید پای چوبه دار برود. نگذاریم فرزندان مملکتمان را یکی پس از دیگری اعدام کنند."
قربانی نابرابری ها
نگرانی این خانواده ها از اجرای مخفیانه حکم فرزندانشان در شرایطی صورت می گیرد که در حال حاضر دست کم 16 زندانی کرد دیگر، به نامهای زینب جلالیان، شیرکو معارفی، رستم ارکیا، مصطفی سلیمی، انور رستمی، رشید آخکندی، سید سامی حسینی، سید جمال محمدی، حسن طالعی، ایرج محمدی، محمد امین عبداللهی، و قادر محمد زاده، زانیار مرادی، لقمان مرادی و حبیب الله لطیفی در خطر اعدام قرار دارند.
موج جدید اعدام ها و به ویژه اعدام فعالان سیاسی کرد که از ابتدای سال جدید میلادی شدت گرفته واکنش بسیاری از نهادهای بین المللی را به دنبال داشته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر