و تعدادی از این افراد که وارد توطئه شده اند متاسفانه کرد هستند و در شهرهای سوئد بر سر میبرند که چند تفر
----------------------------------------------------------------------------------------
نفوذ نافرجام وزارت اطلاعات در درون اپوزیسیون
قابل ذکر است اطلاعاتی که هم اکنون مطالعه می نمائید با کسب اجازه از منابع دخیل در این ماجرا افشا می شود
تحلیلی بر مستند الماسی برای فریب که در اصل فریب خورده اند
کدام نفوذ و ضربه به اپوزیسیون؟؟؟ کدام اشراف اطلاعاتی و عنصر نفوذی ؟؟؟
این مزخراف و حزیانگوئیها چیست ؟؟؟ و چرا
۳ هدف اصلی نا موفق وزارت اطلاعات در خصوص بهره برداری از مدحی
اول ضربه زدن به پرونده تحقیقات رفیق حریری نخست وزیر لبنان
دوم ضربه زدن به پرونده تحقیقات همکاری ایران در عملیات ۱۱ سپتامبر
سوم ضربه زدن به اهداف جنبش سبز و رهبران آن
این مستند بالاترین امتیاز برای به تصویر کشاندن اقتدار اپوزیسیون خارج و داخل کشور و روشن ترین زاویه عجز نیروهای چندگانه اطلاعاتی درون جمهوری اسلامی است .
پیش از وارد شدن به موضوع دقیقا به نامهای زیر توجه کنید و تناسب هر یک را در کفه ترازوئی بگذارید .
محمدرضا مدحی تازه کند سرگرد اخراجی سپاه پاسداران ایران و تشک پهن کن علی فلاحیان وزیر اسبق اطلاعات و یکی از اقوام نزدیک همسر علی فلاحیان که اهل شهریار کرج می باشد و در اواخر صدرارت فلاحیان بر کرسی وزارت اطلاعات و بسیاری از قتلهای وزارتی مخصوصا در مسیر مقاصد اقتصادی علی فلاحیان و روابط نامشروع فلاحیان سهیم بوده ولی حتی برای یک ساعت هم عضو رسمی و غیر رسمی وزارت اطلاعات نبوده و پس از ماجرای قتلهای زنجیره ای بدلیل مشارکت در قتل خانم قائم مقامی در پرونده قتلهای زنجیره ای متهم ردیف سوم شناخته شد و از سپاه پاسداران اخراج شد و بعد از آن به همراه ایادی اخراجی وزارت اطلاعات گروهی تشکیل دادند و به سرقت های مسلحانه و آدم ربائی و تجاوز به نوامیس مردم پرداختند و در نهایت با جعل عناوین بازرس ویژه آخوند ارومیان که عضو مجلس خبرگان رهبری می باشد از اسناد و مهر دفتر این روحانی ساده استفاده کردند که بوسیله حفاظت اطلاعات قوه قضائیه بازداشت و پس از بررسی و محاکمه به 86 سال زندان محکوم شد که پس از بررسی در دادگاه تجدید نظر حکم محمد رضا مدحی قطعی شد که او مجبور به فرار از ایران شد و همزمان 23 میلیارد تومان چک برگشتی او که بیشتر آن بابت انتخابات خبرگان رهبری برای علی فلاحیان کلاهبرداری شده بود در دست مردم و تجار باقی ماند و مدحی راهی دوبی شد و پس از 4 ماه همکاری با سازمان امنیت دبی سی آی دی آنها مدحی را اخراج کردند و مدحی راهی بانکوک شد و در تایلند سکنی گزید.
وزارت اطلاعات – این وزارتخانه که تا بحال از 1363 تا بحال 6 وزیر را از 3 گروه سیاسی و گرایشات مختلف حوزوی تجربه کرده کماکان در دست مدیران ارشد و کهنه کار اهل استان اصفهان اداره می شود که اکثر آنان در این زمان وارد سنین 61 سالگی شده اند و تعدادی از آنها که پس از پرونده قتلهای زنجیره ای از وزارت اطلاعات طرد شده بودند پس از ورود محسنی اژه ای در اوان دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد مجددا به وزارت اطلاعات برگشتند که به جرئت می توان گفت 20 درصد این مدیران کهنه کار عاملین سازمانهای اطلاعاتی خارجی هستند و مکانی را که ما وزارت اطلاعات می نامیم مکانی نیست که نقطه ای محرمانه و حاشیه ای امن و سری در آن وجود داشته باشد که برای دولتهای اسرائیل- آمریکا- انگلستان- فرانسه – عربستان سعودی و آلمان معما باشد و این بدین مفهوم است که وزارت اطلاعات سعی می کند که وزارتی واقعی و اطلاعاتی باشد ولی تا این لحظه نتوانسته و تنها دلیل ماندگاری رژیم با این وزارت شقه شقه اطلاعات تنها و تنها سازمان اطلاعات دفتری رهبری به ریاست اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی و تعدادی از مدیران وزارت اطلاعات فعلی و تنی چند از حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران است.
حال از زاویه ای دیگر بنگریم چرا ؟؟؟ .........
به نام افراد زیر نگاهی کنید
امیرحسین جهانشاهی
مهرداد خوانساری
علیرضا نوریزاده
عبدالله مهتدی
محسن مخملباف
رضاحسین بر
حسن شرفی
موسی شریفی
و محسن سازگارااین نامها تماما درگیر نمایش مضحک الماس فریب وزارت اطلاعات بوده ا ند و با نگاهی گذرا و سریح می توان به واضح دریافت که هدف رژیم از اجرای این سناریوی عجولانه و بی مسما صرفا ضربه به هدفی بنام موج سبز می باشد که در برابر آن واقعا ناتوان هستند چون این حرکت یعنی موج سبز از سبزی اعماق دلها برخواسته و خشکاندن آن با راهکارهای ابتدائی و نخ نما شده رژیم ملاها مقدور نبوده و نخواهد بود و تنها راه مقابله با آن تسلیم شدن در برابر آن است هر چند که وانمود می کنند در برابر آن پیروز شده اند و بسیاری از ادعاهای دیگر ، ولی بخوبی میدانند که آتش زیر خاکستر جنبش سبز مردم ایران خاموش نشده و مترصد موقعیت مناسب برای پایان دادن به دیکتاتوری اسلامی و ولایت فقیه می باشد.چرا؟؟؟چرائی این قضیه در آنجا نهفته که پس از 24 ماه رژیم سرتا پا مسلح که بصورت متداول گرفتار پاک نمودن صورت مسئله موج سبز و افکار و اهداف موج سبز بوده و انصافا موفق به پاک نمودن این صورت مسئله نشده و کماکان از خوف 22 خردادی دیگر در اعماق وحشت بسر می برد و سقوط رژیم را بسیار بسیار نزدیک می بیند ،هر چند که در انزار عمومی وانمود می کنند که بر اوضاع مسلط شده اند ولی آمار مخفیانه خود دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی رژیم نشانگر آن است که نفرت و همبستگی در قلب مردم ایران بر علیه رژیم روز به روز شعله ور تر شده " و این رژیم که در حال دست و پا زدن است و روز به روز بدنبال پیدا نمودن راه چاره و علاج و مرحمی برای مقابله به این خیزش است ، که متاسفانه راهی عملی برای مقابله با این خیزش مردمی وجود ندارد که بتوان آن را کشف نمود و این عملا در کشورهای عربی در چند ماه گذشته به تصویر کشیده شده و در حال حاضر هم که کشور هم پیمان و دوست و شاخه تسلیحاتی رژیم ملاها یعنی سوریه در بحرانی خانمانسوز بسر می برد ، که با تمامی راهکارهای سرکوبگران سپاه قدس و ایادیشان و همچنین طراحان و مجریان نیروی سرکوب نیروی انتظامی ایران کماکان آتش خشم در سوریه بر علیه رژیم این کشور شعله ورتر شده و خواهد شد، که به امید خدا تا اوایل سپتامبر شاهد سقوط رژیم بشار اسد خواهیم بود و متعاقبا حزب الله لبنان که پرونده قتل نخست وزیر اسبق لبنان را در گلوگاه سلاح سازمان ملل دارد پس از قطع روزنه سوریه و کمک تسلیحاتی رژیم ملاها پس از یک حمله دو هفته ای اسرائیل بطور کل نابود خواهد شد و رژیم ملاها بطور کلی تنهای تنها در مقابل جهان و مردم ایران قرار خواهد گرفت ، و راهی برای فرار نخواهد داشت و سقوط رژیم ضد اسلامی ملاها را می توان بزرگترین حرکت دموکراسی خواهی در در قرن بیست و یکم در جهان نامید که با احقاق آن پله های ترقی نصیب مردم ایران و جهان خواهد شد ، تا روئیت آن روز چندی بیش نمانده . سناریوی مضحک اینبار ، نفوذ یک باصطلاح عامل رژیم بنام مدحی در درون اپوزیسیون خارج از کشور است درهمین حال دو جناح دولت و باند بیت رهبری ، نفوذ مدحی به درون اپوزیسیون را تکذیب کرده اند و هر کدام بنوعی تفسیر می کنند و اعلام داشته اند وی با سازمان سیا همکاری میکرده و داستان فرار به جلو را سرلوحه خود و دیگر یک میخ به نعل یکی به چهار چوب میزند.
صرف نظر از جبهه گیری ایادی رژیم واقعیت چیز دیگریست که در پوچی و عدم صداقت هر دو گروه اسرار دارد.
در حال حاضر در آستانه خجسته روز 22 خرداد روز پایداری و مقاومت مرد ایران و جنبش سبز سیمای جمهوری اسلامی ایران بهمراه ده ها روزنامه عمله ومجله کرایه ای و صدها وب سایت سپاه سایبری و وابسته به جناح خامنه ای بانگ بر آورده اند که دستگاه اطلاعات رژیم مثلا به قلب اپوزیسیون نفوذ کرده است ؟! آنها این قضیه را با ذوق زدگی طوری بیان و مطرح می کنند و از آن سخن می گویند که گویا واقعا نفوذی در کار بوده و واقعیت را طوری نشان می دهند که انگاری مدحی را آنها سازمان دادند و در نهایت مثلا آبروی اپوزیسیون را بردند و از این قبیل مزخرافات که هر کس نداند فکر می کند واقعا اینها چه کار شاقی کرده اند.
براساس سندها و فیلم های منتشر شده از سوی صدا و سیما، افراد شرکت کننده در میتینگهای مدحی کسانی بوده اند که نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی غربی بوده اند که از قرار زیر هستند که با واقعیات بسیار فاصله دارد و اگر واقعا رژیم و وزارت اطلاعات افراد زیر را وابستگان سازمانهای اطلاعاتی غربی و عربی میداند باید فاتحه این وزارت اطلاعات و رهبران آن را خواند که این افراد را وابستگان و مهر ه های اصلی اپوزیسیون نام می برند که در اصل باید گفت نه اینکه این افراد وابستگان سازمانهای اطلاعاتی نیستند بلکه وطن پرستانی هستند که با شوق و ذوق و حس وطن دوستی از وقت و سرمایه خود گذشته و با عشق آزادگی و وطن دوستی سعی در کمک به اهداف سبز مردم ایران داشته و دارند و در نهایت باید گفت که مدحی در هیچکدام از جلسات مورد ادعائیش نبوده غیر از یک جلسه خصوصی با جهانشاهی و خوانساری که اگر این افراد وابسته سازمان اطلاعات افغانستان هم بودند به سادگی تن به نشست با مدحی نمیدادند و فریب او را نمی خوردند چه برسد به اسامی دیگر که غیر از دکتر نوریزاده حتی یک دقیقه هم با مدحی هم کلام نبوده و حتی او را ندیده اند
سیبل هدفهای ساده مدحی چه کسانی بودند ؟امیر حسین جهانشاهی: سرمایه دار نیمه موفق ایرانی زاده است که پدرش در دستگاه سلطنتی پهلوی صاحب نفوذ بوده وی در ارتباط با هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و فرانسه نه بوده و نه هست و تمام فعالیتهایش بر حسب نئیات و عشق به ایران است .
مهرداد خوانساری: سفیر شاه در انگلستان بوده و از پژوهشگران سیاسی آزاد و مشروطه خواه است بدون هیچ وابستگی اطلاعاتی و پیگیر حرکتهای خود جوش و دفاع از آرمانهای آزادیخواهانه مردم و جنبش سبز ایران .
آقای دکتر علیرضا نوری زاده ، خبرنگاری ماهر و مسلط بر اوضاع ایران و خاورمیانه که سالیان سال است بدلیل نوع عملکردش سوژه شکار وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه می باشد و در خارج از ایران هم دوستان زیادی ندارد و این بدلیل حسادت به جایگاه اوست ولی اگر پا روی حق نگذاریم باید او را بعنوان یک ایرانی قابل و تحصیل کرده و در صف اپوزیسیون اثر گذار ضد رژیم ارج نهاد هر چند که با تمامی هجمه حملات رژیم در خفا و عیان بدیهی است که گه گاهی او را در گوشه ای گیر می اندازند و بسوی او که دشمن زبانی و قلمی و عملی بسیار ماهری بر علیه رژیم ملاها می باشد هجوم ببرند که در اصل و در مقایسه با عملکرد مثبت دکتر نوری زاده و جایگاهش با اینکه در رسانه های اپوزیسیون رژیم رخنه زیادی نموده ولی الحق ضربه پذیری نوری زاده بدلیل جایگاه مردمیش بسیار قوی می باشد که این خاصیت بالاترین حسن نوریزاده می باشد که ؤزیم نتوانسته تا بحال ضربه ای کاری بر او وارد سازد ، در نهایت با تمام این خاصیتها دکتر نوریزاده هم یک انسان است و برای من و امثال من مهم واقعی بودن نیت و عملکرد ایشان در راستای احقاق حق و دموکراسی در ایران است .
عبداله مهتدی : سخنگو و یکی از رهبران بی عیب و نقص حزب کومله کردستان که رژیم و سازمانهای اطلاعتیش سالیان سال است در حسرت ضربه زدن به او بوده و هستند .محسن مخملباف : یک کارگردان موفق سینمای ایران که به جنبش آزادیخواهی سبز پیوسته و افشاگریش بر علیه رهبر ایران و سرمایه های رهبر ایران از او چهره ای جنجالی ساخت.
رضا حسین بر: یک فرد مبارز و غیر وابسته بلوچ و ایراندوست که با عشق به ایران و رهانیدن قوم بلوچ از زیر بار ستم مبارزه جانفرسائی کرده و می کند .
موسی شریفی: مبارزی از خطه خوزستان و مردم زجر کشیده خوزستان که بغییر از رسیدن مردم خوزستان دایه ای بر سر ندارد و رژیم دربدر و مترصد ضربه به اوست .
محسن سازگارا ، فردی مبارزه و از موسسان سپاه پاسداران در اوایل انقلاب و روزنامه نگاری متبحر با زبانی برنده که تا نخاع رژیم را به سوزش درآورده .
با نگاهی تفصیلی بایستی به چرا و چگونگی این واقعیت پی برد که رژیم درمانده آخوندی بی دلیل به کسی بهاء نمیدهد و اگر هم بدهد از 3 حالت خارج نیست .
نخست اینکه افراد مورد هدف کسانی هستند که باعث رنجش خاطر و باعث عدم موفقیت رژیم به اهداف سرکوبگرانه اش می باشند .
دوم این افراد احتمالا از سوژه های آینده رژیم خواهند بود که در میادینی به تک تک آنها به گونه ای نیاز خواهد داشت .
و یا اینکه این افراد را دشمن واقعی خود میداند و این افراد در کار و اقدامات خود آنچنان موفق و مثمر ثمر بوده اند که رژیم دستچاچه برای ضربه به آنها وارد فاز ساختن سناریهای رسانه ای شده و در فاز اطلاعاتی در مبارزه با آنان عاجز شده است .
پاسخ به این سه مورد از نظر من گزینه یک و دوم است چون گزینه دوم با شناخت پنهان من از نامبردگان مکانی از ارعاب ندارد.
فاز دوم – سوژه آینده مدحی و وزارت اطلاعات
آقای دکترامیر فرشاد ابرهیمی یک ایرانی و بچه بعد از انقلاب که با چشم باز نمودن وارد وادی دفاع از کشور در جبهه ها شده و سپس بدلیل علائم و خاصیت های برجسته اش در گفتار و افکار و تحلیل مورد توجه نیروهای امنیتی و اطلاعتی قرار گرفته و پله های ترقی را بسیار سریع پیموده و در سنین جوانی با بزرگانی نشست و برخواست نموده و پس از دوم خرداد 1376 کم کم بدلیل روشن بینی و روشن فکری و همان خاصیت های دوران جوانی و ذاتیش به حقایق پی برده و در صف مخالفین رژیم ایستاده و در پرونده نوار سازان و متعاقبا پرونده های دیگر روانه زندان شد که پس از فرار از ایران با کمک کنت تیمرمن در ترکیه نجات پیدا نمود و با کمک دوستانی به اروپا عزیمت نمود و در صف مبارزین ادامه حیات داد و پستی بلندیهائی را طی نمود تا اینکه در جایگاه های در حال حاضر فعالیت های مثمر ثمر می باشد و خواهد بود هر چند که جوان است با آرزوهائی بلند ولی راه ما هم دراز است .
واقعیت چیست
محمد رضا مدحی از کجا آمد و به کجا رفت .
همانگونه که در بالا توضیح دادم محمدرضا مدحی تازه کند یک سرگرد افتخاری سپاه پاسداران بدلیل سوابق جانبازی در سپاه پاسداران و از اطرافیان علی فلاحیان بود و پس از روبرو شدن با محکومیت 86 ساله قبل از اجرای حکم به خارج از کشور گریخت و در دبی مستقر شد و سازمان اطلاعتی دوبی ایشان را بدلیل عدم وثوق ادعاهایش از خاک آن کشور اخراج نمود و این شروع داستان مدحی و راهی شدن او به بانکوک پایتخت تایلند بود که در سالیان متوالی حیات خلوط وزارت اطلاعات ایران و اعمال کثیف جنسی ایادی این وزارتخانه بوده و هست.
مدحی پس از استقرار در بانکوک و عصبانیت از علی فلاحیان و دوستانی که او را در گرداب تنها گذاشته بودند بوسیله یک مغازه دار ایرانی در بانکوک و طرح ادعاهای واهی و دارا بودن اطلاعات ذی قیمت بوسیله همان مغاز دار به فردی بنام علی بهرامیان در کشور هلند معرفی می شود و از این فرد تقاضای کمک می نماید و به او وعده میلیونها میلیون یورو سرمایه و داستهانهای اینچنینی میدهد و علی بهرامیان هم بوسیله برادر خود با تماس با باجناق برادرش فردی بنام آرش که در امور ملکی در اسپانیا سرمایه گذاری نموده بوده با مدحی هماهنگ می شوند که برای کمک به مدحی سرمایه گذاری نمایند و از طریق فروش جواهرات و خرید یک ملک مسکونی در اسپانیا مدحی و خانواده اش را به اروپا بیاورند و همزمان علی بهرامیان با توسل به آشنائی با فردی در آمریکا از وابستگان دفتر شاهزاده رضا پهلوی هماهنگی بوجود میآورند که مدحی برای مصاحبه به سفارت آمریکا برود که علی بهرامیان به بانکوک عزیمت می نماید و در آنجا بیش از 40 روز اقامت 2 مرتبه به سفارت آمریکا می روند که ماموران محلی سازمان اطلاعات سیا مدحی را مردود و او را به بیرون هدایت می نمایند و در همین زمان بوده که معاملات تجاری باجناق برادر علی بهرامیان با مدحی بالا گرفته بوده و علی بهرامیان موی دماغ مدحی شده بوده که مدحی و همراهانش در صدد حذف فیزیکی علی بهرامیان بر می آیند به دو دلیل اول عدم فاش شدن رابطه مدحی با سفارت ایران و دوم ملاقات محمدرضا مدحی با اکبر خوش کوش قاتل فرخزاد که برای رایزنی و گفتگو با محمدرضا مدحی در بانکوک بوده و همچنین عدم پرداخت سود معرفی آرش باجناق برادر بهرامیان ، که در نهایت سازمان اطلاعات تایلند وارد بازی می شود و توطئه قتل بر علیه علی بهرامیان بر ملا می شود ولی مدحی انکار می کند و بهرامیان ساده هم بدلیل نیاز فریب او را می خورد .
فازبعد
تماس علی بهرامیان با بنده حمیدرضا ذاکری
علی بهرامیان در تابستان 2008 با بنده تماس گرفتند اول با ایمیل بعد بوسیله تلفن و از بنده خواستند که به فردی بنام مدحی کمک کنم که در بانکوک گرفتار است .
در نخست بنده خواستار گفتگوی مستقیم با ایشان شدم که در تماس تلفنی نتوانستم تشخیص دهم که مدحی کیست چون او مدعی حضور در وزارت اطلاعات در سالیان متوالی بود که از نظر بنده مردود بود ولی پس از رویت عکس مدحی و توضیحات بیشتر متوجه شدم ایشان همان فردی است که پای رکاب علی فلاحیان در وزارت اطلاعات بعنوان نوچه فلاحیان رفت و آمد می کرد ،
این گفتگوها صورت گرفت بدون اینکه علی بهرامیان فرد مقیم هلند هیچ اشاره ای به وقایع رفته بر خودش داشته باشد.
سپس بنده با هماهنگی با ستادی بهمراه یک فرد خارجی به بانکوک عزیمت نمودم و تصویری را که امیر فرشاد ابراهیمی در بانکوک منتشر کرده بنده و محافظ بنده در گوشه دیوار و فردی خارجی در روبری بنده و مدحی در سمت چپ بنده می باشد.
ماه عسل این ملاقات از نظر اطلاعاتی بدلیل عدم توانائی و توخالی بودن محمدرضا مدحی چیزی نبود و بنده مدحی را قانع کردم که بعنوان فردی اطلاعاتی نمیتوانیم از او بهره ببریم و تنها 2 راه پیش پایش گذاشتم که اولی
شروع مبارزه و جذب نیروهای جانباز و رزمندگان جبهه و جنگ برای پیوستن به صفوف آزادیخواهانه و همزمان تجارت جواهرات که او مدعی تبحر در آن کسب بود.
بنده 2 شبنانه روز در بانکوک بیش از 30 ساعت با او گفتگو کردم و او بنده را راضی نمود مقداری به او پول قرض بدهم که کار تجارت جواهراتش را شروع کند که بنده موافقت نمودم و 50 هزار یورو نقدا به او امانت دادم و در برابرش بدون داشتن تجربه قبول کردم که مقداری از سنگ های مورد ادعای او را به انتورپ در بلژیک انتقال دهم که همین کار ا هم کردم که در نتیجه جواب منفی بود و تمامی سنگ ها سنگ رودخانه ای بود و بی ارزش.
پس از فاش شدن تقلب مدحی و نیت کلاهبردارانه اش بنده به ایشان 48 ساعت فرصت دادم که پولی را که گرفته عودت دهد که با درایت بنده و عدم توانائی مدحی در مقابله این وجه عودت شد و همزمان محمدرضا مدحی با کینه ای شعله ور این درب و آن درب زد تا از بنده انتقام بگیرد که در همین زمان توانسته بود که امیر فرشاد ابراهیمی را فریب دهد و امیر فرشاد ابراهیمی هم بی صبرانه به بانکوک پرواز کرده بود و بر علیه بنده با مدحی جبهه ای مشترک و توپخانه ای تجهیز نموده بودند که مقاله آن مرد آمد معروف امیر فرشاد ابراهیمی بر روی سایتش نقش بست و بنده در تماسی که ابراهیمی تلفنی با بنده داشتند به ایشان تذکر دادم که این فرد شیادی بیش نیست و نباید فریب او را بخورد ولی متاسفانه رابطه مدحی و ابراهیمی مدتی ادامه پیدا نمود و ماه عسل این رابطه هم دشمنی و فریب ابراهیمی گشت و این دو شدند دشمن و آقای ایرج مصداقی هم مقاله ای بر علیه ابراهیمی نوشتند و راه ادامه پیدا نمود .
در همین زمانها بود که مدحی کماکان سعی در تماس با بنده داشت و از من می خواست که او را به دکتر نوریزاده معرفی کنم که بنده صرفا به مدحی بعنوان یک فرد مریض روحی واقعی می نگریستم و کاملا واقف بودم که این فرد در اعماق وجودش کینه و نفرت از من شعله ور است و اصلا نمی توانستم خودم را راضی به کمک مجدد به او کنم و این کار را هم نکردم و تنها سعی نمودم از او بعنوان یک پله برای ضربه به رژیم استفاده کنم و به او پیشنهاد دادم که جبهه و حزبی را تشکیل دهد بنام یاران جانباز و در این مسیر به او قول دادم که برایش کمک دست و پا کنم تا بتواند انتقام ظلمی را که بر او و دیگر جانبازان رفته از رژیم بگیرد و او هم گوش داد و سپس با تماس با بنده اعلام نمود اسم این جریان را می خواهد جنبش جمع یاران بنهد که بنده هم تائیدش کردم و گفتم مبارک است و این موضوع دقیقا در فوریه سال 2009 بود زمانی که مدحی دیگر دوستی نداشته و دست نیاز دراز کرده بود .
جنبش جمع یاران تشکیل شد از مدحی و همسرش و دو فرزند خردسالش ولی مدحی کماکان با رابطین خود درون ایران تماس داشت و سعی می نمود در نظر آنها وانمود کند که او و خانواده اش در آمریکا زندگی می کنند و چون یک خط مبایل به شماره 0013156334467 توسط فردی که نزدیکی خاصی با دفتر شاهزاده رضا پهلوی داشت در اختیار او گذاشته شده بود ، او با دادن این شماره به افراد مخصوصا در ایران وانمود می کرد در آمریکا مستقر است و با سناتورهای آمریکائی رابطه دارد در صورتیکه مدحی 3 مرتبه به خاک آمریکا پای گذاشته که یک مرتبه در سال 1992 در سفارت آمریکا در آنکار ترکیه بهمراه شوهر خواهرش بوده که در آن زمان هم مردود شده و دو مرتبه در سال 2008 بهمراه علی بهرامیان به سفارت آمریکا دربانکوک رفته و دروغ هم نمی گوید سفارت آمریکا خاک آمریکا محسوب می شود ولی عملا و واقعا هرگز به خاک ایالات متحد آمریکا در آمریکای شمالی وارد نشده.
در همین اثناء بود که مدحی به دکتر نوریزاده وصل شده بود که بنده به سرعت به دکتر نوریزاده هشدار دادم که عرایض مدحی خلاف واقع و ادعاهای جواهراتش فریب و دروغ است و دکتر نوریزاده در جواب گفت به هر حال مدحی از هر چیز گذشته یک جانباز شیمیائی است و می تواند سوژه تبلیغی خوبی باشد و بنده هم تائید کردم و من و دکتر نوریزاده نیک میدانستیم و موافق بودیم که مدحی می تواند بر روی جانبازان و رزمندگان زمان جنگ که دل خوشی هم از رژیم نداشتند اثر مثبتی داشته باشد و بنابر این دکتر نوریزاده شروع به دادن فرصت به مدحی شد و از او برای رسیدن به منظور خاصی استفاده نمود با اینکه نیک و واضح می دانست گفتار مدحی بسیار کلیشه ای و بر گرفته از اخبار رسانه ها است ولی بیان آن اخبار از زبان یک جانباز می توانست فوایدی بهتری داشته باشد که همین هم شد و کم کم مدحی به فردی رسانه ای تبدیل شد و در همین راستا بدلیل زیاده خواهی و غرق بودن در منجلاب گرفتاریهای گذشته اش و گرفتار شدن همسر اولش بدلیل داشتن طلبکار و چک بلا محل در ایران به زندان رفته بود بابت 200 میلیون تومان بدهی مدحی و این باعث شده بود مدحی به زمین و زمان التماس کند که بتواند این میزان پول را فراهم کند تا همسرش را نجات دهد چون در همین زمان ها بود که دختر بزرگش توسط طلبکارها ربوده شده بود و آنها تهدید به قتلش نموده بودند و مدحی هم بدلیل بیماری حاد شمیمائی در بانکوک بدلیل این مسئله به شوک بزرگی گرفتار شده بود و به کما رفته بود ،
مدحی در نهایت با کمک 20 هزار دلاری بنده از بیمارستان جان سالم به در برد و قرار شد که به کارهای رسانه ایش ادامه دهد تا من بتوانم مبلغ مورد نیاز او که جمعا 250 هزار دلار بود به او غرض بدهم و او هم خوب ادامه میداد تا اینکه در نیمه های سال 2010 به یکباره از دیده من و دکتر نوریزاده خود را پنهان نمود و تمام شماره تماسهایش قطع شد و به ندرت خبری از او میشنیدیم تا اینکه دکتر نوریزاده از پاریس با بنده تماس گرفت و گغت حمید این کلاهبردار اینجاست و خود را قالب جهانشاهی و خوانساری نموده و از سر و کوله آنها بالا میرود ، که در این زمان بود که پروژه مخفی شدن مدحی بر ملاء شد و بنده سریحا دست بکار شدم و بهمراه رایزنی با فرشاد امیر ابراهیمی و از سوئی دیگر با دکتر نوریزاده برای روشن شدن موضوع تلاش نمودیم تا اینکه کاشف بعمل آمد مدحی با استفاده از آموخته هایش از بنده و فرشاد امیر ابراهیمی و امتیازات حضور رسانه ای در کنار دکتر نوریزاده و فریب عده ای به بهانه رابطه با سناتورهای آمریکائی و رفت و آمد به آمریکا به شکار جهانشاهی و خوانساری پرداخته بوده و آنها را فریب داده بوده و اعلام نموده بوده که تا رسانه ای شدن موضوع اتحادشان ذاکری و نوریزاده و ابراهیمی نباید از این موضوع باخبر شوند که خوشبختانه زمانیکه دکتر نوریزاده مدحی را در پاریس می بیند مدحی به سرعت از محل حضورش خارج می شود ولی دیگر سودی نداشت چون هم بنده متوجه شده بودم و هم ابراهیمی و هم بسیاری دیگر که در این زمان بسرعت مدحی بدلیل حرکات مشکوکش بالجبار به دستگاه دروغ سنج سپرده شد که خود را به غش زد و ادعا نمود حساسیت دارد در صورتیکه این دستگاه ارتعاش حساسیتداری ندارد و در نهایت مدحی از زیر این امتحان شانه خالی نمود و در همین زمان بود که اسرار می ورزید از فرانسه خارج و به بانکوک برگردد و اصلا نمیدانست که بنده و دکتر نوریزاده در پشت این ماجرا هستیم و جهانشاهی و انصاری هم توجیح شده اند و در حال بازی و ادامه نقش اعتماد به او هستند و برای همگان روش و حرکتهای مدحی بسیار مشکوک بود تا اینکه در یک پاتک اطلاعاتی لپ تاب و دو فلش مموری مدحی که در داخل جعبه عینکش جاسازی شده بود تخلیه گردید و پس از تخلیه اطلاعات از درون این کشفیات مشخص شده بود که مدحی پروژه ای را سازمانی دنبال میکند که از اویل ماه می 2010 به آن اتصال پیدا نموده بوده و در همین راستا در پی فریب تعدادی از افراد بر آمده بوده همچون آقایان امیر حسین جهانشاهی و دکتر مهرداد خوانساری و تعدادی دیگر از ایرانیان در رسانه های خارج از کشور .
پس از تائید شدن رابطه سازمانی مدحی با داخل کشور از طریق برادر خودش عباس مدحی تازه کند که کارمند وزارت اطلاعات است و فرجام خواستن برای مدحی ، ایشان قول همکاری داده بوده و نوع پروژه و سوژه ها را با هماهنگی افراد وزارت اطلاعات انتخاب نموده بودند و مدحی بر روی آنها مشغول به فعالیت بود که تمامی ماجرا با گزارش به موقع دکتر نوریزاده به جهانشاهی و خوانساری و بنده فاش شد و از آن به بعد بود که مدحی بی آنکه بداند و حتی حس کند وارد بازی دوبل شده بود و تمام برنامه ها و نیت های ما را یک به یک پیگیری می نمود و برای وزارت اطلاعات ارسال می نمود تا اینکه از طریق آقای جهانشاهی و خوانساری عذر مدحی خواسته شد و مدحی که بازی را باخته بود راهی را نداشت غیر از ادامه بازی بدون جهانشاهی و خوانساری و فریب وزارت اطلاعات برای رسیدن به مقصودش که همان برگشتن به ایران و امان گرفتن و نجات همسر اولش از زندان بود و این بازی بین وزارت اطلاعات بی شعور و خام و مدحی 5 ماه از بانکوک ادامه پیدا نمود و مدحی که یک پای خود را در واشنگتون و یک پای خود را در تلاویو و یک پای خود را در پاریس اعلام میکرد کماکان توانست ماموران مثلا خبره وزارت اطلاعات را بازی دهد و به جائی برساند که آنها را مجاب به باور سازد که اپوزیسیون آماده کودتا است و تمامی داستانها فراهم شده و مدحی اگر بیشتر از این تن به این بازی دهد باید مثلا به پادگانی در اسرائیل برود و دیگر نجات مشکل است و باید فرار کند و در همین راستا بود که مدحی و اهل و عیالش بوسیله رضا احمدی رئیس ایستگاه اطلاعاتی ایران در بانکوک به رزیدنس سفیر ایران در بانکوک انتقال داده شدند و مدحی را باصطلاح از دست آمریکا و اسرائیل فراری دادند و پس از دریافت اقرار ویدئوئی از مدحی که همین فیلمی است که ملاحظه کردید مدحی را در تاریخ دوم ماه جون 2011 به تهران انتقال دادند که از نگاه ما پنهان نبوده .
در ادامه هم وزارت اطلاعات که بخوبی به دروغهای مدحی واقف بود بدلیل پرداخت بدهی مدحی و نجات همسر مدحی و هزینه های گذاف به این شیاد که بیشتر از 150 هزار دلار تخمین زده می شود بانضمام 200 هزار دلار برای نجات همسر مدحی به ناچار مجبور می شود از مدحی بنوعی بهره برداری کند و این بهره برداری در یک شوی ابتدائی و بسیار مبتدی بنام الماسی برای فریب به بازار رسانه ای ایران و وزارت اطلاعات ورشکسته رژیم قدم نهاد که از همینجا تاسف خودم را از وجود یک چنین وزارت اطلاعاتی با دنیائی از سرمایه اعلام میدارم که از درد بی کسی و عجز در رسیدن به نئیت خود دست به هر خودزنی و سوژه سازی می زنند بدون اینکه بدانند چه خساراتی در پی آن خواهد بود که البته از وزارت اطلاعاتی به مدیریت مصلحی توقعی بیشتر از این نمی شود داشت.
مردم این این نوید را از سوی من داشته باشند که دستاویزهای نخ نمای رژیم و افکار پلید چه اطلاعاتی و چه نظامیش برای غرب رنگی ندارد و اپوزیسیون واقعی کاملا بیدار و هشیارند و از هینجا از دکتر نوریزاده و دکتر فرشاد ابرهیمی و اقایان جهانشاهی و خوانساری کمال تشکر را می نمائیم که در این مسیر و خنثی سازی این توطئه با سربازان سبز گمنام مردم ایران کمال همکاری را نمودند
چرا؟؟؟چرائی این قضیه در آنجا نهفته که پس از 24 ماه رژیم سرتا پا مسلح که بصورت متداول گرفتار پاک نمودن صورت مسئله موج سبز و افکار و اهداف موج سبز بوده و انصافا موفق به پاک نمودن این صورت مسئله نشده و کماکان از خوف 22 خردادی دیگر در اعماق وحشت بسر می برد و سقوط رژیم را بسیار بسیار نزدیک می بیند ،هر چند که در انزار عمومی وانمود می کنند که بر اوضاع مسلط شده اند ولی آمار مخفیانه خود دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی رژیم نشانگر آن است که نفرت و همبستگی در قلب مردم ایران بر علیه رژیم روز به روز شعله ور تر شده " و این رژیم که در حال دست و پا زدن است و روز به روز بدنبال پیدا نمودن راه چاره و علاج و مرحمی برای مقابله به این خیزش است ، که متاسفانه راهی عملی برای مقابله با این خیزش مردمی وجود ندارد که بتوان آن را کشف نمود و این عملا در کشورهای عربی در چند ماه گذشته به تصویر کشیده شده و در حال حاضر هم که کشور هم پیمان و دوست و شاخه تسلیحاتی رژیم ملاها یعنی سوریه در بحرانی خانمانسوز بسر می برد ، که با تمامی راهکارهای سرکوبگران سپاه قدس و ایادیشان و همچنین طراحان و مجریان نیروی سرکوب نیروی انتظامی ایران کماکان آتش خشم در سوریه بر علیه رژیم این کشور شعله ورتر شده و خواهد شد، که به امید خدا تا اوایل سپتامبر شاهد سقوط رژیم بشار اسد خواهیم بود و متعاقبا حزب الله لبنان که پرونده قتل نخست وزیر اسبق لبنان را در گلوگاه سلاح سازمان ملل دارد پس از قطع روزنه سوریه و کمک تسلیحاتی رژیم ملاها پس از یک حمله دو هفته ای اسرائیل بطور کل نابود خواهد شد و رژیم ملاها بطور کلی تنهای تنها در مقابل جهان و مردم ایران قرار خواهد گرفت ، و راهی برای فرار نخواهد داشت و سقوط رژیم ضد اسلامی ملاها را می توان بزرگترین حرکت دموکراسی خواهی در در قرن بیست و یکم در جهان نامید که با احقاق آن پله های ترقی نصیب مردم ایران و جهان خواهد شد ، تا روئیت آن روز چندی بیش نمانده . سناریوی مضحک اینبار ، نفوذ یک باصطلاح عامل رژیم بنام مدحی در درون اپوزیسیون خارج از کشور است درهمین حال دو جناح دولت و باند بیت رهبری ، نفوذ مدحی به درون اپوزیسیون را تکذیب کرده اند و هر کدام بنوعی تفسیر می کنند و اعلام داشته اند وی با سازمان سیا همکاری میکرده و داستان فرار به جلو را سرلوحه خود و دیگر یک میخ به نعل یکی به چهار چوب میزند.
صرف نظر از جبهه گیری ایادی رژیم واقعیت چیز دیگریست که در پوچی و عدم صداقت هر دو گروه اسرار دارد.
در حال حاضر در آستانه خجسته روز 22 خرداد روز پایداری و مقاومت مرد ایران و جنبش سبز سیمای جمهوری اسلامی ایران بهمراه ده ها روزنامه عمله ومجله کرایه ای و صدها وب سایت سپاه سایبری و وابسته به جناح خامنه ای بانگ بر آورده اند که دستگاه اطلاعات رژیم مثلا به قلب اپوزیسیون نفوذ کرده است ؟! آنها این قضیه را با ذوق زدگی طوری بیان و مطرح می کنند و از آن سخن می گویند که گویا واقعا نفوذی در کار بوده و واقعیت را طوری نشان می دهند که انگاری مدحی را آنها سازمان دادند و در نهایت مثلا آبروی اپوزیسیون را بردند و از این قبیل مزخرافات که هر کس نداند فکر می کند واقعا اینها چه کار شاقی کرده اند.
براساس سندها و فیلم های منتشر شده از سوی صدا و سیما، افراد شرکت کننده در میتینگهای مدحی کسانی بوده اند که نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی غربی بوده اند که از قرار زیر هستند که با واقعیات بسیار فاصله دارد و اگر واقعا رژیم و وزارت اطلاعات افراد زیر را وابستگان سازمانهای اطلاعاتی غربی و عربی میداند باید فاتحه این وزارت اطلاعات و رهبران آن را خواند که این افراد را وابستگان و مهر ه های اصلی اپوزیسیون نام می برند که در اصل باید گفت نه اینکه این افراد وابستگان سازمانهای اطلاعاتی نیستند بلکه وطن پرستانی هستند که با شوق و ذوق و حس وطن دوستی از وقت و سرمایه خود گذشته و با عشق آزادگی و وطن دوستی سعی در کمک به اهداف سبز مردم ایران داشته و دارند و در نهایت باید گفت که مدحی در هیچکدام از جلسات مورد ادعائیش نبوده غیر از یک جلسه خصوصی با جهانشاهی و خوانساری که اگر این افراد وابسته سازمان اطلاعات افغانستان هم بودند به سادگی تن به نشست با مدحی نمیدادند و فریب او را نمی خوردند چه برسد به اسامی دیگر که غیر از دکتر نوریزاده حتی یک دقیقه هم با مدحی هم کلام نبوده و حتی او را ندیده اند
سیبل هدفهای ساده مدحی چه کسانی بودند ؟امیر حسین جهانشاهی: سرمایه دار نیمه موفق ایرانی زاده است که پدرش در دستگاه سلطنتی پهلوی صاحب نفوذ بوده وی در ارتباط با هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و فرانسه نه بوده و نه هست و تمام فعالیتهایش بر حسب نئیات و عشق به ایران است .
مهرداد خوانساری: سفیر شاه در انگلستان بوده و از پژوهشگران سیاسی آزاد و مشروطه خواه است بدون هیچ وابستگی اطلاعاتی و پیگیر حرکتهای خود جوش و دفاع از آرمانهای آزادیخواهانه مردم و جنبش سبز ایران .
آقای دکتر علیرضا نوری زاده ، خبرنگاری ماهر و مسلط بر اوضاع ایران و خاورمیانه که سالیان سال است بدلیل نوع عملکردش سوژه شکار وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه می باشد و در خارج از ایران هم دوستان زیادی ندارد و این بدلیل حسادت به جایگاه اوست ولی اگر پا روی حق نگذاریم باید او را بعنوان یک ایرانی قابل و تحصیل کرده و در صف اپوزیسیون اثر گذار ضد رژیم ارج نهاد هر چند که با تمامی هجمه حملات رژیم در خفا و عیان بدیهی است که گه گاهی او را در گوشه ای گیر می اندازند و بسوی او که دشمن زبانی و قلمی و عملی بسیار ماهری بر علیه رژیم ملاها می باشد هجوم ببرند که در اصل و در مقایسه با عملکرد مثبت دکتر نوری زاده و جایگاهش با اینکه در رسانه های اپوزیسیون رژیم رخنه زیادی نموده ولی الحق ضربه پذیری نوری زاده بدلیل جایگاه مردمیش بسیار قوی می باشد که این خاصیت بالاترین حسن نوریزاده می باشد که ؤزیم نتوانسته تا بحال ضربه ای کاری بر او وارد سازد ، در نهایت با تمام این خاصیتها دکتر نوریزاده هم یک انسان است و برای من و امثال من مهم واقعی بودن نیت و عملکرد ایشان در راستای احقاق حق و دموکراسی در ایران است .
عبداله مهتدی : سخنگو و یکی از رهبران بی عیب و نقص حزب کومله کردستان که رژیم و سازمانهای اطلاعتیش سالیان سال است در حسرت ضربه زدن به او بوده و هستند .محسن مخملباف : یک کارگردان موفق سینمای ایران که به جنبش آزادیخواهی سبز پیوسته و افشاگریش بر علیه رهبر ایران و سرمایه های رهبر ایران از او چهره ای جنجالی ساخت.
رضا حسین بر: یک فرد مبارز و غیر وابسته بلوچ و ایراندوست که با عشق به ایران و رهانیدن قوم بلوچ از زیر بار ستم مبارزه جانفرسائی کرده و می کند .
موسی شریفی: مبارزی از خطه خوزستان و مردم زجر کشیده خوزستان که بغییر از رسیدن مردم خوزستان دایه ای بر سر ندارد و رژیم دربدر و مترصد ضربه به اوست .
محسن سازگارا ، فردی مبارزه و از موسسان سپاه پاسداران در اوایل انقلاب و روزنامه نگاری متبحر با زبانی برنده که تا نخاع رژیم را به سوزش درآورده .
با نگاهی تفصیلی بایستی به چرا و چگونگی این واقعیت پی برد که رژیم درمانده آخوندی بی دلیل به کسی بهاء نمیدهد و اگر هم بدهد از 3 حالت خارج نیست .
نخست اینکه افراد مورد هدف کسانی هستند که باعث رنجش خاطر و باعث عدم موفقیت رژیم به اهداف سرکوبگرانه اش می باشند .
دوم این افراد احتمالا از سوژه های آینده رژیم خواهند بود که در میادینی به تک تک آنها به گونه ای نیاز خواهد داشت .
و یا اینکه این افراد را دشمن واقعی خود میداند و این افراد در کار و اقدامات خود آنچنان موفق و مثمر ثمر بوده اند که رژیم دستچاچه برای ضربه به آنها وارد فاز ساختن سناریهای رسانه ای شده و در فاز اطلاعاتی در مبارزه با آنان عاجز شده است .
پاسخ به این سه مورد از نظر من گزینه یک و دوم است چون گزینه دوم با شناخت پنهان من از نامبردگان مکانی از ارعاب ندارد.
فاز دوم – سوژه آینده مدحی و وزارت اطلاعات
آقای دکترامیر فرشاد ابرهیمی یک ایرانی و بچه بعد از انقلاب که با چشم باز نمودن وارد وادی دفاع از کشور در جبهه ها شده و سپس بدلیل علائم و خاصیت های برجسته اش در گفتار و افکار و تحلیل مورد توجه نیروهای امنیتی و اطلاعتی قرار گرفته و پله های ترقی را بسیار سریع پیموده و در سنین جوانی با بزرگانی نشست و برخواست نموده و پس از دوم خرداد 1376 کم کم بدلیل روشن بینی و روشن فکری و همان خاصیت های دوران جوانی و ذاتیش به حقایق پی برده و در صف مخالفین رژیم ایستاده و در پرونده نوار سازان و متعاقبا پرونده های دیگر روانه زندان شد که پس از فرار از ایران با کمک کنت تیمرمن در ترکیه نجات پیدا نمود و با کمک دوستانی به اروپا عزیمت نمود و در صف مبارزین ادامه حیات داد و پستی بلندیهائی را طی نمود تا اینکه در جایگاه های در حال حاضر فعالیت های مثمر ثمر می باشد و خواهد بود هر چند که جوان است با آرزوهائی بلند ولی راه ما هم دراز است .
واقعیت چیست
محمد رضا مدحی از کجا آمد و به کجا رفت .
همانگونه که در بالا توضیح دادم محمدرضا مدحی تازه کند یک سرگرد افتخاری سپاه پاسداران بدلیل سوابق جانبازی در سپاه پاسداران و از اطرافیان علی فلاحیان بود و پس از روبرو شدن با محکومیت 86 ساله قبل از اجرای حکم به خارج از کشور گریخت و در دبی مستقر شد و سازمان اطلاعتی دوبی ایشان را بدلیل عدم وثوق ادعاهایش از خاک آن کشور اخراج نمود و این شروع داستان مدحی و راهی شدن او به بانکوک پایتخت تایلند بود که در سالیان متوالی حیات خلوط وزارت اطلاعات ایران و اعمال کثیف جنسی ایادی این وزارتخانه بوده و هست.
مدحی پس از استقرار در بانکوک و عصبانیت از علی فلاحیان و دوستانی که او را در گرداب تنها گذاشته بودند بوسیله یک مغازه دار ایرانی در بانکوک و طرح ادعاهای واهی و دارا بودن اطلاعات ذی قیمت بوسیله همان مغاز دار به فردی بنام علی بهرامیان در کشور هلند معرفی می شود و از این فرد تقاضای کمک می نماید و به او وعده میلیونها میلیون یورو سرمایه و داستهانهای اینچنینی میدهد و علی بهرامیان هم بوسیله برادر خود با تماس با باجناق برادرش فردی بنام آرش که در امور ملکی در اسپانیا سرمایه گذاری نموده بوده با مدحی هماهنگ می شوند که برای کمک به مدحی سرمایه گذاری نمایند و از طریق فروش جواهرات و خرید یک ملک مسکونی در اسپانیا مدحی و خانواده اش را به اروپا بیاورند و همزمان علی بهرامیان با توسل به آشنائی با فردی در آمریکا از وابستگان دفتر شاهزاده رضا پهلوی هماهنگی بوجود میآورند که مدحی برای مصاحبه به سفارت آمریکا برود که علی بهرامیان به بانکوک عزیمت می نماید و در آنجا بیش از 40 روز اقامت 2 مرتبه به سفارت آمریکا می روند که ماموران محلی سازمان اطلاعات سیا مدحی را مردود و او را به بیرون هدایت می نمایند و در همین زمان بوده که معاملات تجاری باجناق برادر علی بهرامیان با مدحی بالا گرفته بوده و علی بهرامیان موی دماغ مدحی شده بوده که مدحی و همراهانش در صدد حذف فیزیکی علی بهرامیان بر می آیند به دو دلیل اول عدم فاش شدن رابطه مدحی با سفارت ایران و دوم ملاقات محمدرضا مدحی با اکبر خوش کوش قاتل فرخزاد که برای رایزنی و گفتگو با محمدرضا مدحی در بانکوک بوده و همچنین عدم پرداخت سود معرفی آرش باجناق برادر بهرامیان ، که در نهایت سازمان اطلاعات تایلند وارد بازی می شود و توطئه قتل بر علیه علی بهرامیان بر ملا می شود ولی مدحی انکار می کند و بهرامیان ساده هم بدلیل نیاز فریب او را می خورد .
فازبعد
تماس علی بهرامیان با بنده حمیدرضا ذاکری
علی بهرامیان در تابستان 2008 با بنده تماس گرفتند اول با ایمیل بعد بوسیله تلفن و از بنده خواستند که به فردی بنام مدحی کمک کنم که در بانکوک گرفتار است .
در نخست بنده خواستار گفتگوی مستقیم با ایشان شدم که در تماس تلفنی نتوانستم تشخیص دهم که مدحی کیست چون او مدعی حضور در وزارت اطلاعات در سالیان متوالی بود که از نظر بنده مردود بود ولی پس از رویت عکس مدحی و توضیحات بیشتر متوجه شدم ایشان همان فردی است که پای رکاب علی فلاحیان در وزارت اطلاعات بعنوان نوچه فلاحیان رفت و آمد می کرد ،
این گفتگوها صورت گرفت بدون اینکه علی بهرامیان فرد مقیم هلند هیچ اشاره ای به وقایع رفته بر خودش داشته باشد.
سپس بنده با هماهنگی با ستادی بهمراه یک فرد خارجی به بانکوک عزیمت نمودم و تصویری را که امیر فرشاد ابراهیمی در بانکوک منتشر کرده بنده و محافظ بنده در گوشه دیوار و فردی خارجی در روبری بنده و مدحی در سمت چپ بنده می باشد.
ماه عسل این ملاقات از نظر اطلاعاتی بدلیل عدم توانائی و توخالی بودن محمدرضا مدحی چیزی نبود و بنده مدحی را قانع کردم که بعنوان فردی اطلاعاتی نمیتوانیم از او بهره ببریم و تنها 2 راه پیش پایش گذاشتم که اولی
شروع مبارزه و جذب نیروهای جانباز و رزمندگان جبهه و جنگ برای پیوستن به صفوف آزادیخواهانه و همزمان تجارت جواهرات که او مدعی تبحر در آن کسب بود.
بنده 2 شبنانه روز در بانکوک بیش از 30 ساعت با او گفتگو کردم و او بنده را راضی نمود مقداری به او پول قرض بدهم که کار تجارت جواهراتش را شروع کند که بنده موافقت نمودم و 50 هزار یورو نقدا به او امانت دادم و در برابرش بدون داشتن تجربه قبول کردم که مقداری از سنگ های مورد ادعای او را به انتورپ در بلژیک انتقال دهم که همین کار ا هم کردم که در نتیجه جواب منفی بود و تمامی سنگ ها سنگ رودخانه ای بود و بی ارزش.
پس از فاش شدن تقلب مدحی و نیت کلاهبردارانه اش بنده به ایشان 48 ساعت فرصت دادم که پولی را که گرفته عودت دهد که با درایت بنده و عدم توانائی مدحی در مقابله این وجه عودت شد و همزمان محمدرضا مدحی با کینه ای شعله ور این درب و آن درب زد تا از بنده انتقام بگیرد که در همین زمان توانسته بود که امیر فرشاد ابراهیمی را فریب دهد و امیر فرشاد ابراهیمی هم بی صبرانه به بانکوک پرواز کرده بود و بر علیه بنده با مدحی جبهه ای مشترک و توپخانه ای تجهیز نموده بودند که مقاله آن مرد آمد معروف امیر فرشاد ابراهیمی بر روی سایتش نقش بست و بنده در تماسی که ابراهیمی تلفنی با بنده داشتند به ایشان تذکر دادم که این فرد شیادی بیش نیست و نباید فریب او را بخورد ولی متاسفانه رابطه مدحی و ابراهیمی مدتی ادامه پیدا نمود و ماه عسل این رابطه هم دشمنی و فریب ابراهیمی گشت و این دو شدند دشمن و آقای ایرج مصداقی هم مقاله ای بر علیه ابراهیمی نوشتند و راه ادامه پیدا نمود .
در همین زمانها بود که مدحی کماکان سعی در تماس با بنده داشت و از من می خواست که او را به دکتر نوریزاده معرفی کنم که بنده صرفا به مدحی بعنوان یک فرد مریض روحی واقعی می نگریستم و کاملا واقف بودم که این فرد در اعماق وجودش کینه و نفرت از من شعله ور است و اصلا نمی توانستم خودم را راضی به کمک مجدد به او کنم و این کار را هم نکردم و تنها سعی نمودم از او بعنوان یک پله برای ضربه به رژیم استفاده کنم و به او پیشنهاد دادم که جبهه و حزبی را تشکیل دهد بنام یاران جانباز و در این مسیر به او قول دادم که برایش کمک دست و پا کنم تا بتواند انتقام ظلمی را که بر او و دیگر جانبازان رفته از رژیم بگیرد و او هم گوش داد و سپس با تماس با بنده اعلام نمود اسم این جریان را می خواهد جنبش جمع یاران بنهد که بنده هم تائیدش کردم و گفتم مبارک است و این موضوع دقیقا در فوریه سال 2009 بود زمانی که مدحی دیگر دوستی نداشته و دست نیاز دراز کرده بود .
جنبش جمع یاران تشکیل شد از مدحی و همسرش و دو فرزند خردسالش ولی مدحی کماکان با رابطین خود درون ایران تماس داشت و سعی می نمود در نظر آنها وانمود کند که او و خانواده اش در آمریکا زندگی می کنند و چون یک خط مبایل به شماره 0013156334467 توسط فردی که نزدیکی خاصی با دفتر شاهزاده رضا پهلوی داشت در اختیار او گذاشته شده بود ، او با دادن این شماره به افراد مخصوصا در ایران وانمود می کرد در آمریکا مستقر است و با سناتورهای آمریکائی رابطه دارد در صورتیکه مدحی 3 مرتبه به خاک آمریکا پای گذاشته که یک مرتبه در سال 1992 در سفارت آمریکا در آنکار ترکیه بهمراه شوهر خواهرش بوده که در آن زمان هم مردود شده و دو مرتبه در سال 2008 بهمراه علی بهرامیان به سفارت آمریکا دربانکوک رفته و دروغ هم نمی گوید سفارت آمریکا خاک آمریکا محسوب می شود ولی عملا و واقعا هرگز به خاک ایالات متحد آمریکا در آمریکای شمالی وارد نشده.
در همین اثناء بود که مدحی به دکتر نوریزاده وصل شده بود که بنده به سرعت به دکتر نوریزاده هشدار دادم که عرایض مدحی خلاف واقع و ادعاهای جواهراتش فریب و دروغ است و دکتر نوریزاده در جواب گفت به هر حال مدحی از هر چیز گذشته یک جانباز شیمیائی است و می تواند سوژه تبلیغی خوبی باشد و بنده هم تائید کردم و من و دکتر نوریزاده نیک میدانستیم و موافق بودیم که مدحی می تواند بر روی جانبازان و رزمندگان زمان جنگ که دل خوشی هم از رژیم نداشتند اثر مثبتی داشته باشد و بنابر این دکتر نوریزاده شروع به دادن فرصت به مدحی شد و از او برای رسیدن به منظور خاصی استفاده نمود با اینکه نیک و واضح می دانست گفتار مدحی بسیار کلیشه ای و بر گرفته از اخبار رسانه ها است ولی بیان آن اخبار از زبان یک جانباز می توانست فوایدی بهتری داشته باشد که همین هم شد و کم کم مدحی به فردی رسانه ای تبدیل شد و در همین راستا بدلیل زیاده خواهی و غرق بودن در منجلاب گرفتاریهای گذشته اش و گرفتار شدن همسر اولش بدلیل داشتن طلبکار و چک بلا محل در ایران به زندان رفته بود بابت 200 میلیون تومان بدهی مدحی و این باعث شده بود مدحی به زمین و زمان التماس کند که بتواند این میزان پول را فراهم کند تا همسرش را نجات دهد چون در همین زمان ها بود که دختر بزرگش توسط طلبکارها ربوده شده بود و آنها تهدید به قتلش نموده بودند و مدحی هم بدلیل بیماری حاد شمیمائی در بانکوک بدلیل این مسئله به شوک بزرگی گرفتار شده بود و به کما رفته بود ،
مدحی در نهایت با کمک 20 هزار دلاری بنده از بیمارستان جان سالم به در برد و قرار شد که به کارهای رسانه ایش ادامه دهد تا من بتوانم مبلغ مورد نیاز او که جمعا 250 هزار دلار بود به او غرض بدهم و او هم خوب ادامه میداد تا اینکه در نیمه های سال 2010 به یکباره از دیده من و دکتر نوریزاده خود را پنهان نمود و تمام شماره تماسهایش قطع شد و به ندرت خبری از او میشنیدیم تا اینکه دکتر نوریزاده از پاریس با بنده تماس گرفت و گغت حمید این کلاهبردار اینجاست و خود را قالب جهانشاهی و خوانساری نموده و از سر و کوله آنها بالا میرود ، که در این زمان بود که پروژه مخفی شدن مدحی بر ملاء شد و بنده سریحا دست بکار شدم و بهمراه رایزنی با فرشاد امیر ابراهیمی و از سوئی دیگر با دکتر نوریزاده برای روشن شدن موضوع تلاش نمودیم تا اینکه کاشف بعمل آمد مدحی با استفاده از آموخته هایش از بنده و فرشاد امیر ابراهیمی و امتیازات حضور رسانه ای در کنار دکتر نوریزاده و فریب عده ای به بهانه رابطه با سناتورهای آمریکائی و رفت و آمد به آمریکا به شکار جهانشاهی و خوانساری پرداخته بوده و آنها را فریب داده بوده و اعلام نموده بوده که تا رسانه ای شدن موضوع اتحادشان ذاکری و نوریزاده و ابراهیمی نباید از این موضوع باخبر شوند که خوشبختانه زمانیکه دکتر نوریزاده مدحی را در پاریس می بیند مدحی به سرعت از محل حضورش خارج می شود ولی دیگر سودی نداشت چون هم بنده متوجه شده بودم و هم ابراهیمی و هم بسیاری دیگر که در این زمان بسرعت مدحی بدلیل حرکات مشکوکش بالجبار به دستگاه دروغ سنج سپرده شد که خود را به غش زد و ادعا نمود حساسیت دارد در صورتیکه این دستگاه ارتعاش حساسیتداری ندارد و در نهایت مدحی از زیر این امتحان شانه خالی نمود و در همین زمان بود که اسرار می ورزید از فرانسه خارج و به بانکوک برگردد و اصلا نمیدانست که بنده و دکتر نوریزاده در پشت این ماجرا هستیم و جهانشاهی و انصاری هم توجیح شده اند و در حال بازی و ادامه نقش اعتماد به او هستند و برای همگان روش و حرکتهای مدحی بسیار مشکوک بود تا اینکه در یک پاتک اطلاعاتی لپ تاب و دو فلش مموری مدحی که در داخل جعبه عینکش جاسازی شده بود تخلیه گردید و پس از تخلیه اطلاعات از درون این کشفیات مشخص شده بود که مدحی پروژه ای را سازمانی دنبال میکند که از اویل ماه می 2010 به آن اتصال پیدا نموده بوده و در همین راستا در پی فریب تعدادی از افراد بر آمده بوده همچون آقایان امیر حسین جهانشاهی و دکتر مهرداد خوانساری و تعدادی دیگر از ایرانیان در رسانه های خارج از کشور .
پس از تائید شدن رابطه سازمانی مدحی با داخل کشور از طریق برادر خودش عباس مدحی تازه کند که کارمند وزارت اطلاعات است و فرجام خواستن برای مدحی ، ایشان قول همکاری داده بوده و نوع پروژه و سوژه ها را با هماهنگی افراد وزارت اطلاعات انتخاب نموده بودند و مدحی بر روی آنها مشغول به فعالیت بود که تمامی ماجرا با گزارش به موقع دکتر نوریزاده به جهانشاهی و خوانساری و بنده فاش شد و از آن به بعد بود که مدحی بی آنکه بداند و حتی حس کند وارد بازی دوبل شده بود و تمام برنامه ها و نیت های ما را یک به یک پیگیری می نمود و برای وزارت اطلاعات ارسال می نمود تا اینکه از طریق آقای جهانشاهی و خوانساری عذر مدحی خواسته شد و مدحی که بازی را باخته بود راهی را نداشت غیر از ادامه بازی بدون جهانشاهی و خوانساری و فریب وزارت اطلاعات برای رسیدن به مقصودش که همان برگشتن به ایران و امان گرفتن و نجات همسر اولش از زندان بود و این بازی بین وزارت اطلاعات بی شعور و خام و مدحی 5 ماه از بانکوک ادامه پیدا نمود و مدحی که یک پای خود را در واشنگتون و یک پای خود را در تلاویو و یک پای خود را در پاریس اعلام میکرد کماکان توانست ماموران مثلا خبره وزارت اطلاعات را بازی دهد و به جائی برساند که آنها را مجاب به باور سازد که اپوزیسیون آماده کودتا است و تمامی داستانها فراهم شده و مدحی اگر بیشتر از این تن به این بازی دهد باید مثلا به پادگانی در اسرائیل برود و دیگر نجات مشکل است و باید فرار کند و در همین راستا بود که مدحی و اهل و عیالش بوسیله رضا احمدی رئیس ایستگاه اطلاعاتی ایران در بانکوک به رزیدنس سفیر ایران در بانکوک انتقال داده شدند و مدحی را باصطلاح از دست آمریکا و اسرائیل فراری دادند و پس از دریافت اقرار ویدئوئی از مدحی که همین فیلمی است که ملاحظه کردید مدحی را در تاریخ دوم ماه جون 2011 به تهران انتقال دادند که از نگاه ما پنهان نبوده .
در ادامه هم وزارت اطلاعات که بخوبی به دروغهای مدحی واقف بود بدلیل پرداخت بدهی مدحی و نجات همسر مدحی و هزینه های گذاف به این شیاد که بیشتر از 150 هزار دلار تخمین زده می شود بانضمام 200 هزار دلار برای نجات همسر مدحی به ناچار مجبور می شود از مدحی بنوعی بهره برداری کند و این بهره برداری در یک شوی ابتدائی و بسیار مبتدی بنام الماسی برای فریب به بازار رسانه ای ایران و وزارت اطلاعات ورشکسته رژیم قدم نهاد که از همینجا تاسف خودم را از وجود یک چنین وزارت اطلاعاتی با دنیائی از سرمایه اعلام میدارم که از درد بی کسی و عجز در رسیدن به نئیت خود دست به هر خودزنی و سوژه سازی می زنند بدون اینکه بدانند چه خساراتی در پی آن خواهد بود که البته از وزارت اطلاعاتی به مدیریت مصلحی توقعی بیشتر از این نمی شود داشت.
مردم این این نوید را از سوی من داشته باشند که دستاویزهای نخ نمای رژیم و افکار پلید چه اطلاعاتی و چه نظامیش برای غرب رنگی ندارد و اپوزیسیون واقعی کاملا بیدار و هشیارند و از هینجا از دکتر نوریزاده و دکتر فرشاد ابرهیمی و اقایان جهانشاهی و خوانساری کمال تشکر را می نمائیم که در این مسیر و خنثی سازی این توطئه با سربازان سبز گمنام مردم ایران کمال همکاری را نمودند
سناریوی مضحک اینبار ، نفوذ یک باصطلاح عامل رژیم بنام مدحی در درون اپوزیسیون خارج از کشور است درهمین حال دو جناح دولت و باند بیت رهبری ، نفوذ مدحی به درون اپوزیسیون را تکذیب کرده اند و هر کدام بنوعی تفسیر می کنند و اعلام داشته اند وی با سازمان سیا همکاری میکرده و داستان فرار به جلو را سرلوحه خود و دیگر یک میخ به نعل یکی به چهار چوب میزند.
صرف نظر از جبهه گیری ایادی رژیم واقعیت چیز دیگریست که در پوچی و عدم صداقت هر دو گروه اسرار دارد.
در حال حاضر در آستانه خجسته روز 22 خرداد روز پایداری و مقاومت مرد ایران و جنبش سبز سیمای جمهوری اسلامی ایران بهمراه ده ها روزنامه عمله ومجله کرایه ای و صدها وب سایت سپاه سایبری و وابسته به جناح خامنه ای بانگ بر آورده اند که دستگاه اطلاعات رژیم مثلا به قلب اپوزیسیون نفوذ کرده است ؟! آنها این قضیه را با ذوق زدگی طوری بیان و مطرح می کنند و از آن سخن می گویند که گویا واقعا نفوذی در کار بوده و واقعیت را طوری نشان می دهند که انگاری مدحی را آنها سازمان دادند و در نهایت مثلا آبروی اپوزیسیون را بردند و از این قبیل مزخرافات که هر کس نداند فکر می کند واقعا اینها چه کار شاقی کرده اند.
براساس سندها و فیلم های منتشر شده از سوی صدا و سیما، افراد شرکت کننده در میتینگهای مدحی کسانی بوده اند که نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی غربی بوده اند که از قرار زیر هستند که با واقعیات بسیار فاصله دارد و اگر واقعا رژیم و وزارت اطلاعات افراد زیر را وابستگان سازمانهای اطلاعاتی غربی و عربی میداند باید فاتحه این وزارت اطلاعات و رهبران آن را خواند که این افراد را وابستگان و مهر ه های اصلی اپوزیسیون نام می برند که در اصل باید گفت نه اینکه این افراد وابستگان سازمانهای اطلاعاتی نیستند بلکه وطن پرستانی هستند که با شوق و ذوق و حس وطن دوستی از وقت و سرمایه خود گذشته و با عشق آزادگی و وطن دوستی سعی در کمک به اهداف سبز مردم ایران داشته و دارند و در نهایت باید گفت که مدحی در هیچکدام از جلسات مورد ادعائیش نبوده غیر از یک جلسه خصوصی با جهانشاهی و خوانساری که اگر این افراد وابسته سازمان اطلاعات افغانستان هم بودند به سادگی تن به نشست با مدحی نمیدادند و فریب او را نمی خوردند چه برسد به اسامی دیگر که غیر از دکتر نوریزاده حتی یک دقیقه هم با مدحی هم کلام نبوده و حتی او را ندیده اند
سیبل هدفهای ساده مدحی چه کسانی بودند ؟امیر حسین جهانشاهی: سرمایه دار نیمه موفق ایرانی زاده است که پدرش در دستگاه سلطنتی پهلوی صاحب نفوذ بوده وی در ارتباط با هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و فرانسه نه بوده و نه هست و تمام فعالیتهایش بر حسب نئیات و عشق به ایران است .
مهرداد خوانساری: سفیر شاه در انگلستان بوده و از پژوهشگران سیاسی آزاد و مشروطه خواه است بدون هیچ وابستگی اطلاعاتی و پیگیر حرکتهای خود جوش و دفاع از آرمانهای آزادیخواهانه مردم و جنبش سبز ایران .
آقای دکتر علیرضا نوری زاده ، خبرنگاری ماهر و مسلط بر اوضاع ایران و خاورمیانه که سالیان سال است بدلیل نوع عملکردش سوژه شکار وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه می باشد و در خارج از ایران هم دوستان زیادی ندارد و این بدلیل حسادت به جایگاه اوست ولی اگر پا روی حق نگذاریم باید او را بعنوان یک ایرانی قابل و تحصیل کرده و در صف اپوزیسیون اثر گذار ضد رژیم ارج نهاد هر چند که با تمامی هجمه حملات رژیم در خفا و عیان بدیهی است که گه گاهی او را در گوشه ای گیر می اندازند و بسوی او که دشمن زبانی و قلمی و عملی بسیار ماهری بر علیه رژیم ملاها می باشد هجوم ببرند که در اصل و در مقایسه با عملکرد مثبت دکتر نوری زاده و جایگاهش با اینکه در رسانه های اپوزیسیون رژیم رخنه زیادی نموده ولی الحق ضربه پذیری نوری زاده بدلیل جایگاه مردمیش بسیار قوی می باشد که این خاصیت بالاترین حسن نوریزاده می باشد که ؤزیم نتوانسته تا بحال ضربه ای کاری بر او وارد سازد ، در نهایت با تمام این خاصیتها دکتر نوریزاده هم یک انسان است و برای من و امثال من مهم واقعی بودن نیت و عملکرد ایشان در راستای احقاق حق و دموکراسی در ایران است .
عبداله مهتدی : سخنگو و یکی از رهبران بی عیب و نقص حزب کومله کردستان که رژیم و سازمانهای اطلاعتیش سالیان سال است در حسرت ضربه زدن به او بوده و هستند .محسن مخملباف : یک کارگردان موفق سینمای ایران که به جنبش آزادیخواهی سبز پیوسته و افشاگریش بر علیه رهبر ایران و سرمایه های رهبر ایران از او چهره ای جنجالی ساخت.
رضا حسین بر: یک فرد مبارز و غیر وابسته بلوچ و ایراندوست که با عشق به ایران و رهانیدن قوم بلوچ از زیر بار ستم مبارزه جانفرسائی کرده و می کند .
موسی شریفی: مبارزی از خطه خوزستان و مردم زجر کشیده خوزستان که بغییر از رسیدن مردم خوزستان دایه ای بر سر ندارد و رژیم دربدر و مترصد ضربه به اوست .
محسن سازگارا ، فردی مبارزه و از موسسان سپاه پاسداران در اوایل انقلاب و روزنامه نگاری متبحر با زبانی برنده که تا نخاع رژیم را به سوزش درآورده .
با نگاهی تفصیلی بایستی به چرا و چگونگی این واقعیت پی برد که رژیم درمانده آخوندی بی دلیل به کسی بهاء نمیدهد و اگر هم بدهد از 3 حالت خارج نیست .
نخست اینکه افراد مورد هدف کسانی هستند که باعث رنجش خاطر و باعث عدم موفقیت رژیم به اهداف سرکوبگرانه اش می باشند .
دوم این افراد احتمالا از سوژه های آینده رژیم خواهند بود که در میادینی به تک تک آنها به گونه ای نیاز خواهد داشت .
و یا اینکه این افراد را دشمن واقعی خود میداند و این افراد در کار و اقدامات خود آنچنان موفق و مثمر ثمر بوده اند که رژیم دستچاچه برای ضربه به آنها وارد فاز ساختن سناریهای رسانه ای شده و در فاز اطلاعاتی در مبارزه با آنان عاجز شده است .
پاسخ به این سه مورد از نظر من گزینه یک و دوم است چون گزینه دوم با شناخت پنهان من از نامبردگان مکانی از ارعاب ندارد.
فاز دوم – سوژه آینده مدحی و وزارت اطلاعات
آقای دکترامیر فرشاد ابرهیمی یک ایرانی و بچه بعد از انقلاب که با چشم باز نمودن وارد وادی دفاع از کشور در جبهه ها شده و سپس بدلیل علائم و خاصیت های برجسته اش در گفتار و افکار و تحلیل مورد توجه نیروهای امنیتی و اطلاعتی قرار گرفته و پله های ترقی را بسیار سریع پیموده و در سنین جوانی با بزرگانی نشست و برخواست نموده و پس از دوم خرداد 1376 کم کم بدلیل روشن بینی و روشن فکری و همان خاصیت های دوران جوانی و ذاتیش به حقایق پی برده و در صف مخالفین رژیم ایستاده و در پرونده نوار سازان و متعاقبا پرونده های دیگر روانه زندان شد که پس از فرار از ایران با کمک کنت تیمرمن در ترکیه نجات پیدا نمود و با کمک دوستانی به اروپا عزیمت نمود و در صف مبارزین ادامه حیات داد و پستی بلندیهائی را طی نمود تا اینکه در جایگاه های در حال حاضر فعالیت های مثمر ثمر می باشد و خواهد بود هر چند که جوان است با آرزوهائی بلند ولی راه ما هم دراز است .
واقعیت چیست
محمد رضا مدحی از کجا آمد و به کجا رفت .
همانگونه که در بالا توضیح دادم محمدرضا مدحی تازه کند یک سرگرد افتخاری سپاه پاسداران بدلیل سوابق جانبازی در سپاه پاسداران و از اطرافیان علی فلاحیان بود و پس از روبرو شدن با محکومیت 86 ساله قبل از اجرای حکم به خارج از کشور گریخت و در دبی مستقر شد و سازمان اطلاعتی دوبی ایشان را بدلیل عدم وثوق ادعاهایش از خاک آن کشور اخراج نمود و این شروع داستان مدحی و راهی شدن او به بانکوک پایتخت تایلند بود که در سالیان متوالی حیات خلوط وزارت اطلاعات ایران و اعمال کثیف جنسی ایادی این وزارتخانه بوده و هست.
مدحی پس از استقرار در بانکوک و عصبانیت از علی فلاحیان و دوستانی که او را در گرداب تنها گذاشته بودند بوسیله یک مغازه دار ایرانی در بانکوک و طرح ادعاهای واهی و دارا بودن اطلاعات ذی قیمت بوسیله همان مغاز دار به فردی بنام علی بهرامیان در کشور هلند معرفی می شود و از این فرد تقاضای کمک می نماید و به او وعده میلیونها میلیون یورو سرمایه و داستهانهای اینچنینی میدهد و علی بهرامیان هم بوسیله برادر خود با تماس با باجناق برادرش فردی بنام آرش که در امور ملکی در اسپانیا سرمایه گذاری نموده بوده با مدحی هماهنگ می شوند که برای کمک به مدحی سرمایه گذاری نمایند و از طریق فروش جواهرات و خرید یک ملک مسکونی در اسپانیا مدحی و خانواده اش را به اروپا بیاورند و همزمان علی بهرامیان با توسل به آشنائی با فردی در آمریکا از وابستگان دفتر شاهزاده رضا پهلوی هماهنگی بوجود میآورند که مدحی برای مصاحبه به سفارت آمریکا برود که علی بهرامیان به بانکوک عزیمت می نماید و در آنجا بیش از 40 روز اقامت 2 مرتبه به سفارت آمریکا می روند که ماموران محلی سازمان اطلاعات سیا مدحی را مردود و او را به بیرون هدایت می نمایند و در همین زمان بوده که معاملات تجاری باجناق برادر علی بهرامیان با مدحی بالا گرفته بوده و علی بهرامیان موی دماغ مدحی شده بوده که مدحی و همراهانش در صدد حذف فیزیکی علی بهرامیان بر می آیند به دو دلیل اول عدم فاش شدن رابطه مدحی با سفارت ایران و دوم ملاقات محمدرضا مدحی با اکبر خوش کوش قاتل فرخزاد که برای رایزنی و گفتگو با محمدرضا مدحی در بانکوک بوده و همچنین عدم پرداخت سود معرفی آرش باجناق برادر بهرامیان ، که در نهایت سازمان اطلاعات تایلند وارد بازی می شود و توطئه قتل بر علیه علی بهرامیان بر ملا می شود ولی مدحی انکار می کند و بهرامیان ساده هم بدلیل نیاز فریب او را می خورد .
فازبعد
تماس علی بهرامیان با بنده حمیدرضا ذاکری
علی بهرامیان در تابستان 2008 با بنده تماس گرفتند اول با ایمیل بعد بوسیله تلفن و از بنده خواستند که به فردی بنام مدحی کمک کنم که در بانکوک گرفتار است .
در نخست بنده خواستار گفتگوی مستقیم با ایشان شدم که در تماس تلفنی نتوانستم تشخیص دهم که مدحی کیست چون او مدعی حضور در وزارت اطلاعات در سالیان متوالی بود که از نظر بنده مردود بود ولی پس از رویت عکس مدحی و توضیحات بیشتر متوجه شدم ایشان همان فردی است که پای رکاب علی فلاحیان در وزارت اطلاعات بعنوان نوچه فلاحیان رفت و آمد می کرد ،
این گفتگوها صورت گرفت بدون اینکه علی بهرامیان فرد مقیم هلند هیچ اشاره ای به وقایع رفته بر خودش داشته باشد.
سپس بنده با هماهنگی با ستادی بهمراه یک فرد خارجی به بانکوک عزیمت نمودم و تصویری را که امیر فرشاد ابراهیمی در بانکوک منتشر کرده بنده و محافظ بنده در گوشه دیوار و فردی خارجی در روبری بنده و مدحی در سمت چپ بنده می باشد.
ماه عسل این ملاقات از نظر اطلاعاتی بدلیل عدم توانائی و توخالی بودن محمدرضا مدحی چیزی نبود و بنده مدحی را قانع کردم که بعنوان فردی اطلاعاتی نمیتوانیم از او بهره ببریم و تنها 2 راه پیش پایش گذاشتم که اولی
شروع مبارزه و جذب نیروهای جانباز و رزمندگان جبهه و جنگ برای پیوستن به صفوف آزادیخواهانه و همزمان تجارت جواهرات که او مدعی تبحر در آن کسب بود.
بنده 2 شبنانه روز در بانکوک بیش از 30 ساعت با او گفتگو کردم و او بنده را راضی نمود مقداری به او پول قرض بدهم که کار تجارت جواهراتش را شروع کند که بنده موافقت نمودم و 50 هزار یورو نقدا به او امانت دادم و در برابرش بدون داشتن تجربه قبول کردم که مقداری از سنگ های مورد ادعای او را به انتورپ در بلژیک انتقال دهم که همین کار ا هم کردم که در نتیجه جواب منفی بود و تمامی سنگ ها سنگ رودخانه ای بود و بی ارزش.
پس از فاش شدن تقلب مدحی و نیت کلاهبردارانه اش بنده به ایشان 48 ساعت فرصت دادم که پولی را که گرفته عودت دهد که با درایت بنده و عدم توانائی مدحی در مقابله این وجه عودت شد و همزمان محمدرضا مدحی با کینه ای شعله ور این درب و آن درب زد تا از بنده انتقام بگیرد که در همین زمان توانسته بود که امیر فرشاد ابراهیمی را فریب دهد و امیر فرشاد ابراهیمی هم بی صبرانه به بانکوک پرواز کرده بود و بر علیه بنده با مدحی جبهه ای مشترک و توپخانه ای تجهیز نموده بودند که مقاله آن مرد آمد معروف امیر فرشاد ابراهیمی بر روی سایتش نقش بست و بنده در تماسی که ابراهیمی تلفنی با بنده داشتند به ایشان تذکر دادم که این فرد شیادی بیش نیست و نباید فریب او را بخورد ولی متاسفانه رابطه مدحی و ابراهیمی مدتی ادامه پیدا نمود و ماه عسل این رابطه هم دشمنی و فریب ابراهیمی گشت و این دو شدند دشمن و آقای ایرج مصداقی هم مقاله ای بر علیه ابراهیمی نوشتند و راه ادامه پیدا نمود .
در همین زمانها بود که مدحی کماکان سعی در تماس با بنده داشت و از من می خواست که او را به دکتر نوریزاده معرفی کنم که بنده صرفا به مدحی بعنوان یک فرد مریض روحی واقعی می نگریستم و کاملا واقف بودم که این فرد در اعماق وجودش کینه و نفرت از من شعله ور است و اصلا نمی توانستم خودم را راضی به کمک مجدد به او کنم و این کار را هم نکردم و تنها سعی نمودم از او بعنوان یک پله برای ضربه به رژیم استفاده کنم و به او پیشنهاد دادم که جبهه و حزبی را تشکیل دهد بنام یاران جانباز و در این مسیر به او قول دادم که برایش کمک دست و پا کنم تا بتواند انتقام ظلمی را که بر او و دیگر جانبازان رفته از رژیم بگیرد و او هم گوش داد و سپس با تماس با بنده اعلام نمود اسم این جریان را می خواهد جنبش جمع یاران بنهد که بنده هم تائیدش کردم و گفتم مبارک است و این موضوع دقیقا در فوریه سال 2009 بود زمانی که مدحی دیگر دوستی نداشته و دست نیاز دراز کرده بود .
جنبش جمع یاران تشکیل شد از مدحی و همسرش و دو فرزند خردسالش ولی مدحی کماکان با رابطین خود درون ایران تماس داشت و سعی می نمود در نظر آنها وانمود کند که او و خانواده اش در آمریکا زندگی می کنند و چون یک خط مبایل به شماره 0013156334467 توسط فردی که نزدیکی خاصی با دفتر شاهزاده رضا پهلوی داشت در اختیار او گذاشته شده بود ، او با دادن این شماره به افراد مخصوصا در ایران وانمود می کرد در آمریکا مستقر است و با سناتورهای آمریکائی رابطه دارد در صورتیکه مدحی 3 مرتبه به خاک آمریکا پای گذاشته که یک مرتبه در سال 1992 در سفارت آمریکا در آنکار ترکیه بهمراه شوهر خواهرش بوده که در آن زمان هم مردود شده و دو مرتبه در سال 2008 بهمراه علی بهرامیان به سفارت آمریکا دربانکوک رفته و دروغ هم نمی گوید سفارت آمریکا خاک آمریکا محسوب می شود ولی عملا و واقعا هرگز به خاک ایالات متحد آمریکا در آمریکای شمالی وارد نشده.
در همین اثناء بود که مدحی به دکتر نوریزاده وصل شده بود که بنده به سرعت به دکتر نوریزاده هشدار دادم که عرایض مدحی خلاف واقع و ادعاهای جواهراتش فریب و دروغ است و دکتر نوریزاده در جواب گفت به هر حال مدحی از هر چیز گذشته یک جانباز شیمیائی است و می تواند سوژه تبلیغی خوبی باشد و بنده هم تائید کردم و من و دکتر نوریزاده نیک میدانستیم و موافق بودیم که مدحی می تواند بر روی جانبازان و رزمندگان زمان جنگ که دل خوشی هم از رژیم نداشتند اثر مثبتی داشته باشد و بنابر این دکتر نوریزاده شروع به دادن فرصت به مدحی شد و از او برای رسیدن به منظور خاصی استفاده نمود با اینکه نیک و واضح می دانست گفتار مدحی بسیار کلیشه ای و بر گرفته از اخبار رسانه ها است ولی بیان آن اخبار از زبان یک جانباز می توانست فوایدی بهتری داشته باشد که همین هم شد و کم کم مدحی به فردی رسانه ای تبدیل شد و در همین راستا بدلیل زیاده خواهی و غرق بودن در منجلاب گرفتاریهای گذشته اش و گرفتار شدن همسر اولش بدلیل داشتن طلبکار و چک بلا محل در ایران به زندان رفته بود بابت 200 میلیون تومان بدهی مدحی و این باعث شده بود مدحی به زمین و زمان التماس کند که بتواند این میزان پول را فراهم کند تا همسرش را نجات دهد چون در همین زمان ها بود که دختر بزرگش توسط طلبکارها ربوده شده بود و آنها تهدید به قتلش نموده بودند و مدحی هم بدلیل بیماری حاد شمیمائی در بانکوک بدلیل این مسئله به شوک بزرگی گرفتار شده بود و به کما رفته بود ،
مدحی در نهایت با کمک 20 هزار دلاری بنده از بیمارستان جان سالم به در برد و قرار شد که به کارهای رسانه ایش ادامه دهد تا من بتوانم مبلغ مورد نیاز او که جمعا 250 هزار دلار بود به او غرض بدهم و او هم خوب ادامه میداد تا اینکه در نیمه های سال 2010 به یکباره از دیده من و دکتر نوریزاده خود را پنهان نمود و تمام شماره تماسهایش قطع شد و به ندرت خبری از او میشنیدیم تا اینکه دکتر نوریزاده از پاریس با بنده تماس گرفت و گغت حمید این کلاهبردار اینجاست و خود را قالب جهانشاهی و خوانساری نموده و از سر و کوله آنها بالا میرود ، که در این زمان بود که پروژه مخفی شدن مدحی بر ملاء شد و بنده سریحا دست بکار شدم و بهمراه رایزنی با فرشاد امیر ابراهیمی و از سوئی دیگر با دکتر نوریزاده برای روشن شدن موضوع تلاش نمودیم تا اینکه کاشف بعمل آمد مدحی با استفاده از آموخته هایش از بنده و فرشاد امیر ابراهیمی و امتیازات حضور رسانه ای در کنار دکتر نوریزاده و فریب عده ای به بهانه رابطه با سناتورهای آمریکائی و رفت و آمد به آمریکا به شکار جهانشاهی و خوانساری پرداخته بوده و آنها را فریب داده بوده و اعلام نموده بوده که تا رسانه ای شدن موضوع اتحادشان ذاکری و نوریزاده و ابراهیمی نباید از این موضوع باخبر شوند که خوشبختانه زمانیکه دکتر نوریزاده مدحی را در پاریس می بیند مدحی به سرعت از محل حضورش خارج می شود ولی دیگر سودی نداشت چون هم بنده متوجه شده بودم و هم ابراهیمی و هم بسیاری دیگر که در این زمان بسرعت مدحی بدلیل حرکات مشکوکش بالجبار به دستگاه دروغ سنج سپرده شد که خود را به غش زد و ادعا نمود حساسیت دارد در صورتیکه این دستگاه ارتعاش حساسیتداری ندارد و در نهایت مدحی از زیر این امتحان شانه خالی نمود و در همین زمان بود که اسرار می ورزید از فرانسه خارج و به بانکوک برگردد و اصلا نمیدانست که بنده و دکتر نوریزاده در پشت این ماجرا هستیم و جهانشاهی و انصاری هم توجیح شده اند و در حال بازی و ادامه نقش اعتماد به او هستند و برای همگان روش و حرکتهای مدحی بسیار مشکوک بود تا اینکه در یک پاتک اطلاعاتی لپ تاب و دو فلش مموری مدحی که در داخل جعبه عینکش جاسازی شده بود تخلیه گردید و پس از تخلیه اطلاعات از درون این کشفیات مشخص شده بود که مدحی پروژه ای را سازمانی دنبال میکند که از اویل ماه می 2010 به آن اتصال پیدا نموده بوده و در همین راستا در پی فریب تعدادی از افراد بر آمده بوده همچون آقایان امیر حسین جهانشاهی و دکتر مهرداد خوانساری و تعدادی دیگر از ایرانیان در رسانه های خارج از کشور .
پس از تائید شدن رابطه سازمانی مدحی با داخل کشور از طریق برادر خودش عباس مدحی تازه کند که کارمند وزارت اطلاعات است و فرجام خواستن برای مدحی ، ایشان قول همکاری داده بوده و نوع پروژه و سوژه ها را با هماهنگی افراد وزارت اطلاعات انتخاب نموده بودند و مدحی بر روی آنها مشغول به فعالیت بود که تمامی ماجرا با گزارش به موقع دکتر نوریزاده به جهانشاهی و خوانساری و بنده فاش شد و از آن به بعد بود که مدحی بی آنکه بداند و حتی حس کند وارد بازی دوبل شده بود و تمام برنامه ها و نیت های ما را یک به یک پیگیری می نمود و برای وزارت اطلاعات ارسال می نمود تا اینکه از طریق آقای جهانشاهی و خوانساری عذر مدحی خواسته شد و مدحی که بازی را باخته بود راهی را نداشت غیر از ادامه بازی بدون جهانشاهی و خوانساری و فریب وزارت اطلاعات برای رسیدن به مقصودش که همان برگشتن به ایران و امان گرفتن و نجات همسر اولش از زندان بود و این بازی بین وزارت اطلاعات بی شعور و خام و مدحی 5 ماه از بانکوک ادامه پیدا نمود و مدحی که یک پای خود را در واشنگتون و یک پای خود را در تلاویو و یک پای خود را در پاریس اعلام میکرد کماکان توانست ماموران مثلا خبره وزارت اطلاعات را بازی دهد و به جائی برساند که آنها را مجاب به باور سازد که اپوزیسیون آماده کودتا است و تمامی داستانها فراهم شده و مدحی اگر بیشتر از این تن به این بازی دهد باید مثلا به پادگانی در اسرائیل برود و دیگر نجات مشکل است و باید فرار کند و در همین راستا بود که مدحی و اهل و عیالش بوسیله رضا احمدی رئیس ایستگاه اطلاعاتی ایران در بانکوک به رزیدنس سفیر ایران در بانکوک انتقال داده شدند و مدحی را باصطلاح از دست آمریکا و اسرائیل فراری دادند و پس از دریافت اقرار ویدئوئی از مدحی که همین فیلمی است که ملاحظه کردید مدحی را در تاریخ دوم ماه جون 2011 به تهران انتقال دادند که از نگاه ما پنهان نبوده .
در ادامه هم وزارت اطلاعات که بخوبی به دروغهای مدحی واقف بود بدلیل پرداخت بدهی مدحی و نجات همسر مدحی و هزینه های گذاف به این شیاد که بیشتر از 150 هزار دلار تخمین زده می شود بانضمام 200 هزار دلار برای نجات همسر مدحی به ناچار مجبور می شود از مدحی بنوعی بهره برداری کند و این بهره برداری در یک شوی ابتدائی و بسیار مبتدی بنام الماسی برای فریب به بازار رسانه ای ایران و وزارت اطلاعات ورشکسته رژیم قدم نهاد که از همینجا تاسف خودم را از وجود یک چنین وزارت اطلاعاتی با دنیائی از سرمایه اعلام میدارم که از درد بی کسی و عجز در رسیدن به نئیت خود دست به هر خودزنی و سوژه سازی می زنند بدون اینکه بدانند چه خساراتی در پی آن خواهد بود که البته از وزارت اطلاعاتی به مدیریت مصلحی توقعی بیشتر از این نمی شود داشت.
مردم این این نوید را از سوی من داشته باشند که دستاویزهای نخ نمای رژیم و افکار پلید چه اطلاعاتی و چه نظامیش برای غرب رنگی ندارد و اپوزیسیون واقعی کاملا بیدار و هشیارند و از هینجا از دکتر نوریزاده و دکتر فرشاد ابرهیمی و اقایان جهانشاهی و خوانساری کمال تشکر را می نمائیم که در این مسیر و خنثی سازی این توطئه با سربازان سبز گمنام مردم ایران کمال همکاری را نمودند
براساس سندها و فیلم های منتشر شده از سوی صدا و سیما، افراد شرکت کننده در میتینگهای مدحی کسانی بوده اند که نمایندگان سازمانهای اطلاعاتی غربی بوده اند که از قرار زیر هستند که با واقعیات بسیار فاصله دارد و اگر واقعا رژیم و وزارت اطلاعات افراد زیر را وابستگان سازمانهای اطلاعاتی غربی و عربی میداند باید فاتحه این وزارت اطلاعات و رهبران آن را خواند که این افراد را وابستگان و مهر ه های اصلی اپوزیسیون نام می برند که در اصل باید گفت نه اینکه این افراد وابستگان سازمانهای اطلاعاتی نیستند بلکه وطن پرستانی هستند که با شوق و ذوق و حس وطن دوستی از وقت و سرمایه خود گذشته و با عشق آزادگی و وطن دوستی سعی در کمک به اهداف سبز مردم ایران داشته و دارند و در نهایت باید گفت که مدحی در هیچکدام از جلسات مورد ادعائیش نبوده غیر از یک جلسه خصوصی با جهانشاهی و خوانساری که اگر این افراد وابسته سازمان اطلاعات افغانستان هم بودند به سادگی تن به نشست با مدحی نمیدادند و فریب او را نمی خوردند چه برسد به اسامی دیگر که غیر از دکتر نوریزاده حتی یک دقیقه هم با مدحی هم کلام نبوده و حتی او را ندیده اند
سیبل هدفهای ساده مدحی چه کسانی بودند ؟امیر حسین جهانشاهی: سرمایه دار نیمه موفق ایرانی زاده است که پدرش در دستگاه سلطنتی پهلوی صاحب نفوذ بوده وی در ارتباط با هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و فرانسه نه بوده و نه هست و تمام فعالیتهایش بر حسب نئیات و عشق به ایران است .
مهرداد خوانساری: سفیر شاه در انگلستان بوده و از پژوهشگران سیاسی آزاد و مشروطه خواه است بدون هیچ وابستگی اطلاعاتی و پیگیر حرکتهای خود جوش و دفاع از آرمانهای آزادیخواهانه مردم و جنبش سبز ایران .
آقای دکتر علیرضا نوری زاده ، خبرنگاری ماهر و مسلط بر اوضاع ایران و خاورمیانه که سالیان سال است بدلیل نوع عملکردش سوژه شکار وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه می باشد و در خارج از ایران هم دوستان زیادی ندارد و این بدلیل حسادت به جایگاه اوست ولی اگر پا روی حق نگذاریم باید او را بعنوان یک ایرانی قابل و تحصیل کرده و در صف اپوزیسیون اثر گذار ضد رژیم ارج نهاد هر چند که با تمامی هجمه حملات رژیم در خفا و عیان بدیهی است که گه گاهی او را در گوشه ای گیر می اندازند و بسوی او که دشمن زبانی و قلمی و عملی بسیار ماهری بر علیه رژیم ملاها می باشد هجوم ببرند که در اصل و در مقایسه با عملکرد مثبت دکتر نوری زاده و جایگاهش با اینکه در رسانه های اپوزیسیون رژیم رخنه زیادی نموده ولی الحق ضربه پذیری نوری زاده بدلیل جایگاه مردمیش بسیار قوی می باشد که این خاصیت بالاترین حسن نوریزاده می باشد که ؤزیم نتوانسته تا بحال ضربه ای کاری بر او وارد سازد ، در نهایت با تمام این خاصیتها دکتر نوریزاده هم یک انسان است و برای من و امثال من مهم واقعی بودن نیت و عملکرد ایشان در راستای احقاق حق و دموکراسی در ایران است .
عبداله مهتدی : سخنگو و یکی از رهبران بی عیب و نقص حزب کومله کردستان که رژیم و سازمانهای اطلاعتیش سالیان سال است در حسرت ضربه زدن به او بوده و هستند .محسن مخملباف : یک کارگردان موفق سینمای ایران که به جنبش آزادیخواهی سبز پیوسته و افشاگریش بر علیه رهبر ایران و سرمایه های رهبر ایران از او چهره ای جنجالی ساخت.
رضا حسین بر: یک فرد مبارز و غیر وابسته بلوچ و ایراندوست که با عشق به ایران و رهانیدن قوم بلوچ از زیر بار ستم مبارزه جانفرسائی کرده و می کند .
موسی شریفی: مبارزی از خطه خوزستان و مردم زجر کشیده خوزستان که بغییر از رسیدن مردم خوزستان دایه ای بر سر ندارد و رژیم دربدر و مترصد ضربه به اوست .
محسن سازگارا ، فردی مبارزه و از موسسان سپاه پاسداران در اوایل انقلاب و روزنامه نگاری متبحر با زبانی برنده که تا نخاع رژیم را به سوزش درآورده .
با نگاهی تفصیلی بایستی به چرا و چگونگی این واقعیت پی برد که رژیم درمانده آخوندی بی دلیل به کسی بهاء نمیدهد و اگر هم بدهد از 3 حالت خارج نیست .
نخست اینکه افراد مورد هدف کسانی هستند که باعث رنجش خاطر و باعث عدم موفقیت رژیم به اهداف سرکوبگرانه اش می باشند .
دوم این افراد احتمالا از سوژه های آینده رژیم خواهند بود که در میادینی به تک تک آنها به گونه ای نیاز خواهد داشت .
و یا اینکه این افراد را دشمن واقعی خود میداند و این افراد در کار و اقدامات خود آنچنان موفق و مثمر ثمر بوده اند که رژیم دستچاچه برای ضربه به آنها وارد فاز ساختن سناریهای رسانه ای شده و در فاز اطلاعاتی در مبارزه با آنان عاجز شده است .
پاسخ به این سه مورد از نظر من گزینه یک و دوم است چون گزینه دوم با شناخت پنهان من از نامبردگان مکانی از ارعاب ندارد.
فاز دوم – سوژه آینده مدحی و وزارت اطلاعات
آقای دکترامیر فرشاد ابرهیمی یک ایرانی و بچه بعد از انقلاب که با چشم باز نمودن وارد وادی دفاع از کشور در جبهه ها شده و سپس بدلیل علائم و خاصیت های برجسته اش در گفتار و افکار و تحلیل مورد توجه نیروهای امنیتی و اطلاعتی قرار گرفته و پله های ترقی را بسیار سریع پیموده و در سنین جوانی با بزرگانی نشست و برخواست نموده و پس از دوم خرداد 1376 کم کم بدلیل روشن بینی و روشن فکری و همان خاصیت های دوران جوانی و ذاتیش به حقایق پی برده و در صف مخالفین رژیم ایستاده و در پرونده نوار سازان و متعاقبا پرونده های دیگر روانه زندان شد که پس از فرار از ایران با کمک کنت تیمرمن در ترکیه نجات پیدا نمود و با کمک دوستانی به اروپا عزیمت نمود و در صف مبارزین ادامه حیات داد و پستی بلندیهائی را طی نمود تا اینکه در جایگاه های در حال حاضر فعالیت های مثمر ثمر می باشد و خواهد بود هر چند که جوان است با آرزوهائی بلند ولی راه ما هم دراز است .
واقعیت چیست
محمد رضا مدحی از کجا آمد و به کجا رفت .
همانگونه که در بالا توضیح دادم محمدرضا مدحی تازه کند یک سرگرد افتخاری سپاه پاسداران بدلیل سوابق جانبازی در سپاه پاسداران و از اطرافیان علی فلاحیان بود و پس از روبرو شدن با محکومیت 86 ساله قبل از اجرای حکم به خارج از کشور گریخت و در دبی مستقر شد و سازمان اطلاعتی دوبی ایشان را بدلیل عدم وثوق ادعاهایش از خاک آن کشور اخراج نمود و این شروع داستان مدحی و راهی شدن او به بانکوک پایتخت تایلند بود که در سالیان متوالی حیات خلوط وزارت اطلاعات ایران و اعمال کثیف جنسی ایادی این وزارتخانه بوده و هست.
مدحی پس از استقرار در بانکوک و عصبانیت از علی فلاحیان و دوستانی که او را در گرداب تنها گذاشته بودند بوسیله یک مغازه دار ایرانی در بانکوک و طرح ادعاهای واهی و دارا بودن اطلاعات ذی قیمت بوسیله همان مغاز دار به فردی بنام علی بهرامیان در کشور هلند معرفی می شود و از این فرد تقاضای کمک می نماید و به او وعده میلیونها میلیون یورو سرمایه و داستهانهای اینچنینی میدهد و علی بهرامیان هم بوسیله برادر خود با تماس با باجناق برادرش فردی بنام آرش که در امور ملکی در اسپانیا سرمایه گذاری نموده بوده با مدحی هماهنگ می شوند که برای کمک به مدحی سرمایه گذاری نمایند و از طریق فروش جواهرات و خرید یک ملک مسکونی در اسپانیا مدحی و خانواده اش را به اروپا بیاورند و همزمان علی بهرامیان با توسل به آشنائی با فردی در آمریکا از وابستگان دفتر شاهزاده رضا پهلوی هماهنگی بوجود میآورند که مدحی برای مصاحبه به سفارت آمریکا برود که علی بهرامیان به بانکوک عزیمت می نماید و در آنجا بیش از 40 روز اقامت 2 مرتبه به سفارت آمریکا می روند که ماموران محلی سازمان اطلاعات سیا مدحی را مردود و او را به بیرون هدایت می نمایند و در همین زمان بوده که معاملات تجاری باجناق برادر علی بهرامیان با مدحی بالا گرفته بوده و علی بهرامیان موی دماغ مدحی شده بوده که مدحی و همراهانش در صدد حذف فیزیکی علی بهرامیان بر می آیند به دو دلیل اول عدم فاش شدن رابطه مدحی با سفارت ایران و دوم ملاقات محمدرضا مدحی با اکبر خوش کوش قاتل فرخزاد که برای رایزنی و گفتگو با محمدرضا مدحی در بانکوک بوده و همچنین عدم پرداخت سود معرفی آرش باجناق برادر بهرامیان ، که در نهایت سازمان اطلاعات تایلند وارد بازی می شود و توطئه قتل بر علیه علی بهرامیان بر ملا می شود ولی مدحی انکار می کند و بهرامیان ساده هم بدلیل نیاز فریب او را می خورد .
فازبعد
تماس علی بهرامیان با بنده حمیدرضا ذاکری
علی بهرامیان در تابستان 2008 با بنده تماس گرفتند اول با ایمیل بعد بوسیله تلفن و از بنده خواستند که به فردی بنام مدحی کمک کنم که در بانکوک گرفتار است .
در نخست بنده خواستار گفتگوی مستقیم با ایشان شدم که در تماس تلفنی نتوانستم تشخیص دهم که مدحی کیست چون او مدعی حضور در وزارت اطلاعات در سالیان متوالی بود که از نظر بنده مردود بود ولی پس از رویت عکس مدحی و توضیحات بیشتر متوجه شدم ایشان همان فردی است که پای رکاب علی فلاحیان در وزارت اطلاعات بعنوان نوچه فلاحیان رفت و آمد می کرد ،
این گفتگوها صورت گرفت بدون اینکه علی بهرامیان فرد مقیم هلند هیچ اشاره ای به وقایع رفته بر خودش داشته باشد.
سپس بنده با هماهنگی با ستادی بهمراه یک فرد خارجی به بانکوک عزیمت نمودم و تصویری را که امیر فرشاد ابراهیمی در بانکوک منتشر کرده بنده و محافظ بنده در گوشه دیوار و فردی خارجی در روبری بنده و مدحی در سمت چپ بنده می باشد.
ماه عسل این ملاقات از نظر اطلاعاتی بدلیل عدم توانائی و توخالی بودن محمدرضا مدحی چیزی نبود و بنده مدحی را قانع کردم که بعنوان فردی اطلاعاتی نمیتوانیم از او بهره ببریم و تنها 2 راه پیش پایش گذاشتم که اولی
شروع مبارزه و جذب نیروهای جانباز و رزمندگان جبهه و جنگ برای پیوستن به صفوف آزادیخواهانه و همزمان تجارت جواهرات که او مدعی تبحر در آن کسب بود.
بنده 2 شبنانه روز در بانکوک بیش از 30 ساعت با او گفتگو کردم و او بنده را راضی نمود مقداری به او پول قرض بدهم که کار تجارت جواهراتش را شروع کند که بنده موافقت نمودم و 50 هزار یورو نقدا به او امانت دادم و در برابرش بدون داشتن تجربه قبول کردم که مقداری از سنگ های مورد ادعای او را به انتورپ در بلژیک انتقال دهم که همین کار ا هم کردم که در نتیجه جواب منفی بود و تمامی سنگ ها سنگ رودخانه ای بود و بی ارزش.
پس از فاش شدن تقلب مدحی و نیت کلاهبردارانه اش بنده به ایشان 48 ساعت فرصت دادم که پولی را که گرفته عودت دهد که با درایت بنده و عدم توانائی مدحی در مقابله این وجه عودت شد و همزمان محمدرضا مدحی با کینه ای شعله ور این درب و آن درب زد تا از بنده انتقام بگیرد که در همین زمان توانسته بود که امیر فرشاد ابراهیمی را فریب دهد و امیر فرشاد ابراهیمی هم بی صبرانه به بانکوک پرواز کرده بود و بر علیه بنده با مدحی جبهه ای مشترک و توپخانه ای تجهیز نموده بودند که مقاله آن مرد آمد معروف امیر فرشاد ابراهیمی بر روی سایتش نقش بست و بنده در تماسی که ابراهیمی تلفنی با بنده داشتند به ایشان تذکر دادم که این فرد شیادی بیش نیست و نباید فریب او را بخورد ولی متاسفانه رابطه مدحی و ابراهیمی مدتی ادامه پیدا نمود و ماه عسل این رابطه هم دشمنی و فریب ابراهیمی گشت و این دو شدند دشمن و آقای ایرج مصداقی هم مقاله ای بر علیه ابراهیمی نوشتند و راه ادامه پیدا نمود .
در همین زمانها بود که مدحی کماکان سعی در تماس با بنده داشت و از من می خواست که او را به دکتر نوریزاده معرفی کنم که بنده صرفا به مدحی بعنوان یک فرد مریض روحی واقعی می نگریستم و کاملا واقف بودم که این فرد در اعماق وجودش کینه و نفرت از من شعله ور است و اصلا نمی توانستم خودم را راضی به کمک مجدد به او کنم و این کار را هم نکردم و تنها سعی نمودم از او بعنوان یک پله برای ضربه به رژیم استفاده کنم و به او پیشنهاد دادم که جبهه و حزبی را تشکیل دهد بنام یاران جانباز و در این مسیر به او قول دادم که برایش کمک دست و پا کنم تا بتواند انتقام ظلمی را که بر او و دیگر جانبازان رفته از رژیم بگیرد و او هم گوش داد و سپس با تماس با بنده اعلام نمود اسم این جریان را می خواهد جنبش جمع یاران بنهد که بنده هم تائیدش کردم و گفتم مبارک است و این موضوع دقیقا در فوریه سال 2009 بود زمانی که مدحی دیگر دوستی نداشته و دست نیاز دراز کرده بود .
جنبش جمع یاران تشکیل شد از مدحی و همسرش و دو فرزند خردسالش ولی مدحی کماکان با رابطین خود درون ایران تماس داشت و سعی می نمود در نظر آنها وانمود کند که او و خانواده اش در آمریکا زندگی می کنند و چون یک خط مبایل به شماره 0013156334467 توسط فردی که نزدیکی خاصی با دفتر شاهزاده رضا پهلوی داشت در اختیار او گذاشته شده بود ، او با دادن این شماره به افراد مخصوصا در ایران وانمود می کرد در آمریکا مستقر است و با سناتورهای آمریکائی رابطه دارد در صورتیکه مدحی 3 مرتبه به خاک آمریکا پای گذاشته که یک مرتبه در سال 1992 در سفارت آمریکا در آنکار ترکیه بهمراه شوهر خواهرش بوده که در آن زمان هم مردود شده و دو مرتبه در سال 2008 بهمراه علی بهرامیان به سفارت آمریکا دربانکوک رفته و دروغ هم نمی گوید سفارت آمریکا خاک آمریکا محسوب می شود ولی عملا و واقعا هرگز به خاک ایالات متحد آمریکا در آمریکای شمالی وارد نشده.
در همین اثناء بود که مدحی به دکتر نوریزاده وصل شده بود که بنده به سرعت به دکتر نوریزاده هشدار دادم که عرایض مدحی خلاف واقع و ادعاهای جواهراتش فریب و دروغ است و دکتر نوریزاده در جواب گفت به هر حال مدحی از هر چیز گذشته یک جانباز شیمیائی است و می تواند سوژه تبلیغی خوبی باشد و بنده هم تائید کردم و من و دکتر نوریزاده نیک میدانستیم و موافق بودیم که مدحی می تواند بر روی جانبازان و رزمندگان زمان جنگ که دل خوشی هم از رژیم نداشتند اثر مثبتی داشته باشد و بنابر این دکتر نوریزاده شروع به دادن فرصت به مدحی شد و از او برای رسیدن به منظور خاصی استفاده نمود با اینکه نیک و واضح می دانست گفتار مدحی بسیار کلیشه ای و بر گرفته از اخبار رسانه ها است ولی بیان آن اخبار از زبان یک جانباز می توانست فوایدی بهتری داشته باشد که همین هم شد و کم کم مدحی به فردی رسانه ای تبدیل شد و در همین راستا بدلیل زیاده خواهی و غرق بودن در منجلاب گرفتاریهای گذشته اش و گرفتار شدن همسر اولش بدلیل داشتن طلبکار و چک بلا محل در ایران به زندان رفته بود بابت 200 میلیون تومان بدهی مدحی و این باعث شده بود مدحی به زمین و زمان التماس کند که بتواند این میزان پول را فراهم کند تا همسرش را نجات دهد چون در همین زمان ها بود که دختر بزرگش توسط طلبکارها ربوده شده بود و آنها تهدید به قتلش نموده بودند و مدحی هم بدلیل بیماری حاد شمیمائی در بانکوک بدلیل این مسئله به شوک بزرگی گرفتار شده بود و به کما رفته بود ،
مدحی در نهایت با کمک 20 هزار دلاری بنده از بیمارستان جان سالم به در برد و قرار شد که به کارهای رسانه ایش ادامه دهد تا من بتوانم مبلغ مورد نیاز او که جمعا 250 هزار دلار بود به او غرض بدهم و او هم خوب ادامه میداد تا اینکه در نیمه های سال 2010 به یکباره از دیده من و دکتر نوریزاده خود را پنهان نمود و تمام شماره تماسهایش قطع شد و به ندرت خبری از او میشنیدیم تا اینکه دکتر نوریزاده از پاریس با بنده تماس گرفت و گغت حمید این کلاهبردار اینجاست و خود را قالب جهانشاهی و خوانساری نموده و از سر و کوله آنها بالا میرود ، که در این زمان بود که پروژه مخفی شدن مدحی بر ملاء شد و بنده سریحا دست بکار شدم و بهمراه رایزنی با فرشاد امیر ابراهیمی و از سوئی دیگر با دکتر نوریزاده برای روشن شدن موضوع تلاش نمودیم تا اینکه کاشف بعمل آمد مدحی با استفاده از آموخته هایش از بنده و فرشاد امیر ابراهیمی و امتیازات حضور رسانه ای در کنار دکتر نوریزاده و فریب عده ای به بهانه رابطه با سناتورهای آمریکائی و رفت و آمد به آمریکا به شکار جهانشاهی و خوانساری پرداخته بوده و آنها را فریب داده بوده و اعلام نموده بوده که تا رسانه ای شدن موضوع اتحادشان ذاکری و نوریزاده و ابراهیمی نباید از این موضوع باخبر شوند که خوشبختانه زمانیکه دکتر نوریزاده مدحی را در پاریس می بیند مدحی به سرعت از محل حضورش خارج می شود ولی دیگر سودی نداشت چون هم بنده متوجه شده بودم و هم ابراهیمی و هم بسیاری دیگر که در این زمان بسرعت مدحی بدلیل حرکات مشکوکش بالجبار به دستگاه دروغ سنج سپرده شد که خود را به غش زد و ادعا نمود حساسیت دارد در صورتیکه این دستگاه ارتعاش حساسیتداری ندارد و در نهایت مدحی از زیر این امتحان شانه خالی نمود و در همین زمان بود که اسرار می ورزید از فرانسه خارج و به بانکوک برگردد و اصلا نمیدانست که بنده و دکتر نوریزاده در پشت این ماجرا هستیم و جهانشاهی و انصاری هم توجیح شده اند و در حال بازی و ادامه نقش اعتماد به او هستند و برای همگان روش و حرکتهای مدحی بسیار مشکوک بود تا اینکه در یک پاتک اطلاعاتی لپ تاب و دو فلش مموری مدحی که در داخل جعبه عینکش جاسازی شده بود تخلیه گردید و پس از تخلیه اطلاعات از درون این کشفیات مشخص شده بود که مدحی پروژه ای را سازمانی دنبال میکند که از اویل ماه می 2010 به آن اتصال پیدا نموده بوده و در همین راستا در پی فریب تعدادی از افراد بر آمده بوده همچون آقایان امیر حسین جهانشاهی و دکتر مهرداد خوانساری و تعدادی دیگر از ایرانیان در رسانه های خارج از کشور .
پس از تائید شدن رابطه سازمانی مدحی با داخل کشور از طریق برادر خودش عباس مدحی تازه کند که کارمند وزارت اطلاعات است و فرجام خواستن برای مدحی ، ایشان قول همکاری داده بوده و نوع پروژه و سوژه ها را با هماهنگی افراد وزارت اطلاعات انتخاب نموده بودند و مدحی بر روی آنها مشغول به فعالیت بود که تمامی ماجرا با گزارش به موقع دکتر نوریزاده به جهانشاهی و خوانساری و بنده فاش شد و از آن به بعد بود که مدحی بی آنکه بداند و حتی حس کند وارد بازی دوبل شده بود و تمام برنامه ها و نیت های ما را یک به یک پیگیری می نمود و برای وزارت اطلاعات ارسال می نمود تا اینکه از طریق آقای جهانشاهی و خوانساری عذر مدحی خواسته شد و مدحی که بازی را باخته بود راهی را نداشت غیر از ادامه بازی بدون جهانشاهی و خوانساری و فریب وزارت اطلاعات برای رسیدن به مقصودش که همان برگشتن به ایران و امان گرفتن و نجات همسر اولش از زندان بود و این بازی بین وزارت اطلاعات بی شعور و خام و مدحی 5 ماه از بانکوک ادامه پیدا نمود و مدحی که یک پای خود را در واشنگتون و یک پای خود را در تلاویو و یک پای خود را در پاریس اعلام میکرد کماکان توانست ماموران مثلا خبره وزارت اطلاعات را بازی دهد و به جائی برساند که آنها را مجاب به باور سازد که اپوزیسیون آماده کودتا است و تمامی داستانها فراهم شده و مدحی اگر بیشتر از این تن به این بازی دهد باید مثلا به پادگانی در اسرائیل برود و دیگر نجات مشکل است و باید فرار کند و در همین راستا بود که مدحی و اهل و عیالش بوسیله رضا احمدی رئیس ایستگاه اطلاعاتی ایران در بانکوک به رزیدنس سفیر ایران در بانکوک انتقال داده شدند و مدحی را باصطلاح از دست آمریکا و اسرائیل فراری دادند و پس از دریافت اقرار ویدئوئی از مدحی که همین فیلمی است که ملاحظه کردید مدحی را در تاریخ دوم ماه جون 2011 به تهران انتقال دادند که از نگاه ما پنهان نبوده .
در ادامه هم وزارت اطلاعات که بخوبی به دروغهای مدحی واقف بود بدلیل پرداخت بدهی مدحی و نجات همسر مدحی و هزینه های گذاف به این شیاد که بیشتر از 150 هزار دلار تخمین زده می شود بانضمام 200 هزار دلار برای نجات همسر مدحی به ناچار مجبور می شود از مدحی بنوعی بهره برداری کند و این بهره برداری در یک شوی ابتدائی و بسیار مبتدی بنام الماسی برای فریب به بازار رسانه ای ایران و وزارت اطلاعات ورشکسته رژیم قدم نهاد که از همینجا تاسف خودم را از وجود یک چنین وزارت اطلاعاتی با دنیائی از سرمایه اعلام میدارم که از درد بی کسی و عجز در رسیدن به نئیت خود دست به هر خودزنی و سوژه سازی می زنند بدون اینکه بدانند چه خساراتی در پی آن خواهد بود که البته از وزارت اطلاعاتی به مدیریت مصلحی توقعی بیشتر از این نمی شود داشت.
مردم این این نوید را از سوی من داشته باشند که دستاویزهای نخ نمای رژیم و افکار پلید چه اطلاعاتی و چه نظامیش برای غرب رنگی ندارد و اپوزیسیون واقعی کاملا بیدار و هشیارند و از هینجا از دکتر نوریزاده و دکتر فرشاد ابرهیمی و اقایان جهانشاهی و خوانساری کمال تشکر را می نمائیم که در این مسیر و خنثی سازی این توطئه با سربازان سبز گمنام مردم ایران کمال همکاری را نمودند
امیر حسین جهانشاهی: سرمایه دار نیمه موفق ایرانی زاده است که پدرش در دستگاه سلطنتی پهلوی صاحب نفوذ بوده وی در ارتباط با هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و فرانسه نه بوده و نه هست و تمام فعالیتهایش بر حسب نئیات و عشق به ایران است .
مهرداد خوانساری: سفیر شاه در انگلستان بوده و از پژوهشگران سیاسی آزاد و مشروطه خواه است بدون هیچ وابستگی اطلاعاتی و پیگیر حرکتهای خود جوش و دفاع از آرمانهای آزادیخواهانه مردم و جنبش سبز ایران .
آقای دکتر علیرضا نوری زاده ، خبرنگاری ماهر و مسلط بر اوضاع ایران و خاورمیانه که سالیان سال است بدلیل نوع عملکردش سوژه شکار وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه می باشد و در خارج از ایران هم دوستان زیادی ندارد و این بدلیل حسادت به جایگاه اوست ولی اگر پا روی حق نگذاریم باید او را بعنوان یک ایرانی قابل و تحصیل کرده و در صف اپوزیسیون اثر گذار ضد رژیم ارج نهاد هر چند که با تمامی هجمه حملات رژیم در خفا و عیان بدیهی است که گه گاهی او را در گوشه ای گیر می اندازند و بسوی او که دشمن زبانی و قلمی و عملی بسیار ماهری بر علیه رژیم ملاها می باشد هجوم ببرند که در اصل و در مقایسه با عملکرد مثبت دکتر نوری زاده و جایگاهش با اینکه در رسانه های اپوزیسیون رژیم رخنه زیادی نموده ولی الحق ضربه پذیری نوری زاده بدلیل جایگاه مردمیش بسیار قوی می باشد که این خاصیت بالاترین حسن نوریزاده می باشد که ؤزیم نتوانسته تا بحال ضربه ای کاری بر او وارد سازد ، در نهایت با تمام این خاصیتها دکتر نوریزاده هم یک انسان است و برای من و امثال من مهم واقعی بودن نیت و عملکرد ایشان در راستای احقاق حق و دموکراسی در ایران است .
عبداله مهتدی : سخنگو و یکی از رهبران بی عیب و نقص حزب کومله کردستان که رژیم و سازمانهای اطلاعتیش سالیان سال است در حسرت ضربه زدن به او بوده و هستند .محسن مخملباف : یک کارگردان موفق سینمای ایران که به جنبش آزادیخواهی سبز پیوسته و افشاگریش بر علیه رهبر ایران و سرمایه های رهبر ایران از او چهره ای جنجالی ساخت.
رضا حسین بر: یک فرد مبارز و غیر وابسته بلوچ و ایراندوست که با عشق به ایران و رهانیدن قوم بلوچ از زیر بار ستم مبارزه جانفرسائی کرده و می کند .
موسی شریفی: مبارزی از خطه خوزستان و مردم زجر کشیده خوزستان که بغییر از رسیدن مردم خوزستان دایه ای بر سر ندارد و رژیم دربدر و مترصد ضربه به اوست .
محسن سازگارا ، فردی مبارزه و از موسسان سپاه پاسداران در اوایل انقلاب و روزنامه نگاری متبحر با زبانی برنده که تا نخاع رژیم را به سوزش درآورده .
با نگاهی تفصیلی بایستی به چرا و چگونگی این واقعیت پی برد که رژیم درمانده آخوندی بی دلیل به کسی بهاء نمیدهد و اگر هم بدهد از 3 حالت خارج نیست .
نخست اینکه افراد مورد هدف کسانی هستند که باعث رنجش خاطر و باعث عدم موفقیت رژیم به اهداف سرکوبگرانه اش می باشند .
دوم این افراد احتمالا از سوژه های آینده رژیم خواهند بود که در میادینی به تک تک آنها به گونه ای نیاز خواهد داشت .
و یا اینکه این افراد را دشمن واقعی خود میداند و این افراد در کار و اقدامات خود آنچنان موفق و مثمر ثمر بوده اند که رژیم دستچاچه برای ضربه به آنها وارد فاز ساختن سناریهای رسانه ای شده و در فاز اطلاعاتی در مبارزه با آنان عاجز شده است .
پاسخ به این سه مورد از نظر من گزینه یک و دوم است چون گزینه دوم با شناخت پنهان من از نامبردگان مکانی از ارعاب ندارد.
فاز دوم – سوژه آینده مدحی و وزارت اطلاعات
آقای دکترامیر فرشاد ابرهیمی یک ایرانی و بچه بعد از انقلاب که با چشم باز نمودن وارد وادی دفاع از کشور در جبهه ها شده و سپس بدلیل علائم و خاصیت های برجسته اش در گفتار و افکار و تحلیل مورد توجه نیروهای امنیتی و اطلاعتی قرار گرفته و پله های ترقی را بسیار سریع پیموده و در سنین جوانی با بزرگانی نشست و برخواست نموده و پس از دوم خرداد 1376 کم کم بدلیل روشن بینی و روشن فکری و همان خاصیت های دوران جوانی و ذاتیش به حقایق پی برده و در صف مخالفین رژیم ایستاده و در پرونده نوار سازان و متعاقبا پرونده های دیگر روانه زندان شد که پس از فرار از ایران با کمک کنت تیمرمن در ترکیه نجات پیدا نمود و با کمک دوستانی به اروپا عزیمت نمود و در صف مبارزین ادامه حیات داد و پستی بلندیهائی را طی نمود تا اینکه در جایگاه های در حال حاضر فعالیت های مثمر ثمر می باشد و خواهد بود هر چند که جوان است با آرزوهائی بلند ولی راه ما هم دراز است .
واقعیت چیست
محمد رضا مدحی از کجا آمد و به کجا رفت .
همانگونه که در بالا توضیح دادم محمدرضا مدحی تازه کند یک سرگرد افتخاری سپاه پاسداران بدلیل سوابق جانبازی در سپاه پاسداران و از اطرافیان علی فلاحیان بود و پس از روبرو شدن با محکومیت 86 ساله قبل از اجرای حکم به خارج از کشور گریخت و در دبی مستقر شد و سازمان اطلاعتی دوبی ایشان را بدلیل عدم وثوق ادعاهایش از خاک آن کشور اخراج نمود و این شروع داستان مدحی و راهی شدن او به بانکوک پایتخت تایلند بود که در سالیان متوالی حیات خلوط وزارت اطلاعات ایران و اعمال کثیف جنسی ایادی این وزارتخانه بوده و هست.
مدحی پس از استقرار در بانکوک و عصبانیت از علی فلاحیان و دوستانی که او را در گرداب تنها گذاشته بودند بوسیله یک مغازه دار ایرانی در بانکوک و طرح ادعاهای واهی و دارا بودن اطلاعات ذی قیمت بوسیله همان مغاز دار به فردی بنام علی بهرامیان در کشور هلند معرفی می شود و از این فرد تقاضای کمک می نماید و به او وعده میلیونها میلیون یورو سرمایه و داستهانهای اینچنینی میدهد و علی بهرامیان هم بوسیله برادر خود با تماس با باجناق برادرش فردی بنام آرش که در امور ملکی در اسپانیا سرمایه گذاری نموده بوده با مدحی هماهنگ می شوند که برای کمک به مدحی سرمایه گذاری نمایند و از طریق فروش جواهرات و خرید یک ملک مسکونی در اسپانیا مدحی و خانواده اش را به اروپا بیاورند و همزمان علی بهرامیان با توسل به آشنائی با فردی در آمریکا از وابستگان دفتر شاهزاده رضا پهلوی هماهنگی بوجود میآورند که مدحی برای مصاحبه به سفارت آمریکا برود که علی بهرامیان به بانکوک عزیمت می نماید و در آنجا بیش از 40 روز اقامت 2 مرتبه به سفارت آمریکا می روند که ماموران محلی سازمان اطلاعات سیا مدحی را مردود و او را به بیرون هدایت می نمایند و در همین زمان بوده که معاملات تجاری باجناق برادر علی بهرامیان با مدحی بالا گرفته بوده و علی بهرامیان موی دماغ مدحی شده بوده که مدحی و همراهانش در صدد حذف فیزیکی علی بهرامیان بر می آیند به دو دلیل اول عدم فاش شدن رابطه مدحی با سفارت ایران و دوم ملاقات محمدرضا مدحی با اکبر خوش کوش قاتل فرخزاد که برای رایزنی و گفتگو با محمدرضا مدحی در بانکوک بوده و همچنین عدم پرداخت سود معرفی آرش باجناق برادر بهرامیان ، که در نهایت سازمان اطلاعات تایلند وارد بازی می شود و توطئه قتل بر علیه علی بهرامیان بر ملا می شود ولی مدحی انکار می کند و بهرامیان ساده هم بدلیل نیاز فریب او را می خورد .
فازبعد
تماس علی بهرامیان با بنده حمیدرضا ذاکری
علی بهرامیان در تابستان 2008 با بنده تماس گرفتند اول با ایمیل بعد بوسیله تلفن و از بنده خواستند که به فردی بنام مدحی کمک کنم که در بانکوک گرفتار است .
در نخست بنده خواستار گفتگوی مستقیم با ایشان شدم که در تماس تلفنی نتوانستم تشخیص دهم که مدحی کیست چون او مدعی حضور در وزارت اطلاعات در سالیان متوالی بود که از نظر بنده مردود بود ولی پس از رویت عکس مدحی و توضیحات بیشتر متوجه شدم ایشان همان فردی است که پای رکاب علی فلاحیان در وزارت اطلاعات بعنوان نوچه فلاحیان رفت و آمد می کرد ،
این گفتگوها صورت گرفت بدون اینکه علی بهرامیان فرد مقیم هلند هیچ اشاره ای به وقایع رفته بر خودش داشته باشد.
سپس بنده با هماهنگی با ستادی بهمراه یک فرد خارجی به بانکوک عزیمت نمودم و تصویری را که امیر فرشاد ابراهیمی در بانکوک منتشر کرده بنده و محافظ بنده در گوشه دیوار و فردی خارجی در روبری بنده و مدحی در سمت چپ بنده می باشد.
ماه عسل این ملاقات از نظر اطلاعاتی بدلیل عدم توانائی و توخالی بودن محمدرضا مدحی چیزی نبود و بنده مدحی را قانع کردم که بعنوان فردی اطلاعاتی نمیتوانیم از او بهره ببریم و تنها 2 راه پیش پایش گذاشتم که اولی
شروع مبارزه و جذب نیروهای جانباز و رزمندگان جبهه و جنگ برای پیوستن به صفوف آزادیخواهانه و همزمان تجارت جواهرات که او مدعی تبحر در آن کسب بود.
بنده 2 شبنانه روز در بانکوک بیش از 30 ساعت با او گفتگو کردم و او بنده را راضی نمود مقداری به او پول قرض بدهم که کار تجارت جواهراتش را شروع کند که بنده موافقت نمودم و 50 هزار یورو نقدا به او امانت دادم و در برابرش بدون داشتن تجربه قبول کردم که مقداری از سنگ های مورد ادعای او را به انتورپ در بلژیک انتقال دهم که همین کار ا هم کردم که در نتیجه جواب منفی بود و تمامی سنگ ها سنگ رودخانه ای بود و بی ارزش.
پس از فاش شدن تقلب مدحی و نیت کلاهبردارانه اش بنده به ایشان 48 ساعت فرصت دادم که پولی را که گرفته عودت دهد که با درایت بنده و عدم توانائی مدحی در مقابله این وجه عودت شد و همزمان محمدرضا مدحی با کینه ای شعله ور این درب و آن درب زد تا از بنده انتقام بگیرد که در همین زمان توانسته بود که امیر فرشاد ابراهیمی را فریب دهد و امیر فرشاد ابراهیمی هم بی صبرانه به بانکوک پرواز کرده بود و بر علیه بنده با مدحی جبهه ای مشترک و توپخانه ای تجهیز نموده بودند که مقاله آن مرد آمد معروف امیر فرشاد ابراهیمی بر روی سایتش نقش بست و بنده در تماسی که ابراهیمی تلفنی با بنده داشتند به ایشان تذکر دادم که این فرد شیادی بیش نیست و نباید فریب او را بخورد ولی متاسفانه رابطه مدحی و ابراهیمی مدتی ادامه پیدا نمود و ماه عسل این رابطه هم دشمنی و فریب ابراهیمی گشت و این دو شدند دشمن و آقای ایرج مصداقی هم مقاله ای بر علیه ابراهیمی نوشتند و راه ادامه پیدا نمود .
در همین زمانها بود که مدحی کماکان سعی در تماس با بنده داشت و از من می خواست که او را به دکتر نوریزاده معرفی کنم که بنده صرفا به مدحی بعنوان یک فرد مریض روحی واقعی می نگریستم و کاملا واقف بودم که این فرد در اعماق وجودش کینه و نفرت از من شعله ور است و اصلا نمی توانستم خودم را راضی به کمک مجدد به او کنم و این کار را هم نکردم و تنها سعی نمودم از او بعنوان یک پله برای ضربه به رژیم استفاده کنم و به او پیشنهاد دادم که جبهه و حزبی را تشکیل دهد بنام یاران جانباز و در این مسیر به او قول دادم که برایش کمک دست و پا کنم تا بتواند انتقام ظلمی را که بر او و دیگر جانبازان رفته از رژیم بگیرد و او هم گوش داد و سپس با تماس با بنده اعلام نمود اسم این جریان را می خواهد جنبش جمع یاران بنهد که بنده هم تائیدش کردم و گفتم مبارک است و این موضوع دقیقا در فوریه سال 2009 بود زمانی که مدحی دیگر دوستی نداشته و دست نیاز دراز کرده بود .
جنبش جمع یاران تشکیل شد از مدحی و همسرش و دو فرزند خردسالش ولی مدحی کماکان با رابطین خود درون ایران تماس داشت و سعی می نمود در نظر آنها وانمود کند که او و خانواده اش در آمریکا زندگی می کنند و چون یک خط مبایل به شماره 0013156334467 توسط فردی که نزدیکی خاصی با دفتر شاهزاده رضا پهلوی داشت در اختیار او گذاشته شده بود ، او با دادن این شماره به افراد مخصوصا در ایران وانمود می کرد در آمریکا مستقر است و با سناتورهای آمریکائی رابطه دارد در صورتیکه مدحی 3 مرتبه به خاک آمریکا پای گذاشته که یک مرتبه در سال 1992 در سفارت آمریکا در آنکار ترکیه بهمراه شوهر خواهرش بوده که در آن زمان هم مردود شده و دو مرتبه در سال 2008 بهمراه علی بهرامیان به سفارت آمریکا دربانکوک رفته و دروغ هم نمی گوید سفارت آمریکا خاک آمریکا محسوب می شود ولی عملا و واقعا هرگز به خاک ایالات متحد آمریکا در آمریکای شمالی وارد نشده.
در همین اثناء بود که مدحی به دکتر نوریزاده وصل شده بود که بنده به سرعت به دکتر نوریزاده هشدار دادم که عرایض مدحی خلاف واقع و ادعاهای جواهراتش فریب و دروغ است و دکتر نوریزاده در جواب گفت به هر حال مدحی از هر چیز گذشته یک جانباز شیمیائی است و می تواند سوژه تبلیغی خوبی باشد و بنده هم تائید کردم و من و دکتر نوریزاده نیک میدانستیم و موافق بودیم که مدحی می تواند بر روی جانبازان و رزمندگان زمان جنگ که دل خوشی هم از رژیم نداشتند اثر مثبتی داشته باشد و بنابر این دکتر نوریزاده شروع به دادن فرصت به مدحی شد و از او برای رسیدن به منظور خاصی استفاده نمود با اینکه نیک و واضح می دانست گفتار مدحی بسیار کلیشه ای و بر گرفته از اخبار رسانه ها است ولی بیان آن اخبار از زبان یک جانباز می توانست فوایدی بهتری داشته باشد که همین هم شد و کم کم مدحی به فردی رسانه ای تبدیل شد و در همین راستا بدلیل زیاده خواهی و غرق بودن در منجلاب گرفتاریهای گذشته اش و گرفتار شدن همسر اولش بدلیل داشتن طلبکار و چک بلا محل در ایران به زندان رفته بود بابت 200 میلیون تومان بدهی مدحی و این باعث شده بود مدحی به زمین و زمان التماس کند که بتواند این میزان پول را فراهم کند تا همسرش را نجات دهد چون در همین زمان ها بود که دختر بزرگش توسط طلبکارها ربوده شده بود و آنها تهدید به قتلش نموده بودند و مدحی هم بدلیل بیماری حاد شمیمائی در بانکوک بدلیل این مسئله به شوک بزرگی گرفتار شده بود و به کما رفته بود ،
مدحی در نهایت با کمک 20 هزار دلاری بنده از بیمارستان جان سالم به در برد و قرار شد که به کارهای رسانه ایش ادامه دهد تا من بتوانم مبلغ مورد نیاز او که جمعا 250 هزار دلار بود به او غرض بدهم و او هم خوب ادامه میداد تا اینکه در نیمه های سال 2010 به یکباره از دیده من و دکتر نوریزاده خود را پنهان نمود و تمام شماره تماسهایش قطع شد و به ندرت خبری از او میشنیدیم تا اینکه دکتر نوریزاده از پاریس با بنده تماس گرفت و گغت حمید این کلاهبردار اینجاست و خود را قالب جهانشاهی و خوانساری نموده و از سر و کوله آنها بالا میرود ، که در این زمان بود که پروژه مخفی شدن مدحی بر ملاء شد و بنده سریحا دست بکار شدم و بهمراه رایزنی با فرشاد امیر ابراهیمی و از سوئی دیگر با دکتر نوریزاده برای روشن شدن موضوع تلاش نمودیم تا اینکه کاشف بعمل آمد مدحی با استفاده از آموخته هایش از بنده و فرشاد امیر ابراهیمی و امتیازات حضور رسانه ای در کنار دکتر نوریزاده و فریب عده ای به بهانه رابطه با سناتورهای آمریکائی و رفت و آمد به آمریکا به شکار جهانشاهی و خوانساری پرداخته بوده و آنها را فریب داده بوده و اعلام نموده بوده که تا رسانه ای شدن موضوع اتحادشان ذاکری و نوریزاده و ابراهیمی نباید از این موضوع باخبر شوند که خوشبختانه زمانیکه دکتر نوریزاده مدحی را در پاریس می بیند مدحی به سرعت از محل حضورش خارج می شود ولی دیگر سودی نداشت چون هم بنده متوجه شده بودم و هم ابراهیمی و هم بسیاری دیگر که در این زمان بسرعت مدحی بدلیل حرکات مشکوکش بالجبار به دستگاه دروغ سنج سپرده شد که خود را به غش زد و ادعا نمود حساسیت دارد در صورتیکه این دستگاه ارتعاش حساسیتداری ندارد و در نهایت مدحی از زیر این امتحان شانه خالی نمود و در همین زمان بود که اسرار می ورزید از فرانسه خارج و به بانکوک برگردد و اصلا نمیدانست که بنده و دکتر نوریزاده در پشت این ماجرا هستیم و جهانشاهی و انصاری هم توجیح شده اند و در حال بازی و ادامه نقش اعتماد به او هستند و برای همگان روش و حرکتهای مدحی بسیار مشکوک بود تا اینکه در یک پاتک اطلاعاتی لپ تاب و دو فلش مموری مدحی که در داخل جعبه عینکش جاسازی شده بود تخلیه گردید و پس از تخلیه اطلاعات از درون این کشفیات مشخص شده بود که مدحی پروژه ای را سازمانی دنبال میکند که از اویل ماه می 2010 به آن اتصال پیدا نموده بوده و در همین راستا در پی فریب تعدادی از افراد بر آمده بوده همچون آقایان امیر حسین جهانشاهی و دکتر مهرداد خوانساری و تعدادی دیگر از ایرانیان در رسانه های خارج از کشور .
پس از تائید شدن رابطه سازمانی مدحی با داخل کشور از طریق برادر خودش عباس مدحی تازه کند که کارمند وزارت اطلاعات است و فرجام خواستن برای مدحی ، ایشان قول همکاری داده بوده و نوع پروژه و سوژه ها را با هماهنگی افراد وزارت اطلاعات انتخاب نموده بودند و مدحی بر روی آنها مشغول به فعالیت بود که تمامی ماجرا با گزارش به موقع دکتر نوریزاده به جهانشاهی و خوانساری و بنده فاش شد و از آن به بعد بود که مدحی بی آنکه بداند و حتی حس کند وارد بازی دوبل شده بود و تمام برنامه ها و نیت های ما را یک به یک پیگیری می نمود و برای وزارت اطلاعات ارسال می نمود تا اینکه از طریق آقای جهانشاهی و خوانساری عذر مدحی خواسته شد و مدحی که بازی را باخته بود راهی را نداشت غیر از ادامه بازی بدون جهانشاهی و خوانساری و فریب وزارت اطلاعات برای رسیدن به مقصودش که همان برگشتن به ایران و امان گرفتن و نجات همسر اولش از زندان بود و این بازی بین وزارت اطلاعات بی شعور و خام و مدحی 5 ماه از بانکوک ادامه پیدا نمود و مدحی که یک پای خود را در واشنگتون و یک پای خود را در تلاویو و یک پای خود را در پاریس اعلام میکرد کماکان توانست ماموران مثلا خبره وزارت اطلاعات را بازی دهد و به جائی برساند که آنها را مجاب به باور سازد که اپوزیسیون آماده کودتا است و تمامی داستانها فراهم شده و مدحی اگر بیشتر از این تن به این بازی دهد باید مثلا به پادگانی در اسرائیل برود و دیگر نجات مشکل است و باید فرار کند و در همین راستا بود که مدحی و اهل و عیالش بوسیله رضا احمدی رئیس ایستگاه اطلاعاتی ایران در بانکوک به رزیدنس سفیر ایران در بانکوک انتقال داده شدند و مدحی را باصطلاح از دست آمریکا و اسرائیل فراری دادند و پس از دریافت اقرار ویدئوئی از مدحی که همین فیلمی است که ملاحظه کردید مدحی را در تاریخ دوم ماه جون 2011 به تهران انتقال دادند که از نگاه ما پنهان نبوده .
در ادامه هم وزارت اطلاعات که بخوبی به دروغهای مدحی واقف بود بدلیل پرداخت بدهی مدحی و نجات همسر مدحی و هزینه های گذاف به این شیاد که بیشتر از 150 هزار دلار تخمین زده می شود بانضمام 200 هزار دلار برای نجات همسر مدحی به ناچار مجبور می شود از مدحی بنوعی بهره برداری کند و این بهره برداری در یک شوی ابتدائی و بسیار مبتدی بنام الماسی برای فریب به بازار رسانه ای ایران و وزارت اطلاعات ورشکسته رژیم قدم نهاد که از همینجا تاسف خودم را از وجود یک چنین وزارت اطلاعاتی با دنیائی از سرمایه اعلام میدارم که از درد بی کسی و عجز در رسیدن به نئیت خود دست به هر خودزنی و سوژه سازی می زنند بدون اینکه بدانند چه خساراتی در پی آن خواهد بود که البته از وزارت اطلاعاتی به مدیریت مصلحی توقعی بیشتر از این نمی شود داشت.
مردم این این نوید را از سوی من داشته باشند که دستاویزهای نخ نمای رژیم و افکار پلید چه اطلاعاتی و چه نظامیش برای غرب رنگی ندارد و اپوزیسیون واقعی کاملا بیدار و هشیارند و از هینجا از دکتر نوریزاده و دکتر فرشاد ابرهیمی و اقایان جهانشاهی و خوانساری کمال تشکر را می نمائیم که در این مسیر و خنثی سازی این توطئه با سربازان سبز گمنام مردم ایران کمال همکاری را نمودند
پیام یکی از فرماندهان ارتش سوریه که به صفوف ملت پیوسته است به فرماندهان دیگر ارتش که دست به جنایت بردارند و بر ضد دیکتاتوری سوریه دست به قیام بزنند و در این پیام آمده است ما فرماندهان ارتش قسم خورده ایم فقط از ملت سوریه دفاع کنیم نه دست به کشتار ملت بزنیم
حسین هرموش، فرمانده شجاع سوری به مردم سوریه پیوست در این ویدئو با نشان دادن کارت شناسایی خود و اینکه یک نظامی باید..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر