به دلیل شرایطی که در اردوگاههای احزاب شرق کردستان به وجود آمده، موجی از ترک و به جاگذاشتن اعضای این احزاب از صفوف مبارزان و مهاجرت به اروپا آغاز شده است.پیشمرگان حزب کومله ی زحمتکشان کردستان نیز درگیر این وضعیت بوده و در این مدت اخیر، گروه گروه از آنان صفوف این احزاب را ترک نموده و به سوی کشورهای اروپایی مهاجرت کرده اند. این افراد برای رسیدن به کشورهای اروپایی حرکت کرده و در کشور یونان به این سرنوشت دچار شده اند.این افراد چگونه به چنین سرنوشتی دچار شده اند بدین قرار است:در این روزها یکی از پیشمرگان این حزب به نام (زانا) که اهل سنندج است، با قاچاغچی اهل کردستان عراق به نام لقمان آشنا می گردد و او را به بهرم رضایی که عضو دفتر سیاسی این حزب است معرفی می کند و آنها را با همدیگر آشنا می نماید.بعد از مدتی لقمان از طریق بهرام به این تعداد از پیشمرگان می گوید لازم نیست که شما به مانند افراد دیگر مبلغ 10 میلیون یا 11 میلیون تومان هزینه سفر به اروپا را پرداخت کنید. من با 7 میلیون تومان شما را به کشورهای هلند یا سوئد می رسانم . آنها که 13 نفر بودند و دو تن از آنها نیز پیشمرگ بودند. این دو نفر با نامهای خسرو که به خسرو کرمانشاهی معروف بود و دوست دیگرش سعید تهرانی، تحت عنوان پناهنده به اردوگاه این حزب پناه آورده بودند. زیرا خسرو عضو سازمان حقوق بشر کردستان و از فعالان و امضا کنندگان کمپین یک میلیون امضاء و در چندین سازمان مدنی دیگر فعالیت داشته و به دلیل فشارها و اذیت و آزار جمهوری اسلامی مجبور گشته بود که به اردوگاه کومله پناه آورد. به گفته نامبرده او مطالب زیادی را در مورد کومله شینده بود و به این دلیل امیدوار بود که حداقل از این طریق جانش حفظ شود و لی به نقل خود او آنچه را که انتظارش را نمی کشید به چشم خود دید.بعد از صحبت با قاچاقچی و توافق با او، پول را به آقای بهرام رضایی و بهرام نیز به همراه احمد باب معروف به "ملا" که او نیز از اعضای کمیته مرکزی این حزب است به همراه قاچاقچی به داخل یک بنگاه ایتالیایی در سلیمانی می روند و پول را در آنجا گذاشته و رسید پول را به آقای بهرام رضایی تحویل می دهند. قرار بر این است که هرگاه که به کشور مدنظر رسیدند و همچنین باید یادآور شد که 5 نفر از این افراد بیشتر از دوماه است که در زندان یونان می باشند و هیچ سراغی از آنها نگرفته است و پول آنها نیز به مانند دیگران بالا کشیده شده است، ولی قاچاقچیان امروز و فردا کرده، آنان نیز چند باری با لقمان و بهرام تماس می گیرند و از آنها می خواهند که آنها را کمک کنند که گویا این قاچاقچیهای یونان مناسب نبوده و می خواهند با کسانی دیگری بروند. تا در نهایت قاچاقچی به آنها می گوید که برداران من شما هیچ پولی نزد لقمان قاچاقچی ندارید و چیزی نیز به من تحویل داده نشده تا شما را راهی کنم. آنها در ابتدا حرفهای او را باور نمی کنند، ولی بعد که با لقمان تماس می گیرند و بعد با بهرام نیز، و بعد از قطع نمودن تلفن از جانب لقمان و عدم پاسخ دادن به آنها، در نهایت زانا که همراه با این افراد بوده به آنها می گوید آقا جون قبل از آنکه شما به زاخو برسید کاک بهرام تمام رسید پولها را به لقمان تحویل داده است و ماجرا ش بدینگونه است همان روزی که شما پول را در بنگاه یا صرافی گذاشتید، نزدیکیهای غروب کاک بهرام به همراه احمد باب و لقمان که من خود نیز همرا ه آنها بودم به سر چنار که محلی تفریحی است رفتیم . همان شب بعد از آنکه سیر مشروب می خورند و سر خوش می شوند، لقمان یک دمانچه آمریکایی به بهرام پیشکش می کند. بهرام نیز بعد از چند لحظه ای تمام رسیدها را به دست لقمان می سپارد و از چیزهای دیگری نیز صحبت می کنند. زانا می گوید صبح بعد در اردوگاه چند بار از کاک بهرام پرسیدم که آیا لقمان مورد اعتماد است یا خیر؟؟ و بهرام نیز هر باری پاسخ داده است آری فردی مورد اعتماد است. اینان نیز آرام آرام به این نتیجه می رسند که پولشان را بالا کشیده اند. با آقای عمر ایلخانیزاده دبیر کل این حزب تماس می گیرند. عمر نیز با این استدلال که این جریانات هیچ ارتباطی به او ندارد و به انها یادآور می شود که شما در طی یک ماموریت تشکیلاتی دچار این مشکل نشده اید که هم اکنون حزب پاسخگو باشد. این داستان که در بالا آمده است بعدا از سه ماه سرکار گذاشتن و این دست و اون دست کردن در شرایطی بسیار وخیم در یونان برای این افراد بوده است و بعد از این مدت به آنها اعلان شده است. دوباره آنها با بهرام تماس می گیرند و هر اندازه که می کوشند نمی توانند با لقمان تماس بگیرند. بهرام به آنها می گوید که بنگاه تعطیل شده است. آنها نیز با بنگاه مذکور تماس گرفته و به این نتیجه می رسند که سخنان بهرام سنخیت نداشته و بنگاه سرجایش باقی است، بعد از مدتی موفق می شوند با لقمان صحبت کنند و لقمان به آنها اعلام می کند که شما پول را به کاک بهرام تحویل داده اید و پول شما نزد من نیست و من هیچ حرفی ندارم که باشما بزنم. این افراد برای رهایی از این وضعیت و به دست آوردن پولشان به راههای مختلفی متوسل می شوند تا بلکه بتوانند خود را به کشور مربوطه و مورد نظر شان برسانند. به همین خاطر با خانوده هایشان تماس می گیرند تا شاید با ارتباط آنها با رهبری کومله برای انها کاری انجام دهند. مادر یکی از آن پیشمرگان با نام هیوا مهابادی به اردوگاه کومله زحمتکشان مراجعه نموده و از رهبری آن حزب تقاضای طلب پول را می نماید. متاسفانه با بی احترامی او را از اردوگاه بیرون می نمایند.و اکنون به آن افراد اعلام کرده اند که تا این مدتی که شما در یونان بوده اید تنها می توانیم پول کرایه خانه تا ن را بدهیم . همچنین می کوشیم که از طریق نیروی انتظامی کردستان عراق لقمان را پیدا نموده و پول را به شما بازگردانیم، ولی این افراد بر انی باورند که اینها نیز همان وعده و وعیدهای پوچی است که تا کنون به آنها داده شده است و می گویند تا کنون نیز یک یورو را حتی برای کرایه خانه آنها نیز پرداخت نکرده اند.خلاصه این افراد در شرایط بسیار وخیمی گرفتار آمده اند. وضعیتی نا مطلوب که دارد آنها را به سوی سرنوشتی نافرجام می برد. آنها در این فکرهستند که به نوعی خود را نجات دهند. تعدادی از آنها آنقدر نا امید گشته اندت که می خواهند خود را تحویل سفارت ایران در یونان بدهند و از آنجا ابراز ندامت و تقاضای ندامتنامه کنند، و اینها افرادی هستند که همگی زندانی تعلیقی دارند، انتظار آن می رود که اگر این کار را نیز انجام دهند مشکلات فراوانی برایشان بوجود بیاید، شاید از سر ناچاری این کار را انجام دهند. تعداد دیگری از آنان می خواهند به کردستان عراق بازگردند و تا رساندن خودشان به کردستان با هزارو یک مشکل روبرو می شوند و این احتمال نیز وجود دارد که در انجا نیز از جانب حزبشان یا افرادی از آن حزب تحت فشار قرار گیرند. یکی زا این افراد که فارس می باشد و کردی نمی داند می گوید منی که کردی نمی دانم اگر به کردستان برگردم چگونه بگویم که کرد هستم و اهل این منطقه هستم و معتقد است که با مشکلات و دردسر و نهایتا زندان مواجه می شود.یکی دیگر از این افراد که وضعیتش کمی متفاوتر است فردی است با نام کاوه معتمدی . نامبرده اهل منطقه کامیاران بوده و مدت 7 سال پیشمرگ بوده است. ایشان حدود 1500 دلار ضرر نموده است و از جانب قاچاقچی بسیار اذیت و آزار شده و بی احترامی زیادی به او شده است و دلیلش هم این می باشد:آن زمانی که چها ر پیشمرگ این حزب در سقز به ان حادثه دچار می شوند و در ادامه آن تعدادی دیگر حادثه مرتبط با آن اتفاق می افتد، بهرام رضایی از کار دست کشیده و استعفا می دهد، کاوه نیز که برای تسویه و تحویل وسایلش به ارگان مربوطه مراجعه می نماید به او اعلام می کنند که باید نزد اقای بهرام رضایی بروی ، کاوه نیز که مدتی با بهرام درگیر و اختلافاتی داشته اند می گوید مگر بهرام استعفا نداده است؟ و به همین خاطر از انجا خارج می شود بعد از ان اتفاق شهر سقز که تشکیلات اعلام می کند که اینها بدون اجازه و سرخود و بدون هماهنگی با بهرام به منطقه بر گشته اند کاوه طی نوشتاری اعلان می کند که این صحت ندارد و انها با هماهنگی باز گشته اند با شخص بهرام. این اقدام کاوه بهرام را بسیار خشمگین نموده بود و او در صدد فرصتی برای انتقام از کاوه می باشد. کاوه از این مسئله بی خبر می باشد تا زمانی که با قاچاقچی مشکل پیدا می کند، قاچاقچی به کاوه می گوید که تو به حزبت خیانت کردی و شایسته است هر برخوردی با تو انجام گیردتوسط ایمیل دریافت نموده ام از راه فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر