نامه تکاندهنده و دلخراش فرزند غلامرضا خسروی به مدافعان حقوق بشر و تمامی انساندوستان جهان .
با سلام و درود فراوان به همه انساندوستان و مدافعان حق آزاد زیستن انسان. من فرزند غلامرضا خسروی هستم همان مردی که هر لحظه این امکان راوجود دارد که اعدامش بکنند من حالا با چشمانی گریان و اشکهای بی پایان که از چشمانم مثل دریای خروشان جاری است با شما انساندوستان و مدافعان حق انسان مکابته میکنم من نمیخواهم پدر بی گناهم را بکشند من میخواهم پدرم زنده بماند من به وجود پدرم نیاز مندم مثل همه بقیه انسانهای دیگر که به پدر و مادرانشون نیازمند هستند من هم این حق را دارم در آغوش پدرم باشم.
حالا عید سر سال میباشد میدانم خیلی از خاتوادها دور هم جمع شده اند وشادی میکنند و با هم میخندند لاکن من از این حق طبیعی هر انسانیت محروم هستم.
خانواده من در گوشه و کنار اتاقها نشسته ایم به همدیگر نگاه میکنیم و شاهد اشکهای یکدیگر هستیم بغض گلویم را میفشارد و نمیدانم به پیش کی بروم و فریادم را بلند کنم . اینجا سئوال میکنم آیا فریادرسی هست به فریاد و نالهای حق طلبانه ما گوش فرابدهد؟
من از تک به تک همه کسانی در این راه زحمت میکشند در خارج از کشور و دارند به ما کمک میکنند تا حد اقل پدرم زنده بماند بسیار سپاسگزارم و لاطم میدانم تشکر کنم از تمامی کسانی که با خانواده من همدردی میکنند و در فکر ما هستند.
با سپاس فراوان ... فرزند غلامرضا خسروی
8/دی ماه 1391
/////////////////////////////
هرانا؛ دو دلنوشته از همسر و فرزند غلامرضا خسروی زندانی سیاسی محکوم به اعدام
يكشنبه 10 دی 1391 ساعت 23:24 |
خبرگزاری هرانا - غلام رضا خسروی سوادجانی مهندس جوش که در بسیاری از پروژههای عظیم صنعتی حضور داشته است به دلیل اعتقادات سیاسی خود و کمک مالی به یکی از تلویزیونهای خارج کشور در آستانه اعدام قرار دارد.
همسر و فرزند این زندانی سیاسی در طی دو دلنوشته جداگانه، از غمها و خواسته های خود میگویند.
متن کامل این دو نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته را در زیر میخوانید:
به نام خدای دادگر
من پائیز را دوست داشتم، با برگهایش، نسیمی که به این برگها میخورد مرا شاد میکرد و باران پائیزی روحم راپاک میکرد.
ولی حالا در این چند سال، دیگر پائیز، برگهایش و نسیم و بادش همه و همه حالم را خوب نمیکند، چرا که پنج سال است که او نیست وکمبودش درتمام جای جای زندگیم احساس میشود.
پس چرا نمیآید؟ دیر شده....... مگر چکار کرده، او تاوان چه چیزی را میدهد؟
با خودم فکر میکنم چقدر زمانه سخت شده، انسانها دیگر هم دیگر را نمیبینند، همدیگر را درک نمیکنند و هرکسی به فکر خودش است.
همفکری، همیاری، حقوق بشر کجا رفته و در کجای دنیا آن را باید پیدا کرد از چه کسی باید کمک گرفت، انگار همه درها بسته شده، ولی نه، درها باز است ولی نه برای من، فقط برای افراد خاص.
دیگر نمیدانم چکار کنم و حق داشتن همسر عزیزم را از چه کسی بخواهم. شاید در کشوری دیگر کسانی باشند که مرا یاری کنند و من هم منتظر میمانم وامیدم را از دست نمیدهم.
فریبا خسروی همسر زندانی سیاسی غلامرضا خسروی
به نام یگانهٔ هستی بخش
اینجانب حسام خسروی فرزند غلامرضا خسروی پدری دلسوز، فداکار، مهربان، دیندار، متعهد و زحمت کش که عاشقانه خانوادهاش را دوست دارد و از غم دوری خانوادهاش غمگین و افسرده است میباشم.
من پدرم را خیلی دوست دارم چون به جز خاطره خوب از ایشان چیزی بیاد نمیآورم، از غم دوری او میخواهم اشک بریزم و فریاد بکشم و او را طلب کنم، میخواهم بدانم ایشان به کدامین گناه مجازات میشود، به نظر من کمک مالی به رسانه تلویزیونی که اینقدر مجازات ندارد، من با تمام وجود درخواست بخشش ایشان را دارم، بخششی که هر سال در کتابهای دینی راجع به آن میخوانیم و به این بخشش ایمان دارم.
امیدوارم پدرم هر چه زودتر آزاد و در کنار من باشد و دست در دست او به زندگیام ادامه و به تمام آرزوهایم که همان پیشرفت تحصیلی و خدمت به خلق خداست برسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر