Pages

Subscribe:

Ads 468x60px

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

ائین یاری اهل حق

آئین یاری اهل حق راستی درستی پاکی و صداقت این چهار اصل هرکسی بر جا اورد هیچ مشکلی در راه زندگیش نیاید.

اول و آخر یار
------------------------------------------------------------------
آئین یارسان در گذر تاریخ
یارسان یا طایفهسان ، یک جریان فکری ، فلسفی و آئینی بسیار غنی میباشد که با فرهنگی دیرینه و غنی آمیخته است ، اما متأسفانه برخی از پیروان آن در برهه ای از زمان به جای پرداختن به مسائل دینی، علمی ، فرهنگی و اجتماعی آن دچار انحطاط فکری گردیدهاند
، انحطاط فکری و عقب افتادگی این جامعه که دربیش از شش صده جزء پویاترین جامعهها بوده در قرن اخیر به گونهای چشمگیر نمود پیدا کرده که رد پای استعمار در آن به خوبی مشهود است .

که در این مقاله به بررسی این فراز و نشیبها میپردازم ، و پی خواهیم برد ، اگر کسانی بنا به مصلحت ، موقعیت زمانی و مکانی ، منفعت طلبی شخصی یا بهر عنوان دیگر دست به تغییرات ارکان دین بزنند ، باعث اختلاف و چند دستگی خواهد شد ، زمانی میتوان به یک جم واحد رسید که همهی یاران برای ارتقای فرهنگی این جامعه کوشش کنند ، و در اطراف شمع وجود سلطان سهاک و قانون مترقی پردیوری جمع شوند .

در طول تاریخ مهمترین آفتی که ادیان را تا مرز نابودی سوق داده است ، به انحراف رفتن رهبران دینی و خارج شدن آنها از چهارچوب ارکانی دین و دستمایه قرار دادن آن برای امتیاز بیشتر و منافع دنیوی خود بوده است ، و تمام ادیان از جانب رهبران دینیشان بنحوی لطمه دیدهاند . بنده به چند مورد ازاین انحرافها اشاره میکنم .

همه آگاه هستند زرتشت آئینی با ااصول مترقی و گستره آن تمام امپراطوری بزرگ ایران و منطقه هندوستان در بر میگرفت ولی امروز اقلیتی انگشت شمار در سراسر جهان پیرو آن هستند مگر نه اینکه رهبران آنها ( مغها) طبقه خود را از مردم جدا نمودند و دین را فقط دستمایهای برای لذت دنیوی خود قرار دادند و آلوده به حکومت و حکومتداری شدند و در چهارده قرن پیش با یک یورش عربها که از لحاظ تجهیزات و از لحاظ مالی نسبت به امپراطور ایران خیلی پائین بودند ، بساط امپراطوری و هم تقریباً بساط دین زردتشت در ایران برچیده شدو الآن بصورت اقلیتی ضعیف در جامعه ایران نمود دارند .

و مسحیت در قرون وسطی توسط کشیشان اروپا را در سراشیبی نابودی قرار گرفت ، تا اینکه از میان خود کشیشان یکی پیدا شد ، و مسحیت را نجات و باعث بیشرفت جهان مسیحیت گردید .

حال به کارنامه برخی از سادات یارسانی که به عنوان رهبران دینی مطرح هستند نگاهی بیاندازیم( البته بنده خاک پای سادات روشن ضمیری هستم که تمام زندگی خود را فدای آگاهی و ارتقاء فرهنگی این جامعه نمودهاند ) ، میبینیم که متأسفانه اکثر سادات همان راهی را دارند تجربه میکنند که بیش از این روحانیون بقیه ادیان چند صد سال گذشته آنرا طی کردهاند . بطور کل سادات به دو گرو اقلیت و اکثریت تقسیم میشوند دسته اولی ساداتی هستند که خیلی زحمت میکشند و در ارتقاء فرهنگی جامعه کوشش فراوان نمودهاند و مینمایند اما تحت فشار چند جانبه هستند ، اما گروه دوم هم نیز به دو گروه اکثریت و اقلیت میتوان تقسیم نمود که گروه اکثریت به یک بش زیادی قانع هستند و اکثراً دنباله رو و بلندگوی تبلیغاتی گروه دوم شدهاند . و اقلیت با توجه به منافع شخصی مسیر را تعیین میکنند و اعمال و رفتارشان را اصل قانون پردیوری میدانند ولی بویی از ارکان نبرده اند و رفتارهای غیر دینی آنها باعث شده است که خسارت تقریباً جبران ناپذیری به آئین مترقی یارسان وارد شود . مریدان و طایفهها را ملک مطلق خود میدانند و خود را در جایی والاتر از آنها میپندارند و خراج و مالیات به اسم سیدانه و مال جد که هیچ جایی درکلام کهن ما ندارد به آنها میبندند ، به هر مناسبتی سیل هدایا به طرف آنها روانه میشود ، و هر روز به مال و املاک خود میافزایند و دایره حکومت خود را با عوامفریبی و تبلیغات گسترده گسترش میدهند و به چیزی که فکر نمیکنند دین سلطان سهاکی است و در مدت یک قرن و اندی که سادات ، دنیا پرستی را پیشه نموده اند کوچکترین کاری برای این مردم انجام ندادهاند ، در زمان تشکیل اولین مجلس مشروطه به تمام ایران ابلاغ نمودند که هر کس جزء اقلیت دینی است درخواست خود را به مجلس شورای ملی بدهند و در صورت اثبات به رسمیت شناخته میشوند اما بزرگان دین با داشتن تمام امکانات هیچ اقدامی نکردند و نسل امروز چوب سطحی نگری آنها را می خورند و امروزه هم سادات عزیز هر طوری دلشان میخواهد قوانین را به نفع خود تغییر و یا رد میکنند خصوصاً در امر ازدواج ، نذر دعا دادن ، امر سرسپردگی و ..... کاملاً سلایق شخصی جایگزین می نمایند . در صورتیکه آئین ما برای همهْ مسائل انساني با توجه به اصول علمي ، فلسفي و اجتماعي قانون روشن و صریح برای ما ارائه داده است برای نمونه سادات از ازدواج با طایفه ها منع نموده است . در کلام ساداتی که این امر را رعایت نکنند خطاکار و غیر سید نامیده است . سلطان سهاک میفرمایند که با شفاعت پیربنیامین تمام گناه یاران را میبخشم غیر از سه گناه که یکی از آنها ازدواج با طایفه و مرید خود است .

سلطان مرمو:

پیــر چَنی طــــالو نکــرو خطایی طالو و روی پیر ، مودی گمراهی

پی کناچه خاران مَواندی ای دعایی و شـــرط پیــر و اَرمای شــاهی

در کلام ذکر شده پیران و طایفه ها را از ازدواج با همدیگر و همچنین از ازدواج با غیر منع میکند . و پیربنیامین این چنین سادات را راهنمایی میفرمایند :

پیر بنیامین مرمو :

چه یک بوازدی چه رای سنگ و من هامسریتان پی یوت حلال بو پَسَن

نـــوا نسلتــان تقلــید بو له گــن مرید نوازدی جفــت بوان بی فــن

ای جفت و جامه مــَکردی پسن

سلطان مرمو :

کناچه چه عام ، کناچه چه عام هرگز موازدی کناچه چه عام

زارو لِیش مَبو نیمه و ناتمام نه پیش بو واچی سید ، نه بو عام

کس نِمَزانو و چیش بچردی و نام

پیر موسی مرمو :

دی نطفه پیری ، دی نطفه پیری اصلاً پیش نین دی نطفه پیری

چنــی عامیـــان نیَنِش توفیری نطفـه تا سه زا ممـــانو گـیری

و چندی پیش یکی از همین سادات عزیز برای امر سرسپردگی فرزندان یکی از مریدان به یکی از روستاهای الهیارخانی سنجابی میروند و افرادی که باید سرسپرده میشد چند تا دختر بوده و جناب سید یکی از دخترها که زیباتر از بقیه بوده برای پسر نازیننش انتخاب و میفرمایند که لازم نیست این سرسپرده شود ، یعنی صورت مسئله را پاک و وجدان خود را راحت میکنند . باید از او پرسید پیر و مریدی و یا همان پدر و فرزندی در تفکر غیر پردیوری شما چه جایگاهی دارد !؟ . قابل ذکر است تا زمانی تمام جامعه یارسان در برابر کجرویها احساس مسئولیت نکنند امور به همین منوال خواهد گذشت و پیران کج شرط دایره تسلط خود را بیشتر و بیشتر خواهند کرد . هرچند در سالهای اخیر کارهای خوبی انجام گرفته است .

و در امر دعا دادن نذر و نیاز نیز سلایق شخصی اعمال میشود دعاهای آنها هیچ بویی از دعای نذرهای دوره پردیور را ندارد در آن اسامی هفتن و هفتوانه بخوبی قرائت نمیشود . حتی به بیشتر طایفه ها اینطور القاء شده که باید حق زحمت سید را با دادن پول جبران کنند . یکی از سادات بزرگوار که زحمت زیادی برای پویایی این دین متحمل شده تعریف کرد که چاقو برای یکی از طایفهها دعا داده و شب که دعا دادن قربانی تمام میشود ، صاحب قربانی در حضور جم نشین گفت آقا سید پنج تا خروس و یک گوسفند بوده چقدر باید تقدیم کنم . سید بزرگوار گفت اگر تمام دنیا بر سر من خراب میشد به این اندازه ناراحت نمیشدم ، از ته دل برای مظلومیت دین سلطان سهاک گریستم و گفتم ببین این آئین را تا حد یک دادوستد تنزل داده اند . البته بنا به آموزه کلامی ، کمک کردن به افراد جامعه وظیفه هر یارسانی است و جزء چهار ستون اصلی دین است .

بنیامین مرمو :

اشوک دن یاران ، اشوک دن یاران هرگاه تنگدس بین اشوک دن یاران

رداش هــر اینن کــار سازکــاران دیاریش کـــــردن نه روزگـــاران

در قرن هفتم سلطانسهاک این روزها را پیش بینی و سیدان بی شرط و منافع طلب را به این صورت خطاب میفرمایند .

سلطان مرمو :

پیــران کـج فام ، پیــران کــج فام کوران کـور ذَین ابلهی خیال خام

اَر هی بی شرطان بی عقلو کـــم فام پی چیش مشکندی شرط راگه و رام

کردارت و هیچ پی چیش مکری خام اَر تو پابنـدی و واته و کــلام

مَر پیرموسی ننویساش چا توی سرانجام میـردان بگیران رای راست نه ایام

بیـزاربان چه درو ، و راس بنیو گـام پاریز بکــران چه رازنی و دشنام

پَی خـــوان کسی مــــــوران پلام هــر کام چه لیتان و کچ بنیو گام

بویرو نه قـــول واتهی سـرانجـــام ار چه تشارم منـوشدی و جام

چمـان ژار نوشو بی مَــزو و بی تام مر صد جار نواتنم و شـرط بنیام

خطا مکـردی ، با مـودی بدنام

متأسفانه بعضی سادات با رفتارهایشان جایگاه پیر و مریدی را خدشه دار نمودهاند و در صورتی پیر و مریدی که در کلام به آن اشاره شده است با تفکر آنها فرسنگها فاصله دارد بعضی از آنها حتی لیاقت نذر دعا دادن را ندارند چه رسد به اینکه پیر و رهگشا باشند ، نسلهای متمادی با طایفه ها و مریدان ازدواج نمودهاند و همیشه سر به آستان استثمار و استعمارگران مردم یارسان نهاده اند و پایبند هیچ قید و بندی نبوده اند. در صورتیکه پیر واژه ای است که همگان آنرا به عنوان سمبل ادب ، نزاکت ، تجربه و آبدیدگی می شناسند ،

پیر آن باشد که پیریش از خداست نور حـــق را بهـــر جا رهنمــــــاست

پیر آن باشد که ایمان پیــر داشت نی که مو چون شیر دل چون قیر داشت

زاده از نور خــــــــــدا روز ازل نی به دنیا زاده از کفـــــــــــــر ودغل

پیر می باید که داند علــــم دین تا بود ره دان و ره بین از یقیـــــن

پیــــر آن باشد که از عین العیان هـــــر چه بیند حق در او بیند عیان1

در کلام دوره برزنجه جایگاه پیر به این صورت معرفی میشود .

قلم ( مصطفی داوان ) مرمو :

مر پی نازو پیر پادشاه بوینیم مر پی نازو پیـر

بلبل پادامو گل مبونی گیر گلان او صداش مشکاوانی میر

مگربه خاطر عظمت و نازنین بودن پیر ، پادشاه را ببینیم ، بلبل برای نیل به گل به دام می افتد و گلها با شنیدن صدای بلبل شکوفا میشوند .

آتسا ( خاتون رمزبار ) مرمو :

ها پیر آئینن پادشاه جمالن ها پیـــر آئینن

نه سینه و پیری مولا زائینن نه هر کو پیر بو پادشاه چا اینن

پادشا جمال و پیر مانند آئینه است ، از سینه پیر مولا ( پادشاه ) ظهور میکند و هرکجا پیر باشد پادشاه ( خاوندکار) در آنجا است . حتی برخی از سادات به اصطلاح رهبرنما پا را فراتر نهاده و دلیل یا کاکی برای مریدان که جانشینان داودکوسوار هستند مردود میدانند .

آیا پیران ما واقعاً آنچه کلام نوید داده ، هستند ؟ بعضی از سادات برای بدست آوردن این جایگاه توسط تبلیغات چی ها با اشعار های نیم بند ، خود را دیدهدار ، ذاتدار و یریتن ( سه تن ) معرفی میکنند ، در تیراژ بالا در بین مردم پخش میکنند ، و هر روز به شایعه های بی اساس که در فلان جا اگر به فلان آقا الهام نشده بود و خبر نمیداد شاید تعداد زیادی با خوردن غذا از بین می رفتند ، و بازار ریا و دروغ کالای اساسی آنهاست و باعث شده که اکثر جوانان یارسانی آئین را با آنها بسنجند و به یک سر در گمی دچار بشوند .

تا حدود یک قرن پیش منطقه غرب کرمانشاه که مرکز اصلی این آئین به حساب می آید و منطقهای کاملاً آرام و تمام خاندانها در کنار هم زندگی مسالمت آمیزی داشتند و هیچ کس حرفی از خاندان نمیزد و همه خودشان را سلطان سهاکی میدانستند . ولی گویا این بار استعمارگران خواب دیگری برای مردم این منطقه دیده بودند « تفرقه بیانداز و حکومت کن » تفرقهای که منفعت طلبها میتوانستند سالهای سال در کنار آن به زندگی ادامه دهند .و تا آنجا که تاریخ گویای آن است تفرقه زمانی شروع شد که پای استعمار انگلیس به منطقه باز شد و کارمند کنسول انگلیس که خانمی خوش سیما بود بارها به منطقه مسافرت میکند و با سران که آلوده به حکومت و حکومتداری شده بودندملاقات مینماید ، بدینصورت ریشه نفاق در منطقه پایه ریزی میشود ، شعر زیر که ملاحظه میکنید از رحیم کاکایی منشی و دفتردار سید رستم حیدری میباشد ، ( شعربرگرفته از کتاب زیراکسی شجرهنامه خاندان حیدری به قلم سید عبدالله حیدری) که در جواب سید نورالله ( مشخص نشده که سید نورالله چه کسی و اهل کجا بوده است ) که مشخص میکند در همین زمان بذر تفرقه در منطقه پاشیده شده است و مرحوم رحیم کاکایی منکر میشود که بنده صحبتی در رد سید محمد گورهسوار و شاهابراهیم انجام ندادهام و در ادامه به تعریف و تمجید و بعضاً کنایه از این دو شخصیت میپردازد .

مــرحبا سیـــد اصــل نسب پاک آفـــرین احسن ژ یاری بی باک

کــلامت حقــن فـــرمودت راسن هر یک نه جای ویش صحین خاصن

فــرمــاییت بنده انکـــارم کـردن سکهی محمـــدیم و جم نوردن

سید محمد چنی سویره بغداد شار خار جـــم زانام کــــردنم آنکار

زَ ویت مپــرســم انصــاف باور کــام ژشتــم واتن و هر دو سر

کــام ناحـق و من آما و گـوشت کــام ژشتــم واتن باوره هوشت

مختصـــر باچـــم و بانگ کشاف فــرموده دفتـر بی لاف و خلاف

محمد و بنیام هام وزن و هم سنگ مقابل میــزان مـدران بی درنگ

جـــوز مال بنیام و شــرط و اقـرار سکه و دانه و مــور سیـــد نازار

سکه و دانه و مـور هـم وزن شرطن پری سید محمــدوخلات کردن

هــر کس محمــدی نکــرو قبـول خارجن نه دین فـــرموده رسول

سویره بغــداد شار هم وزن حقــن مقــابل میــزان حـق مطلقن

کسی که هــم وزن خاوندکــار بـو ایراو سنگین قطـــار یار بــــو

صفاتش یکیک بــــوانـو دفتــر قادر قــــدرتن قادرن یکسر

در شعر بالا مشخص است که سید نورالله به مراسم سرسپاری که در آن سکه حذف شده است معترض میشود ، و بانی آن را آقای رحیم کاکایی میداند ( با توجه به اسناد زیاد خواننده میتواند به آمر آن نیز پی ببرد ) و ایشان نیز در جواب منکر میشود و میگوید که هر کس از سکه محمدی استفاده نکند خارج از دین است .( سکه محمدی سکهای است که نام سید محمد گوره سوار روی آن حک شده و هنوز به نیابت آن در مراسم سرسپاری گذاشته میشود .)

پس عیان است با توجه به سند بالا و سندهای دیگری ازجمله اشعار میرزا حسین سهرابی و جواب های طرف مقابل ، در همین زمان اختلافها برنامه ریزی شده بوده ولی چون هنوز از واکنش مردم میترسیدند ، منکر میگردند و چند سالی تأخیر پیدا میکند ، ولی تفرقه اندازان چندی بعد شاه ابراهیم را قاتل بابایادگار و هفتوانه را از بیخ و بن منکر میشوند و با زر و زوری که در اختیار داشتند ، دست به تصفیه خاندانهای دیگر میزنند ، پژوهش گران عزیز یارسانی میتوانند با توجه به اسناد زیادی که در دسترس هست و همچنین سخن بزرگانی که هنوز در منطقه در قید حیات هستند ، پی به صحت عرایض بنده ببرند .

در دفتر خطی که در اختیار بنده هست و نگارش همان زمان می باشد تحریف های فراوانی در کل کتاب صورت گرفته است از قبیل رد دلیل ، به زمین زدن انار ، توهین به هفتوانه ، ماجرای بی اساس و نفاقانگیز کشته شدن بابایادگار بدست شاهابراهیم و ..... و اشعار ناهمانگی جایگزین اکثر کلامها گردیده است ، بگونهای هر کلامدان و شعر شناسی پی به نقص آن خواهد برد . و اما به بررسی اشعار ناقص آخرکتاب میپردازم و وجدان بیدار هر خوانندهای را به آن معطوف میدارم .

خیاله مرمو :

آفتاو شریف یار یادگار شهید بی و دست ابراهیم سالار

درشعر بالا به فردی قاتل لقب سالار داده میشود ، که معمولاً سالار به کسی اتلاق میگردد که تمام خصوصیات خوب و شایسته در آن وجود داشته باشد .

ابراهیــم آما یادگار شهید کرد نه چشمه غسلان چون افتاب ویرد

صفات هیشت وجود یار یادگار ذات بی و قـوت پری سید خیـــال

در شعرناقص بالا قافیه یادگار با خیال را در دو مصرع به کار برده اند .

و در ادامه اشعار متناقصی را به زنگی که ذات مهمان داود کوسوار بوده منتسب میکنند .

زنگی مرمو : بگیــــران سانه و شـــرط بنیـــــام بگیـــران سانه

نیشانه حسین ! وست او سرانه شاه ابراهیمش ورکند نی تخت و لانه

در اشعار بالا زنگی میگوید که مردم آماده شوند و خیاله نیشانه حسین ( نه بابایادگار ) شاه ابراهیم ( به قاتل لقب شاه که از القاب مقدس است داده اند) از سرانه بیرون نموده است .

خیاله مرمو : ابراهیم بش تو سان هفتـوان یکسان بش تو

تو پیــرشانی و توشان رجو چیش تن نی جم یاران منهو

در این شعر اشکالات فراوانی وجود دارد ازجمله 1 ـ در شعر مربوط به زنگی ، ابراهیم را از سرانه بیرون کرده اند پس چرا در ادامه و سطر پائینتر سرسپاری تمام هفتوانه را به او میبخشد ؟ 2 ـ خیاله چکاره بوده این همه بذل و بخشش انجام داده است در صورتی سلطان سهاک میفرمایند «اربی بیـــون هــــــزار خدایی هر خداش بوش بیون بارگاهی

ننیران چه نو مینگه و بارگاهی نشکنان ایقول پیرو پادشاهی» ؟ 3 ـ آیا این تصور به وجود نمی آید که بین خیاله و ابراهیم برسر کشتن بابایادگار توافق شده که هر کس کننده کار بود سهم بیشتری ببرد زیرا در آن زمان تنها خاندانی برای خیاله باقی میماند خاندان یادگاری است ؟ 4 ـ پس چرا خاندانها به خصوص سادات حیدری در گوران به دستور خیاله عمل نمیکنند؟

ابراهیم مرمو : خیاله گیانه نیشانه حسین ! خیاله گیانه

پنام آوردن ساقی چــلانه امیـــدم تونی سرّ یکـــدانه

گویا این دوشخص خیالشان از کشتن بابا یادگار راحت شده و قربان و صدقه همدیگر میروند ، ولی این سئوال برای خواننده پیش میآید که ابراهیم که اینقدر در مقابل خیاله ضعیف بوده است پس چرا سهم بیشتری به او داده میشود !؟ و تناقص دیگر گوینده شعر اینست که خیاله را نیشانۀ حسین دانسته است نه بابایادگار !

شکر مرمو : بدیمی گــــــواه نه دون خیال بدیمی گـواه

وصال مصطفی خیال سلطانن فرزند رشیــد قدرت نیشانن

فرزند رشیـــد خیال و وصال امای وست او تخت بابایادگار

در اشعار بالا منتسب به شکر شیروانی که ذات مهمان از پیرموسی بوده به حاضران در سرانه تأکید میکنند که به دون خیال و وصال گواهی بدهیم و ادامه میدهد که وصال مصطفی داوان و خیال سلطان میباشد و این دو فرزندو جانشین بابایادگار هستند ، در این شعر چند تناقص نیز وجود دارد ، 1 ـ وصال را دون مصطفی داوان معرفی نموده ، آیا کشتن قبضه روح کردن بابایادگار کار وصال نبوده است !؟ 2 ـ خیاله چطور سلطانی است که به این راحتی از خون یکی از عزیزترین یاران خود گذشته حتی بالاترین پاداش نیز به قاتل او داده است .

مشخص است و در کلام کهن نیز بیان شده است شاهابراهیم از بغداد به سمت سرانه تنها حرکت میکند ، و مشخص نشده است که آیا این همه مردمی که در سرانه از خوان نعمت بابایادگار زندگی میگذراندند چه کار میکردند که در برابر یک نفر نتوانستهاند مقاومت کنند و گذاشتهاند به اینصورت این اتفاق بیافتد . و حتی به او پاداش بالایی هم بدهند .

اما بابایادگار در کلام کهن و واقعی میفرمایند که هرکس بین من و شاه ابراهیم جدایی بیاندازد انکار بر فرق پیر و پادشاه ضربه زده است ، امید که تفرقه اندازان با خواندن کلام کهن وجدانشان بیدار گشته و دست از توهین و افترا بردارند .

یادگار مرمو : فرد فریاد رس دوران دایم و دور فرد فریاد رس

تا یاوایم و پای تخت بیاوبس آخــــــر حقیقت آوردیم و دس

چنی ابراهیـــم لوایم و قطار شاه فـــرما نامم هیشت و یادگار

هـــرکس ایمه ژ هم کو جیا ضربش دان چه فرق پیر و پادشاه

تحریفهایی زیادی در این دفتر صورت گرفته که یکی دیگر از این تحریف ها کلام مربوط به انار است که باعث اختلاف و حتی در بعضی جمها به درگیری منجر شده است ، زیرا تفرقهاندازان و کوته نظران بریدن انار با چاقو را همتراز با قتل بابایادگار میدانند ، که به این صورت آمده است

بنیامین مرمو :

کوپاش زمین سلطان اعظم پری نمایان پیر نرگس چم

این سئوال پیش می آید سلطان سحاک که ما آنرا دارای ذات اکمل خدایی میدانیم در بین چند نفری که اطرافش قرار داشتند انار را به چه صورت به زمین می کوبد !؟ آیا این حرکت برای خدای ما بعید به نظر نمیرسد !؟

کلمه کوپاش در نسخه زیراکسی مربوط به مرحوم سید فریدون دانشور و مرحوم درویش علیمیر به «دانه روی زمین » تغییر داده شده است ، قابل ذکر است که کتاب دستنویس دو شخص مذکور با توهین های زیادی به خاندانهای میری ، مصطفایی و شاه ابراهیمی در دهۀ اخیر باعث درگیری بین کاتبین و ناشر مربوطه و سادات شاه ابراهیمی گردیده است . ونام دیوان گوره گوران روی آن گذاشته اند و یکی از سادات مطرح گوران با توجه به ماهیت تفرقه اندازانهای که دارد آنرا مورد تائید قرار داده است ، باید در اینجا چون لفظ گوران را انتخاب کردهاند باید پسوند گوران را نیز به بزرگان نیز اضافه میکردند مانند سلطان سحاک گوران مرمو ، پیربنیامین گوران مرمو و الی آخر ...... زیرا بنا به گفته این آقایان سلطان سحاکهای مختلفی وجود داشته و برای هر منطقه یک دیوان گوره نزول میفرمودند . قابل توجه است در خود گوران نیز دوسلطان سهاک داشته ایم زیرا در آنجا نیز دو دیوان گوره موجود است .

اما بنده به اصل کلام که مربوط به فلسفه بوجود آمدن بابایادگاراست می پردازم

پیــرموسی مرمو : بنیامین امین چلــــــــوکی آورد بنیامین امین

داش و اسماعیل و شــرط نگین بردش آ چلــــــوک نه باخ سرین

بردش نه آباخ و خذمت کـــردن نیاش او زمین پی قــــربان کردن

چنی ســـر کیشا نه باخــو آ دار شکرش کرد و ذات پادشای کرمدار

داش او انار نه باخ آوردن هفتن هفتنان خبـــــــردار کردن

دعای تیخش دا سی مامی و جم پری نمایان او یار اقــــــــــــدم

ســـــــر انار بری و شرط پاکدل بنیام واتش و حــــــــق بی واصل

و در ادامه پیربنیامین میفرمایند .

پیربنیامین مرمو : سلطان اعظم دانهی روی زمین سلطان اعظم

گــرسا دانه و حکــــم خواجام پری نمایان پیـــرنرگس چـــم

در کلام بالا پیربنیامین به یک دانه انار اشاره میکند و میفرمایند که این دانه به حکم سلطان سهاک دارای درخشش و نورانیت خاصی بود و هدف از آن بوجود آمدن بابایادگار بوده است . و اگر لازم ببینم تحریفهای دیگر این دفتر در آینده برای خوانندگان عزیز ارسال مینمایم .

اخیراً نیز بعضی از خاندانهای دیگر بنا به مصلحت شخصی دست به تغییراتی در انجام فرایض آئینی زدهاند که خوشبختانه اکثر جوانان شایسته این خاندانها با تغییرات انجام شده مخالف بوده ، و کوشش میکنند دوباره راه و روش پردیوری را احیاء نمایند . آنچه مسلم است که باید کلیه خاندانها به کلام کهن مراجعه نمایند و عوامل تفرقه و اختلاف در هر منصب و مقامی که باشد افشا کنند و برای رسیدن به یک جم واحد سلطان پسندانه بکوشند ، زیرا برای نیل به این هدف از خودگذشتگی زیادی لازم است و جوانان شایسته یارسانی باید کمر همت ببندند و تمام موانعی در یک صد سال اخیر عوامل مشکوک با ایجاد اختلاف و چند دستگی بوجود آورده اند از پیش رو بردارند .

و در پایان عرایضم از تمام صاحب نظران عزیز یارسانی خواهشمندم به نقد و بررسی گفته های اینجانب بدون غرضورزی بپردازند و با حمله به شخص اینجانب مسئله اصلی را لوث ننمایند .

میره بیگی
http://yarsan-dm.com/in/index.php?option=com_content&task=view&id=2860&Itemid=1
------------------------------------------//////////////////////////////////
رۆژی 10 خاکه‌لیۆه‌ رۆژی شه‌هیدانی کوردستانه‌

هه سته قازی ئه ی تاقه داری سه ر به داری چوار چرا

ڕێ ده پێوم هه ر به ڕێتان ....ناهێڵم چۆڵ بێ جێگاتان
سوێند به خوێنی پاکی سه ردار....هه ر ده مێنێ ڕێ و ڕێبوار
ده مهه وێ سه ر دابنێمو سه ر به دار بم
ده مهه ێ چک هه ڵگرم و پێشمه رگه ی مێرگ و هه وار بم
ده مهه وێ ئه ی بێقه رار تا ڕوژی دیدار بێقه رار بم

-----------------------------------------------------------------------------------------------
اسماعیل آقا سمکو

اسماعیل آقا شکّاک یا اسماعیل آقا سیمیتقو معروف به ( اسماعیل سمکو ) یکی از مبارزان کورد در عین مذاكره با مقامات نظامی در 27 تیر 1309 ناجوانمردانه كشته شد.


اسماعیل آقا شكّاك ملقب به سردار نصرت، فرزند محمدآقا و نوة علی خان شكاك معروف به سمكو و مشهور به سمیتقو بود. سمكو در لهجة شكاك، مأخوذ از اسماعیل است و این ایل، اسماعیل را بیشتر سمكو می گویند، كه در فارسی سمیتقو خوانده میشود. سمكو پس از كشته شدن برادرش جعفرآقا، به حكم والی آذربایجان (نظام السلطنه مافی) در 1323ق به ریاست ایل شكاك رسید. این ایل از دو طایفة اصلی عبدوی و كاردار تشكیل می شود كه در حوزة غربی دریاچة اورمیه ـ بین اورمیه و سلماس ـ سكونت دارند.
سمكو نخست در سالهای مقارن با نهضت مشروطه و آشوب حاصل از تجاوزات مرزی عثمانیها، در 1325ق با تاخت و تاز در سلماس و نواحی مجاور آن، نام گشود. در مراحل بعد كه با اشغال نظامی آذربایجان به دست روسیه تزاری و اقتدار فزایندة روسها در این حوزه توأم شد، او در مقام فرماندة یك نیروی مرزی در سلماس، تحت حمایت مقامات محلی روسیه قرار گرفت. این رویه، یعنی همراهی با خط مشی محلی روسیه تا پیش آمد انقلاب 1917م كه به فروپاشی اقتدار روسها منجر شد، ادامه یافت. در خلاء ناشی از عقبنشینی قوای روسیه از ایران، پاره ای از گروههای محلی ـ از جمله مهاجران مسیحی و كردهای غرب اورمیه كه اینك كم و بیش تحت فرماندهی سمكو قرار داشتند ـ در تدارك توسعة دامنة نفوذ خود برآمدند. در آغاز بین این دو حركت، یعنی قدرت طلبی مهاجران مسیحی از یك سو و افزایش اقتدار كردها از سوی دیگر كه با هرج و مرج فزاینده در كل آن حوزه توأم شد، تنافری به چشم نمی آمد. تشكیلات باقیمانده از متفقین ضمن تسلیم و تجهیز مهاجران مسیحی و بویژه طوایف جُلو آشوری برای تشكیل نیرویی در جهت حفظ خطوط دفاعی در قبال قوای عثمانی، با سمكو و قوای تحت فرمان او نیز همان مناسبات پیشین را حفظ كردند. تا آن كه در خلال ملاقاتی كه در جمادی الثانی 1336 بین بنیامین مارشیمون، پیشوای دینی و عرفی آشوریها و سمكو در كهنه شهر سلماس صورت گرفت، مارشیمون و همراهانش به ناگاه هدف حملة كردها قرار گرفتند.
در پی این واقعه كه به قتل مارشیمون منجر شد در حالی كه سمكو و نیروهای هوادار او به سمت خوی عقب نشستند، سلماس و اورمیه و بسیاری از روستاهای اطراف آن در آتش انتقامجویی مسیحیان سوخت. با آن كه پاره ای از منابع آشوری، مقامات محلی ایران از جمله تشكیلات ولایت عهد را در تبریز زمینه ساز این دسیسه و محرك قتل مارشیمون دانسته اند، در منابع ایرانی، سندی دال بر تأیید این امر و اصولاً همراهی اسماعیل آقا با مقامات حكومتی در این دوره دیده نمیشود. در واقع در این مقطع با توجه به رنگ باختن تلاشهای نمایندگان متفقین برای تشكیل نیرویی محلی برای پُر كردن جای خالی نیروهای روسیه و آمادگی تدریجی قوای عثمانی برای پیشروی به سوی آذربایجان، دگرگونی پیش آمده در تغییر مشی اسماعیل آقا را نیز باید در چارچوب چنین تحولاتی ارزیابی كرد.
با پیشروی قوای عثمانی و استقرار آنان در اورمیه در اواخر شوال 1336 كه به هزیمت قوای مسیحیان و عقبنشینی بقایای آنان به سمت همدان و كرمانشاه منجر گشت، سمیتقو نیز به چهریق بازگشت. با خاتمة جنگ اول جهانی در صفر 1337 كه به مراجعت نیروهای عثمانی از خاك ایران منتهی گردید و همچنین با توجه به ناتوانی مقامات كشور در اعادة نظام منطقه، عرصه بر اقتدار فزاینده سمیتقو گشوده شد. از این مرحله به بعد، علیرغم اتخاذ آمیزه ای از روشهای مسالمت آمیز چون مذاكره و مصالحه، و غیرمسالمت آمیز مانند عملیات نسبتاً موفق قوای قزاق در جمادی الثانی 1338 بر ضد او كه در آستانة موفقیت نهایی از حركت بازایستاد، قوای اسماعیل آقا به یك نیروی بلامنازع منطقه ای تبدیل شد.
او در این مرحله علاوه بر طوایف شكاك، طیف وسیعی از دیگر عشایر كرد آن حدود را نیز در زمرة هواداران خود داشت.
در ربیع الثانی 1339 سمیتقو با استفاده از اختلافات سیاسی میان دسته های شهری ـ بنا به دعوت یكی از این گروهها زمام اورمیه را نیز در دست گرفت. با این دگرگونی كه از لحاظ قتل و غارت، برای ساكنان شهر و روستاهای اطراف آن، از دورة حكمروایی مسیحیان در ادوار گذشته هیچ كم نداشت، اقتدار سمیتقو به اوج رسید. چندی بعد در رأس نیرویی به سمت جنوب شتافت و در اواسط مهر 1300، ساوجبلاغ (مهاباد) را به تصرف درآورد و در سایر جبهه های جنگ نیز چندین حملة نیروهای دولتی را دفع كرد، از جمله در قزلجه (دی 1300) و میاندوآب (تیر 1301) كه با ضایعات سنگینی بر قوای دولتی توأم بود.
در این میان با تشكیل قشون متحدال شكل ایران تحت سرپرستی رضاخان سردار سپه و همچنین فراغت نسبی این نیروی جدید از تحولات گیلان، مجموعه اقدامات جاری برای پایان دادن به غائله سمیتقو صورت منسجمی یافت؛ در تدارك زمینه های سیاسی این امر، دولت برای متقاعد ساختن ملیّون ترك ـ تشكیلات مصطفی كمال در آنكارا ـ به سلب حمایت از سمیتقو، هیئتی را تحت سرپرستی ممتازالدوله به تركیه روانه كرد. همزمان با توافق تهران و آنكارا در این زمینه تجدید سازمان نیروهای موجود و استقرار واحدهای نظامی اعزامی در جبهه جنگ علیه سمیتقو، كه اینك تحت فرماندهی امانالله میرزا جهانبانی (سرتیپ) قرار داشت، صورتی نهایی به خود گرفت و در اواسط مرداد 1301 حملة نیروهای دولتی آغاز شد.
در حالی كه بخش اصلی نیروهای دولتی در شرفخانه تمركز یافته بود و نیروهایی نیز در سمت خوی در شمال و میاندوآب در جنوب مستقر شده بودند، حملة اصلی در 12 تیر در جهت طسوج آغاز شد و به رغم مقاومت اولیة كردها، نیروهای دولتی به تدریج پیش رفته و با تصرف دیلمقان در 18 تیر، مقاومت قوای سمیتقو را در هم شكستند. چند روز بعد در 21 تیر نیز با تصرف چهریق ـ پایگاه اصلی اسماعیل آقا سمیتقو ـ جنگ به پایان سید.
در حالی كه با اعادة انتظام در اورمیه و سلماس و مضافات به یك دوره تقریباً ده ساله از قتل و غارت و آشوب خاتمه داده شد، باقیمانده قوای سمیتقو (حدود هزار نفر) كه در ارتفاعات واقع در سرحدات ایران و تركیه، تحت تعقیب قوای دولتی قرار داشتند، بالاخره در جریان یك درگیری با نیروهای مرزی تركیه در مهر 1301 به كلی متلاشی شده و سمیتقو به سمت عراق رفت.
از این پس به مدت چند سال فعالیتهای سمیتقو بیشتر تحت الشعاع تحولات جاری در مناطق كردنشین عراق و تركیه قرار داشت تا رخدادهای ایران؛ در این سالها تا روشن شدن تكلیف مالكیت موصل، تركها از یك سو و مقامات انگلیسی مستقر در بغداد از سوی دیگر سعی داشتند كه با حمایت از گروهی از كردهای منطقه، تلاشهای طرف دیگر را برای چیرگی بر این حوزه خنثی كنند. سمیتقو نیز بر آن بود كه در جریان این ائتلافهای زودگذر و سیّال، جایگاهی برای خود تدارك كند.
پس از تلاشهایی چند برای مذاكره با مقامات انگلیسی عراق در پاییز و زمستان 1301 كه ظاهراً به دلیل امتناع مقامات مزبور از مذاكره با سمیتقو به نتیجه نرسید، در تابستان 1302ش از حضور او در مناطق كردنشین تحت كنترل تركها و تلاش آنها برای جلب همراهی او گزارشهایی منعكس شد.
گزارشهای موجود از تحولات مرزی در 1303ش نیز از تداوم حضور سمیتقو در بخشهای جنوبی مرزهای ایران و تركیه و ادامة مذاكرات مقامات ترك با او حكایت دارند. احتمالاً به تبع این رخدادها بود كه مقامات نظامی ایران بهتر آن دیدند كه به سمیتقو تأمین داده و او را به اتفاق همراهانش در ایران تحت كنترل داشته باشند. در اواسط اردیبهشت 1304 سمیتقو پس از ملاقات با عبدالله خان امیرطهماسب در كهنه شهر سلماس به اتفاق دویست تن از اعضای خانواده و همراهانش در صومای برادوست مستقر شد و اندك زمانی بعد، در اواخر خرداد همان سال نیز در خلال سفر رضاخان سردار سپه به آذربایجان، شخصاً به دیدار او شتافت.
با این حال دورة آرام و قرار سمیتقو به درازا نكشید؛ در پاییز 1305ش در حالی كه دور جدیدی از اختلافات مرزی ایران و تركیه بروز كرده بود و هر دو، طرف مقابل را به تحریك كردها بر ضد دیگری متهم میكردند، اسماعیل آقا از نو وارد كار شد و در اوایل مهرماه با گروهی از افرادش به شهر سلماس حمله برد. نظر به مقاومت پادگان نظامی شهر و اقدام سریع نیروهای اعزامی به سلماس، این تلاش سمیتقو نیز به نتیجه نرسید و نیروهای دولتی به سهولت او را تا مرزهای تركیه عقب راندند؛ آنچه كه از سوی مقامات ایران به كوتاهی واحدهای مرزی تركیه در جلوگیری از افراد سمیتقو تعبیر شد، برای مدتی بر تنشهای مرزی و سیاسی ایران و تركیه دامن زد.
از این مرحله به بعد با توسعه مناسبات سیاسی بین كشورهای ایران و تركیه و عراق و بویژه همگرایی بیشتر آنها در مقابله با تحركات ناسیونالیستی در میان كردها، عرصه بر شورشیانی چون سمیتقو كه تا پیش از این بیشتر از رقابت كشورهای منطقه بهره برداری میكردند، تنگتر گردید؛ وی در بدو خروج از ایران به خاك عراق، رفت و مدتی را در رواندوز بود. در این بین با وساطت مقامات عراق بار دیگر برای تأمین و مراجعت او به ایران مذاكراتی آغاز شد ولی از آنجایی كه مقامات كشور بازگشت وی را به اقامت در یكی از نقاط مركزی ایران منوط كرده بودند و سمیتقو این شرط را نمیپذیرفت، مذاكرات مزبور به جایی نرسید و با افزایش فشار ایران به مقامات عراق برای استرداد او، سمیتقو از نو در نقاط مرزی تركیه و عراق، از جمله مدت زمانی هم نزد شیخ احمد بارزانی، سرگردان شد. در اواخر تیر 1309 با گروهی از افرادش وارد اشنویه شد و در حین مذاكره با مقامات نظامی، در 27 تیر ناجوانمردانه كشته شد.


از آنجا كه بخش مهمی از دوران فعالیتهای اسماعیل آقا شكاك (سمیتقو) با سرآغاز تكاپوی ملی در میان كردها همزمان شد و در تاریخنگاری ناسیونالیستی كرد نیز جایگاهی به او اختصاص یافته است، عملكرد و جهانبینی ناظر بر عملكرد او اساساً ماهیتی عشایری و سنتی داشت؛ هر چند در این عرصه صرفاً سنتی نیز به دلیل بیرحمی و قساوت فوق العاده، در قیاس با بسیاری از تحركات عشایری مشابه آن ایام، وضعیتی یگانه و خاص داشت.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر