Pages

Subscribe:

Ads 468x60px

۱۴۰۲ دی ۱۷, یکشنبه

اگر در روز تولد خرافاتی ترین و الاغترین زن جهان فاطمه ی زهرا بقول خودشان زنی را شلاق بزنید پس بدانید این فاطمه یک بیمار زن ستیز بوده و هیچ خدمتی به زنان نکرده

 

لەڕاستیدا ئەوەندەی توندئاژۆیی ئێسلامی لە باشووری کوردستاندا سەرسام بەرزە، ئەگەر هەر تەنها پێنج لەسەدی ئەو تواناییە لە پێناو کوردایەتیدا بوایە، پێگەی گشتی نەتەوەکەمان لە جیهاندا زۆر ناسراوەتر دەبوو.

اگر در روز تولد خرافاتی ترین و الاغترین زن جهان فاطمه ی زهرا بقول خودشان زنی را شلاق بزنید پس بدانید این فاطمه یک بیمار زن ستیز بوده و هیچ خدمتی به زنان نکرده 

روایت زن شجاعی که تسلیم تازیانه جمهوری اسلامی نشد

رویا حشمتی، شهروند کُرد اهل سنندج و ساکن تهران که پیشتر توسط دستگاه فاسد قضایی به دلیل عدم رعایت حجاب اجباری به حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شده بود، با انتشار مطلبی درباره روحیه تسلیم‌ناپذیر خود مقابل ظلم نوشت؛

امروز صبح از اجرای احکام تماس گرفتن برای اجرای حکم ۷۴ ضربه شلاقم با وکیلم تماس گرفتم و با هم رفتیم دادسرای ناحیه ۷ از گیت ورودی رد شدیم و حجابم رو برداشتم رفتیم شعبه ی ۱ اجرای احکام.

کارمند شعبه گفت: «روسریت رو سرت کن که دردسر نشه» گفتم: «اومدم بابت همین شلاقم رو بزنید سر نمی‌کنم» تماس گرفتن و مامور اجرای حکم اومد بالا گفت: «حجابت رو سرت کن و دنبالم بیا» گفتم: «سر نمی‌کنم گفت پس که نمی‌کنی؟ جوری شلاقت رو بزنم که بفهمی کجایی برات یه پرونده ی جدید هم باز می‌کنم هفتاد و چهارتای دیگه‌م مهمونمون باشی». باز سر نکردم.

رفتیم پایین چند تا پسر دیگه رو بابت شرب خمر آورده بودن مرد با تحکم تکرار کرد: «مگه نمیگم سر کن؟» نکردم دو تا زن چادری اومدن و روسری رو کشیدن رو سرم باز درش آوردم و این کار چند بار تکرار شد بهم از پشت دستبند زدن و روسری رو کشیدن رو سرم رفتیم طبقه‌ی زیر همکف یه اتاق بود ته پارکینگ قاضی و مامور اجرای حکم و زن چادری کنارم وایساده بودن. زن هی آه می‌کشید و می‌گفت: «میدونم میدونم» قاضی معمم تو روم خندید یاد مرد خنزر پنزری بوف کور افتادم روم رو ازش برگردوندم.

در آهنی رو باز کردن دیوارای اتاق سیمانی بود به تخت ته اتاقک بود که جای دستبند و پابند آهنی دو طرف تخت بود به وسیله‌ی آهنی شبیه پایه‌ی بوم نقاشی کمی این طرفتر بود. یه اتاق شکنجه‌ی قرون وسطایی بود.

قاضی پرسید: «خانم حالت خوبه؟ مشکلی نداری؟» انگار که وجود نداره جوابش رو ندادم گفت: «خانم با شمام» باز جواب ندادم. مرد اجرای حکم گفت: «پالتوت رو در بیار». پالتو و روسریم رو از پایه‌ی بوم شکنجه آویزون کردم گفت: «روسریت رو سر کن» گفتم: «نمیکنم. قرآنت رو بذار زیر بغلت و بزن». زن اومد و گفت: «خواهش می‌کنم لجبازی نکن» و شال رو کشید رو سرم. قاضی گفت: «خیلی محکم نزن»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر