Pages

Subscribe:

Ads 468x60px

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

اعتراضهای مردمی علیه اعدام معلم کرد فرزادکمانگر در سرتاسر جهان



تجمع مردم سنندج در اعتراض به حکم فرزاد کمانگر


تجمع اقشار مختلف مردم در مهاباد برای آزادی فرزاد کمانگر

حمله به تراض به‌ اعدام فرزاد کمانگر









قوی باش رفیق"*

یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.


هم بندی، هم درد سلام
شما را به خوبی می شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید

منم، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست،
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو،
منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن،
منم، همان رفیق اعدامیتان،

حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند... ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد... ماهی کوچولو خواست ته آب برود. می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید، ۱۰۰۰۰ تایی میشدند، که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت: به دریا خوش آمدی رفیق.

همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.

مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟

مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما "الف" و "بای" امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم در سرزمین "صمد"، "خانعلی" و "عزتی" معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟

می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد "برای تو معلم آزاده"، تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند، نه مرغان ماهیخوار.


ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من... که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است. ۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود...


معلم اعدامی زندان اوین
فرزاد کمانگر - اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* قوی باش رفیق؛ مادربزرگ دانش آموزم یاسین در روستای "مارآب" که هشت سال پیش داستان معلم مدرسه "ماموستا قوتابخانه" را با نوار کاستی برایم گذاشت گفت: می دانم سرنوشت تو هم مانند معلم این شعر و نوار اعدام است، اما "قوی باش رفیق ". مادر بزرگ این را گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و به کوهستان خیره شد.

/////////////////////////////////////////

5 آذر 1386


اینجانب فرزاد کمانگر معروف به سیامند معلم آموزش وپرورش شهرستان کامیاران با ۱۲ سال سابقه تدریس که یکسال قبل از دستگیری در هنرستان کارودانش مشغول به تدریس بودم و عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان شهرستان کامیاران شاخه کردستان بودم و تا زمان فعالیت این انجمن و قبل از اعلام ممنوعیت فعالیتهای آن مسئول روابط عمومی این انجمن بودم. همچنین عضو شورای نویسندگان ماهنامه فرهنگی - آموزشی رویان (نشریه آموزش و پرورش کامیاران) بودم که بعدها بوسیله حراست آموزش و پرورش این نشریه نیز تعطیل شد. مدتی نیز عضو هیئت مدیره انجمن زیست محیطی کامیاران (ئاسک) بوده ام و از سال ۱۳۸۴ نیز با آغاز فعالیت سازمان حقوق بشر به عضویت خبرنگاران این سازمان درآمدم. در مرداد ۱۳۸۵ برای پیگیری مسئله درمان بیماری برادرم که از فعالین سیاسی کردستان می باشد به تهران آمدم و دستگیر شدم. در همان روز به مکان نامعلومی انتقال داده شدم. زیرزمینی بدون هواکش، تنگ و تاریک بردند، سلولها خالی بود نه زیرانداز نه پتو و نه هیچ شی دیگری آنجا نبود. آنجا بسیار تاریک بود مرا به اتاق دیگری بردند. هنگامی که مشخصات مرا می نوشتند از قومیتم می پرسیدند و تا می گفتم <کرد> هستم بوسیله شلاق شلنگ مانندی تمام بدنم را شلاق میزدند . به خاطر مذهب نیز مورد فحاشی ، توهین و کتک کاری قرار میدادند. بخاطر موسیقی کردی که روی گوشیم موبایلم بود تا می توانستند شلاقم میزدند. دست هایم را می بستند و روی صندلی مینشاندند و به جاهای حساس بدنم … فشار وارد می کردند و لباسهایم را از تنم به طور کامل خارج می کردند و با تهدید به تجاوز جنسی با چوب و باتوم آزارم می دادند.

پای چپ من در این مکان بشدت آسیب دید و بعلت ضربه های همزمان به سرم و شوک الکتریکی بیهوش شدم و از هنگامی که به هوش آمدم، تاکنون تعادل بدنم را از دست داده ام و بی اختیار می لرزم، پاهایم را زنجیر می کردند و بوسیله شوک الکتریکی که دستگاهی کوچک و کمری بود به جاهای مختلف و حساس بدنم شوک می زدند که درد بسیار زیاد و وحشتناکی داشت بعدها به بازداشتگاه ۲۰۹ در زندان اوین منتقل شدم. از لحظه ورود به چشمانم چشم بند زدند و در همان راهروی ورودی (همکف - دست چپ بالاتر از اتاق اجرای احکام) مرا به اتاق کوچکی بردند که در آنجا نیز مرا مورد ضرب و شتم (مشت و لگد) قرار دادند. روز بعد به سنندج منتقل شدم تا برادرم را دستگیر کنند. در آنجا از لحظه ی ورود به بازداشتگاه با توهین و فحاشی کردن و کتک کاری روبه رو شدم. مرا به صندلی بستند و در اتاق بهداری از ساعت ۷ صبح تا روز بعد همانگونه گذاشتند . حتی اجازه ی دستشوئی رفتن نیز نداشتم. به گونه ای که مجبور شدم خودم را خیس کنم. بعد از آزار و اذیت بسیار دوباره مرا به بازداشتگاه ۲۰۹ منتقل کردند. در اتاقهای طبقه ای اول (اطاقهای سبز بازجویی) مورد بازجویی و کتک و آزار و اذیت قرار دادند .

در ۵ شهریور ماه ۱۳۸۵ بعلت شکنجه های بسیار ناچاراً مرا به پزشک بردند که در طبقه اول و در مجاورت اتاق های بازجویی قرارداشت که پزشک آثار کبودی و شکنجه و شلاق زدن ها را ثبت کرد که آثار آن در کمر، گردن، سر، پشت، ران، پاها کاملاً مشهود بود. مدت دوماه شهریور و مهرماه در سلول انفرادی شماره ۴۳ بودم. که چون شدت شکنجه ها واذیت و آزار خارج از تصور و بسیار زیاد بود مجبور شدم ۳۳ روز اعتصاب غذانمایم و هنگامی که خانواده ام را تهدید و احضار می کردند برای رهایی از شکنجه و اعتراض به اذیت و فشار بر خانواده ام خودم را از پله های طبقه ی اول پرت کردم تا خودکشی نمایم. مدت نزدیک به یکماه نیز در سلول انفرادی کوچک و بدبویی در انتهای طبقه اول (۱۱۳) حبس بودم. که در این مدت اجازه ی ملاقات و تلفن با خانواده را نداشتم. در مدت ۳ ماه انفرادی اجازه هواخوری را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره ۱۰ (راهرو) منتقل شدم و ۲ ماه نیز در آنجا بودم. اجازه ملاقات با وکیل یا خانواده را نیز نداشتم. در اواسط دیماه از ۲۰۹ تهران به بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه واقع در میدان نفت انتقال داده شدم در حالیکه نه اتهامی داشتم و نه تفهیم اتهام شدم. بازداشتگاهی تنگ و تاریک که هرگونه جنایتی در آن میشد.

همه لباسهایم را در اتاق بیرون آوردند و بعد از ضرب و شتم لباسی کثیف و بدبو به من دادند و با ضرب و شتم مرا از راهرو و بازداشتگاه به اتاق افسر نگهبانی و از آنجا به راهرو دیگری که از در کوچکی وارد می شد بردند. سلول بسیار کوچکی که در واقع از همه کس مخفی بود و صدایم به جایی نمی رسید. سلول تقریباً یک متر و شصت سانتیمتر در نیم متر بود. دو لامپ کوچک از سقف آویزان بود . هواکش نداشت. آن سلول قبلاً دستشوئی بود و بسیار بدبو و سرد. یکعدد پتوی کثیف در سلول بود. هنگام بیدارشدن بی اختیار سرت به دیوار می خورد. اتاق سرد بود. برای نفس کشیدن مجبور بودم صورتم را روی زمین بگذارم و دهانم را به زیر در نزدیک بکنم تا نفس بکشم. و هنگام خواب یا استراحت هر ساعت چند بار با صدای بلند در را می زدند تا از استراحت جلوگیری کنند و یا لامپ های کوچک را خاموش می کردند. دو روز بعد از ورود مرا به اتاق بازجویی بردند و بدون هیچ سئوالی مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و توهین و فحاشی کردند. دوباره مرا به سلول بردند صدای رادیویی را تا آخر باز می گذاشتند تا قدرت استراحت و تفکر را از من بگیرند در ۲۴ ساعت ۲ بار اجازه دستشویی رفتن داشتم. ماهی بکبار نیز اجازه استحمام چند دقیقه ای داشتم. شکنجه هایی که در آنجا می شدم مثل :

۱- بازی فوتبال : این اصطلاحی بود که بازجوها به کار می بردند، لباسهایم را از تنم در می آوردند و چهار -پنج نفر مرا دوره می کردند و با ضربات مشت و لگد به همدیگر پاس میدادند. هنگام افتادن من روی زمین می خندیدند و با فحاشی کتکم می زدند.

۲- ساعتها روی یک پا مرا نگه می داشتند و دستهایم را مجبور بودم بالا نگه دارم هرگاه خسته می شدم دوباره کتکم می زدند. چون می دانستند که پای چپم آسیب دیده بیشتر روی پای چپم فشار می آوردند. صدای قرآن را از ضبط صوت پخش می کردند تا کسی صدایم را نشنود.

۳- در هنگام بازجویی صورتم را زیر مشت و سیلی می گرفتند.

۴- زیر زمین بازداشتگاه که از راهروی اصلی به طرف در هواخوری پله های آن با زباله و ریزه های نان پوشانده می شد برای اینکه کسی متوجه آن نشود، اتاق شکنجه دیگری بود که شبها مرا به آنجا می بردند، دستها و پاهایم را به تختی می بستند و بوسیله ی شلاقی که آنرا <ذوالفقار> می نامیدند به زیر پاهایم، ساق پا، ران و کمرم می زدند. درد بسیار زیادی داشت و تا روزها نمی توانستم حتی راه بروم.

۵- چون هوا سرد بود و فصل زمستان، اتاق سردی داشتند که معمولاً به بهانه بازجویی از صبح تا غروب مرا در آن حبس می کردند و بازجویی هم در کار نبود.

۶- در کرمانشاه نیز از شوکهای الکتریکی استفاده میکردند و به جاهای حساس بدنم شوک وارد میکردند.

۷- اجازه استفاده از خمیردندان و مسواک را هم نداشتم ، غذای مانده و کم و بدبویی به من میدادند که قابل خوردن نبود.

در اینجا نیز برای فشار وارد کردن به من اجازه ملاقات ندادند و حتی دختر مورد علاقه ام را نیز دستگیر کردند. برای برادرهایم مشکل ایجاد میکردند و آنها را بازداشت می کردند . بعلت سلول و پتو و لباسهای غیر بهداشتی کثیف و بدبو، دچار ناراحتی پوستی (قارچ) شدم و حتی اجازه دیدن پزشک را هم نداشتم. بعلت فشار شکنجه ها مجبور شدم، که ۱۲ روز اعتصاب غذا نمایم. ۱۵ روز آخر بازداشتم سلولم را عوض کردند و به سلول بدبوتر و کثیف تری که هیچگونه وسیله گرمایی نداشت انتقال دادند. هر روز مورد فحاشی و هتاکی قرار می گرفتم حتی یکبار بعلت ضربه هایی که به بیضه هایم زدند بیهوش شدم. شبی نیز لباسهایم را در همان شکنجه گاه (زیرزمین) در آوردند و به تجاوز جنسی تهدیدم نمودند و.. برای رهایی از شکنجه چند بار مجبور شدم، که سرم را به دیوار بکوبم . مرا وادار به اعتراف به مسائل عاطفی و روابط و.. وادار میکردند . صدای آه و ناله سلول های دیگر مرتب شنیده میشد و حتی گاهاً بعضی اقدام به خودکشی مینمودند.

۲۸ اسفندماه به تهران بازداشتگاه ۲۰۹ منتقل شدم و هر چند به سلول جمعی ۱۲۱ منتقل شدم ولی باز اجازه ی ملاقات نداشتم. هنوز فشارهای روحی - روانی مانند بازداشت خانواده و جلوگیری از ارتباط با آنها فحاشی ، هتاکی و… بر من وارد میکردند.

پرونده ام بعد از ماهها بلاتکلیفی خردادماه ۸۶ به دادگاه انقلاب شعبه ۳۰ فرستاده شد. بازجوها تهدید میکردند که نهایت سعی آنها گرفتن حکم اعدام یا زندانی درازمدت می باشد. و در صورت اثبات بی گناهیم در دادگاه و آزادی در بیرون از زندان تلافی !؟ می کنند. نفرت عجیبی که از من به عنوان یک کرد، ژورنالیست و فعال حقوق بشر داشتند. با وجود همه ی فشارها از شکنجه دست بردار نبودند.

دادگاه عدم صلاحیت رسیدگی به پرونده را در تهران اعلام نمود. و رسیدگی پرونده را به سنندج واگذار نمود. با هر بار حمایت مردمی و سازمانهای حقوق بشراز من و اعتراض به بازداشت و شکنجه های قانونی آنها عصبانی تر میشدند و فشارها را بیشتر می کردند. در شهریور ماه ۸۶ به بازداشتگاه سنندج منتقل شدم جایی که برایم <کابوس وحشتناکی> شده که هیچگاه از ذهنم و زندگیم خارج نخواهد شد. در حالیکه طبق قانون خودشان من اتهام جدیدی نداشتم. از همان لحظه ورود کتک کاری و آزار و اذیت جسمی و روانی ام آغاز شد.

بازداشتگاه ستاد خبری سنندج یک راهرو اصلی و ۵ راهرو مجزا داشت که در آخرین راهرو و آخرین سلول مرا جای دادند. جایم را مرتب عوض میکردند تا روزی رئیس بازداشتگاه همراه چند نفر دیگر مرا بدون دلیل ضرب و شتم نمودند و از سلول خارج نمودند روی پله هایی که ۱۸ پله بود به زیرزمین و اتاقهای بازجویی منتهی میشد با ضربه ای که بر بالای پله ها از پشت به سرم وارد نمودند به زمین افتادم و چشمانم سیاهی رفت با همان حالت مرا از پله ها به پائین کشیده بودند، نمی دانم چگونه ۱۸ پله مرا به پائین آورده بودند. چشمانم را باز کردم. درد شدیدی در سر وصورت، پهلویم احساس میکردم با بهوش آمدنم دوباره مرا زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و بعد از یک ساعت کتک کاری دوباره مرا کشان کشان از پله ها بالا کشیدند و به راهروی دوم و سلول کوچکی بردند و به داخل آن پرت کردند، و ۲ نفر باز هم مرا زدند تا مجدداً بیهوش شدم. هنگامی که به هوش آمدم که صدای اذان عصر را می شنیدم. صورت و لباسهایم خونی بود. صورتم متورم شده بود. تمام بدنم سیاه و کبود شده بود. قدرت حرکت کردن نداشتم بعد از چند ساعت به زور مرا به حمامی انداختند تا صورت خونین و لباسهایم را تمیز کنم.

لباسهای خیسم را تنم کردند و به علت وخامت جسمیم ساعت ۱۲ شب چند نفر از روسای اطلاعات در حالیکه چشمانم را بسته بودند وضیعت وخیم جسمی ام را دیدند. فردای آن روز مجبور شدند مرا به پزشکی خارج از بازداشتگاه و مستقر در زندان مرکزی نشان دهند. بعلت آسیب دیدگی دندان ها و فکم تا چند روز قدرت غذا خوردن هم نداشتم . شبها پنجره سلول را باز میکردند تا سرما اذیتم کند. به من پتو نمیدادند بناچار مجبور بودم موکت را دور خود بپیچم . اجازه هواخوری، ملاقات و تلفن نداشتم و بارها و بارها در اتاقهای بازجویی واقع در زیرزمین مورد ضرب و شتم قرار می گرفتم. مجبور شدم ۵ روز اعتصاب غذا نمایم. بارها سرم را به دیوارهای زیرزمین می کوبیدند. و از زیر زمین تا سلول با ضربات مشت و لگد می بردند. هیچ اتهامی نداشتم نه درکرمانشاه و نه در سنندج

شکنجه مشهور <جوجه کباب> اصطلاحی بود که رئیس بازداشتگاه اطلاعات سنندج به کار میبرد و اکثر شبهایی که خودش آنجا بود انجام میداد. دست و پا را می بست و کف زمین می انداخت و شلاق میزد .

صدای گریه ها و ناله های زندانیان دیگر که اکثراً دختر بودند شنیده میشد و روح هر انسانی را آزار میداد. شبها پنجره ها را باز میگذاشتند، لباسهایم را در دستشویی که در زیرزمین بود بعد از کتک کاری خیس میکردند و به همان صورت مرا به سلول میبردند، بعلت سردی هوا مجبور بودم خودم را لای پتوی کثیف سلول بپیچانم.

نزدیک به ۲ ماه نیز در انفرادی های سنندج بودم ، پرونده ام در سنندج نیز عدم صلاحیت رسیدگی گرفت و دوباره به تهران منتقل شدم. نزدیک به ۸ ماه انفرادی آزارهای جسمی و روحی در این مدت بر جسم و اعصاب و روانم تاثیر بسیار بدی گذاشته. بعد از یک شب بازداشت در ۲۰۹ به اندرزگاه ۷ زندان اوین در جایی که مواد مخدر سرگرمی زندانیان محسوب میشود منتقل شدم و از ۲۷ آبان به زندان رجایی شهر زندانی که در طبقه بندی سازمان زندانها متعلق به زندانیان خطرناکی چون قتل، آدم ربایی و سرقت مسلحانه و… منتقل شده ام.

//////////////////////////////////////////////////

قوی باش رفیق
نامه فرزاد کمانگر به معلمان دربند

فرزاد کمانگر معلم محکوم به اعدام محبوس در زندان اوین، نامه ای را خطاب به سایر معلمان دربند نگاشته که توسط خبرگزاری هرانا انتشار یافته است. این نامه در پی می آید:


"قوی باش رفیق"*

یکی بود یکی نبود ماهی سیاه کوچولویی بود که با مادرش در جویبار زندگی می کرد ، ماهی از ۱۰۰۰۰ تخمی که گذاشته بود تنها این بچه برایش مانده بود بنابراین ماهی سیاه یکی یک دانه ی مادرش بود، یک روز ماهی کوچولو گفت: مادر من می خواهم از اینجا بروم. مادرش گفت کجا؟ می خواهم بروم ببینم جویبار آخرش کجاست.


هم بندی، هم درد سلام
شما را به خوبی می شناسم. معلم، آموزگار، همسایه ی ستاره های خاوران، همکلاسی ده ها یار دبستانی که دفتر انشایشان پیوست پرونده هایشان شد و معلم دانش آموزانی که مدرک جرمشان اندیشه های انسانیشان بود. شما را به خوبی می شناسم، همکاران صمد و خان علی هستید.
مرا هم که به یاد دارید

منم، بندی بند اوین
منم دانش آموز آرامِ پشت میز و نیمکت های شکسته ی روستاهای دورافتاده ی کردستان که عاشق دیدن دریاست،
منم به مانند خودتان راوی قصه های صمد اما در دل کوه شاهو،
منم عاشق نقش ماهی سیاه کوچولو شدن،
منم، همان رفیق اعدامیتان،

حالا دیگر کوه و دره تمام شده بود و رودخانه از دشت همواری می گذشت. از راست به چپ رودخانه های کوچک دیگری هم به آن پیوسته بودند و آبش را چند برابر کرده بودند... ماهی کوچولو از فراوانی آب لذت می برد... ماهی کوچولو خواست ته آب برود. می توانست هرقدر دلش خواست شنا کند و کله اش به جایی نخورد ناگهان یک دسته ماهی را دید، ۱۰۰۰۰ تایی میشدند، که یکی از آنها به ماهی سیاه گفت: به دریا خوش آمدی رفیق.

همکار دربند، مگر می توان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟

مگر می توان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی می کند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی می کند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.

مگر می توان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می توان بغض فروخورده دانش آموزان و چهره ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟

مگر می توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما "الف" و "بای" امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟

نمی توانم تصور کنم در سرزمین "صمد"، "خانعلی" و "عزتی" معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمی توانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟

می دانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختی ها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد "برای تو معلم آزاده"، تا همه بدانند که معلم، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیده اند، نه مرغان ماهیخوار.


ماهی کوچولو آرام و شیرین در سطح دریا شنا میکرد و با خود می گفت: حالا دیگر مردن برای من سخت نیست، تأسف آور هم نیست، حالا دیگر مردن هم برای من... که ناگهان مرغ ماهی خوار فرود آمد و او را برداشت و برد. ماهی بزرگ قصه اش را تمام کرد و به ۱۲۰۰۰ بچه و نوه اش گفت حالا دیگر وقت خواب است. ۱۱۹۹۹ ماهی کوچولو شب بخیر گفتند و مادر بزرگ هم خوابید اما این بار ماهی کوچولوی سرخ رنگی هرکاری کرد خوابش نبرد. فکر برش داشته بود...


معلم اعدامی زندان اوین
فرزاد کمانگر - اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* قوی باش رفیق؛ مادربزرگ دانش آموزم یاسین در روستای "مارآب" که هشت سال پیش داستان معلم مدرسه "ماموستا قوتابخانه" را با نوار کاستی برایم گذاشت گفت: می دانم سرنوشت تو هم مانند معلم این شعر و نوار اعدام است، اما "قوی باش رفیق ". مادر بزرگ این را گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و به کوهستان خیره شد.


بازداشت معلمان و فضای ارعاب در شهرهای کردستان

انجمن دفاع از زندانیان سیاسی وحقوق بشر ایران

اطلاعیه
بازداشت پیمان نودینیان چهار نفر از اعضای انجمن صنفی معلمان استان کردستان
براساس گزارشات ارسالی از شهر سنندج نیروهای امنیتی صبح روز یکشنبه 19 اردیبهشت ماه 1389 پیمان نودینیان عضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان استان کردستان را با سه نفر دیگر از همکارانش بازداشت کردند.
اسامی بازداشت شده گان به شرح ذیل است :
1- پیمان نودینیان بنیانگذار وعضو هیئت مدیره انجمن صنفی معلمان استان کردستان
2- بها ملکی
3- علی زارع
4- رامین زندی نیا
انجمن صنفی معلمان سال گذشته حکم اعدام فرزاد کمانگر را معلم شهر کامیاران رامحکوم وخواستار لغو حکم اعدام ایشان شده بودند. پیمان نودینیان بعد از دوسال تبعید در روستاهای اطراف زنجان ومحرومیت از کار برای چندمین بار توسط نیروهای امنیتی بازداشت می شود.
اعدام فرزاد کمانگر درزندان اوین موجی از خشم واعتراض را درشهرهای کردستان برانگیخته است. نیروهای امنیتی و سپاه پاسداران درشهرهای کردستان بویژه شهر سنندج به حالت آماده باش درآمده اند و گشت های بازرسی وامنیتی به بازداشت شهروندان می پردازند.
بازداشت و زندانی کردن اعضای انجمن صنفی معلمان توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در استان کردستان به منظور ممانعت از اعتراضات متشکل معلمان به حکم اعدام فرزاد کمانگر و ایجاد رعب وحشت درمردم صورت میگرد.
آزاد زمانی - انجمن دفاع از زندانیان سیاسی وحقوق بشر ایران
19 اردیبهشت 1389

--------------

حمله تظاهرکنندگان خشمگین به سفارت رژیم در پاریس

رادیو فرانسه: پس از اعلام اجرای حکم اعدام پنج نفر از زندانیان سیاسی در زندان اوین که صبح امروز انجام گرفت ، صدها نفر از ایرانیان مقیم پاریس عصر امروز در میدان "تروکادرو" ی این شهر اجتماع کردند تا به این اعدام ها اعتراض کنند. شعارهای جمعیت معترض بیشتر به محکومیت عمل دولت ایران در اعدام زندانیان سیاسی مربوط می شد.

ساعتی پس از آغاز این تجمع، جمعیت خشمگین بسوی سفارت ایران راه افتادند و پس از رسیدن به سفارت بسمت ساختمان آن رفته و به در و پنجره ها و تابلوی سفارت حمله کردند.

بگفته شاهدان عینی استمرار این حملات به دخالت پلیس فرانسه انجامید و ماموران پلیس دهها ایرانی حمله کننده به سفارت ایران را دستگیر و بازداشت کردند.

--------------------------------------------------

بازداشت چهار تن از اعضای انجمن صنفی معلمان کردستان

خبرگزاری هرانا - عصر امروز چهار تن از اعضای انجمن صنفی معلمان کردستان از سوی نیروهای امنیتی بازداشت شدند.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، آقایان پیمان نودینیان، ملکی، زارع و زندی نیا ، چهار تن از اعضای کانون صنفی معلمان کردستان از سوی نیروهای امنیتی بازداشت شدند.

بنا بر این گزارش، در طی روز های اخیر فشار بر فعالان صنفی معلمان در سراسر ایران افزایش یافته است.

شایان ذکر است، صبح امروز نیز پس از گذشت یک روز از پایان هفته معلم فرزاد کمانگر، معلم زندانی در زندان اوین اعدام شد.

--------------------------

فیلم؛ حمله به سفارت جمهوری اسلامی در لندن





فیلمهای اعتراض ایرانیان در برابر سفارت رژیم در پاریس



///////////////////////////////////

اعلام عزای عمومی در مناطق کردنشین

خبرگزاری هرانا - در راستای اعتراض به اجرای حکم اعدام ۵ زندانی سیاسی، مردم مناطق کردنشین به خصوص منطقه کامیاران و سنندج فردا مورخ ۲۰ اردیبهشت ماه را بعنوان عزای عمومی اعلام کرده اند.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، تعداد کثیری از مردم، اصناف و فعالان مدنی مناطق کردنشین به خصوص در شهرهای کامیاران و سنندج با اعلام فراخوان های فوری از همه مردم این شهرها خواسته اند که فردا، مورخ ۲۰ اردیبهشت ماه با اعلام عزای عمومی و استفاده از شیوه های مسالمت آمیز مراتب انزجار و اعتراض خود را نسبت به اجرای حکم اعدام فعالان سیاسی اعلام کنند، خبرهای غیررسمی از تلاش بازاریان برای تعطیل کردند بازار در این شهرها خبر می دهد.

همچنین در شهرها و حتی در خارج کشور معترضان ایرانی برنامه هایی را در اعتراض به اجرای احکام اعدام این زندانیان سیاسی اعلام کرده اند که در این رابطه گزارشات تکمیلی منتشر خواهد شد.

/////////////////////

فرزاد رفیق شفیقم بود، رفیق شهیدم شد!


!فرزاد رفیق شفیقم بود، رفیق شهیدم شد

اعصابم از اون خرد تره که بتونم الان حرفی بزنم! رفیق شفیقم امروز رفیق شهیدم شد نمیخوام و نمیتونم زیادی حرفی بزنم…با هم دف میزدیم…روحش به بلندای آبیدر سنندج و شاید هم بلند تر…دلش پر از درد و لبش پر از خنده…خنده ای که پر از بغض بود…و نگران ….و حالا او نیست… و ما شرمنده ایم…که هستیم….امروز چند تا بحث پراکنده داشتم همون ها رو اینجا کپی پیست میکنم. حالم خوش نیست! یادتان باشد..شما میدانستید کردها تجزیه طلب نبودند و نیستند، شما ما را تجزیه طلب میکنید…حالم خوش نیست…خوش نیست.
کلآ هر روز و هرجا هر کردی اعدام و تیرباران بشه حقشه ! چون کردها بالفطره “سربر”، بمب گزار ، تروریست،قاچاقچی و تجزیه طلب هستند!
به امید روزی که خون احسان ها و فرزادها و شیرین ها حداقل بعد از مرگشون به سرخی خون نداها و سهراب ها باشه.

/////////////////////////////////

افزایش تدابیر امنیتی در مناطق کردنشین در پی اعدامهای امروز

افزایش تدابیر امنیتی در مناطق کردنشین در پی اعدام زندانیان سیاسی

خبرگزاری هرانا - نیروهای انتظامی در مناطق کردنشین خصوصا در منطقه کامیاران، سنندج و مهاباد در راستای مقابله با اعتراضات احتمالی مردمی پس از اعدام زندانیان سیاسی مستقر شده اند.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، نیروهای امنیتی و انتظامی پس از اعلام اعدام ۵ زندانی سیاسی کرد که ۴ تن از آنان به نامهای فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و شیرین علم هولی زندانیان کرد بوده اند به مناطق کردنشین به صورت بی سابقه ای گسیل شده اند، این نیروها در مناطق کامیاران، سنندج و مهاباد بیشترین حضور را دارند.

تا کنون گزارشی از درگیری در این مناطق دریافت نشده است.

//////////////////

وصیتنامه یکی از اعدام شدگان روز یکشنبه

انتشار: فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
وصیت نامه شهید راه آزادی مهدی اسلامیان به جوانان میهن
متن زیر پیاده شده از یک فایل صوتی است که توسط شهید راه آزادی مهدی اسلامیان خطاب به جوانان گفته است و نسخه ای از آن در اختیار ما قرار دارد در آینده نزدیک آن را در اختیار عموم قرار خواهیم داد.
ایران سرزمین ماست،ایران سرزمین ما ست،ایرانی که آب و خاک و ناموسش و ثروتش 30 سال است که به تاراج می رود. عربزاده هایی که لباس اسلام و روحانیت بر تن دارند و خود را زاده ایران می نامند.عرب زاده هایی که نقاب بر چهره کریه و پلید گذاشته اند و به اصطلاح قیام حسینی سرلوحۀ خود قرار داده اند.آیا قیام امام حسین علیه السلام ظلم بر ظلم بود؟
و با شعار مردم سالاری دروغین و با استفاده از احساسات دینی مردم مسلمان کشورمان ایران را به اسارت برده اند. و در حال جنگ سرد با مردمند و حقوق حقه مردم و جوانان این مرز و بوم را با توسل شکنجه و زور با اهرم های فشار و به اصطلاح سربازان گمنام امام زمان عج الله زیر پا گذاشته اند. و بزرگترین دیکتاتوری مذهبی جهان را در کشور کاملا مسلمان پیاده کرده اند.و به راستی خود را نهاد بر حق خدا و امام زمان می دانند و بانوشتن سناریوهای کثیف و توطئه های وحشتناک سعی در از بین بردن آرمانها و آرزوهای حقیقی نسل جوان مملکت هستند.
با توطئه های همچون انفجار حسینیه سید الشهدای شیراز و با توسل به اشخاصی به اصطلاح اپوزیسیون خارجی رقم زدند.و با ابزارهایی از خانواده هایی کاملا مذهبی و شناخته شده این پازل خود را تکمیل می کنند. و اشخاصی مثل من که پی به اعمال ننگین آنها برده اند به نابودی کشاندند.
در این مدت که من بی گناه در انفرادی بودم و در قفسهای بی رنگ و لعاب و دیوارهای خسته از خون درس آزادگی و آزادمردگی را زیر سایه مربوط خود یاد گرفتم و ناله های زنده مردان آزاده را که از لابلای ترک های دیوارها به عنوان یک رسالت بزرگ بر دوش شما نهادم. تا کشور و دین مبین اسلام را که در چنگال علفهای هرز که ریشه در منجلاب دارند نجات دهید و بدانید من و امثال من که پی به توطئه شومی که علیه مردم ایران است بردیم.
خون خود را فدای وطن و ناموس و دین و راه حقیقت کردیم تا شاید باری دیگر دستهای پلید و خون آلود خفاشان که نبض و رگهای حیاتی مملکت را در دست دارند برای شما پدران و برادران و آیندگان روشن شودو بدانید هر کس در برار ظلم سر سجده فرود آرد همرزم ظالم است .
من به جوانها توصیه می کنم دستهای گرم و پر محبت خود را در هم گره زنید و دنباله روی کسانی که جان و مال و ناموس خود را فدای این مرز و بوم کرده اند و سینه خود را سپر نیزه های دروغین ظالمان و کافران واقعی کرده اند باشید تا شاید تاریخ بار دیگر سرنوشت را به نفع مردم آزاده ایران رغم زند.
دز آینده نزدیگ کتابی چاب خواهد شد به نام سفر سنگ این کتاب گوشه ای از شکنجه و اسارت و اتهامات بی پایه و اساس من در قفس برای شما بازگو خواهد کرد. تا اهداف شوم این مزدوران رژیم دیکتاتوری بار دیگر برای شما روشن شود. من مسلمانم و مسلمان خواهم ماند.
مهدی اسلامیان
بند1 سالن 1 زندان رجائی شهر کرج
18/12/ 1388

نامگذاری 19ارديبهشت بعنوان روزمعلم به ياد فرزاد كمانگر

نيما از تهران

سلام.فاجعه اعدام(شهادت) فرزاد كمانگر,شيرين علم هولی و ساير هموطنان عزيزمان بر همگان تسليت باد
بياييد در اقدامی هماهنگ و يك كم‍پين ملی بجای 12ارديبهشت(سالمرگ مطهری مرتجع و ضدايرانی),19ارديبهشت,سالروز شهادت فرزاد كمانگرمان را روز معلم اعلام كنيم.
اين كمترين كاريست كه به پاس سالها رشادت و استقامت فرزاد عزيز ميتوانيم انجام دهيم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر