مادر شاهرخ رحماني: تهدیدم کردند که اگر حرف بزنم بچه های دیگرم را می کشند
آنقدر صدایش درد دارد که نفست تنگ میشود، دو سال است که همهٔ دردهایش را در سینهاش ریخته است و حالا برای اولین بار دارد با یک رسانه حرف میزند. بعضی از سایتها گزارش داده بودند تنها به این شرط جسد شاهرخ رحمانی را به خانوادهاش تحویل دادهاند که با رسانهها مصاحبه نکنند و علت مرگ را تنها تصادف عنوان کنند.
شاهرخ رحمانی در ۲۵ مرداد ۱۳۶۳ متولد شد، در ظهر روز ۶ دی ماه ۱۳۸۸ برابر با روز عاشورا به قتل رسید و در تاریخ ۹ دی ماه به خاک سپرده شد.
سکینه نوروی مادر شاهرخ، ۵۶ ساله است، از آنجایی که خواهر شاهرخ قبلا گفته بود نه من نه خانواده دوست نداریم لحظهٔ شنیدن خبر مرگ شاهرخ را به خاطر بیاوریم، سعی کردم بر روی پیگیری قضایی قتل متمرکز شوم اما زخم مادر عمیقتر از این حرف هاست.
پیگیری هایی که برای پرونده قتل فرزندتان “شاهرخ رحمانی” انجام دادید به کجا رسیده است؟
وقتی که گفتند ایشان تصادف کرده، من به مراجع قضایی شکایت کردم و رفتم پیگیر شدم چون به ما خبر رسیده بود که فرزندم را روز عاشورا به قتل رسانده اند. وقتی مراجعه کردم گفتند که نه، فرزند شما در جاده ی کندوان تصادف کرده و نمیدانیم چه کسی او را زیر گرفته است، شناسایی نکردیم که چه کسانی همراهش بودند.
یک بار دیگر هم رفتم به محلی که این اتفاق افتاده در خیابان ولی عصر، به مراجع انتظامی خیابان ولی عصر شکایت کردم و یک سری از عکس هایی که از فرزندم دریافت کرده بودم، و مدارکی که نشان میداد او را به قتل رسانده اند را ارائه دادم. بعد به من گفتند بروید به شما خبر میدهیم. بعد از سه چهار ماه که گذشت هیچ خبری نشد. من دوباره آنجا مراجعه کردم و دیدم خبری نیست. من خیلی میخواستم که این پرونده مسکوت نماند؛ چون میدانستم فرزندم را چه جور به قتل رسانده اند. صحنههای حادثه را از طریق ماهواره دیده بودیم. برایمان آشکار شد که او را به قتل رسانده اند ولی گردن نمیگرفتند، میگفتند که تصادف کرده و این جور چیزها. چون نمیخواستم مسکوت بماند خیلی پی گیرش شدم.
منزل ما همیشه تحت کنترل بود. ما خودمان هم تحت کنترل بودیم، ما نمیتوانستیم حرفهایمان را حتا تلفنی بزنیم، به اصطلاح در شرایط خفقان بودیم؛ اصلا نمیتوانستیم هیچ چیزی از خودمان نشان بدهیم که بتوانیم حرکتی انجام دهیم. ولی من مخفیانه حرکتهایم را میکردم چون بچههای دیگری هم داشتم .
من را تهدید کردند و گفتند مراسمها را هم بدون سر و صدا انجام دهید واگر نه بچههای دیگرت هم همینجور از بین میروند. مثلا در سانحه و از این حرفها که اسم خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچههای دیگر را حفظ کرده باشم به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمیتوانستم چیزی بگویم. هر وقت هم به من از جایی تلفن میشد میگفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمیتوانستم مصاحبهای انجام بدهم. ولی خودم دلم میخواست که انتقام این بچه را بگیرم؛ بچه بی گناهم را این جور زیر اتومبیل له کردند و آخر سر هم گفتند اتومبیل سرقتی بوده و رانندهاش هم متواری است که ما گفتیم راننده چه قصد و غرضی با ما داشته که بچه ی من رو اینجور در خیابان له کند؟ ولی جوابی نشنیدیم. گفتند که سرقتی بوده، ما اصلا اطلاع نداریم، ماشین مال نیرو انتظامی است ولی سرقت شده بوده است، کار ما نیست.
خانواده ی شما وقتی فهمیدند که شاهرخ در خیابان ولی عصر توسط اتومبیل زیر گرفته شده است دقیقا چه کردند و به چه مکان هایی مراجعه کردند؟
چون روز عاشورا بود هر کدام از ما به یک جا رفته بودیم، شاهرخ هم صبح به من گفت: "مامان من میرم بیرون" طبق روال همیشه رفت و من هم همراه دخترم بودم. پسرهایم هر کدام جای دیگری بودند. من و دخترم حدود ساعت ۳ ظهر به خانه برگشتیم و حدود ساعت ۴ زنگ خانه را زدند و دخترم جواب داد، به من نگفت که من ناراحت نشوم.
پشت آیفون به ایشان گفته بودند که برادرتان تصادف کرده. وقتی ما رفتیم نمیدانستیم که به قتل رسیده و فکر میکردیم تصادف کرده. دخترم هم به من نگفت، تلفنی با برادر دیگرش تماس گرفت و گفت شاهرخ در جاده ی کندوان تصادف کرده است. پسرم با شماره تلفنی که به ما داده بودند تماس گرفت و متوجه شد شماره ی کلانتری جنت آباد است. به پسرم گفتند برادرت در اثر سانحه تصادف در جاده ی کندوان فوت کرده و جسدش در پزشکی قانونی کهریزک است، بروید و شناسایی کنید. که پسرم میرود و از راه دور جنازه را به ایشان نشان میدهند.
خونین و مالین برادرش را میبیند و داد و فریاد میکند که چرا برادرم اینجوری شده؟ بعد پرس و جو کردیم دیدیم اصلا آن روز در جاده ی کندوان هیچ تصادفی نبوده است. شب که به خانه آمدیم یکی از دوستهای پسرم از طریق اینترنت به ما خبر داد که شاهرخ ظهر به در خیابان ولی عصر به قتل رسیده است.
بعد از این بود که گفتند اگر پی گیریهایتان را ادامه بدهید، اتفاقی که برای مرحوم شاهرخ رحمانی افتاد برای سایر فرزندانتان هم میافتد؟
نه هنگام تحویل جنازه، بعد از ۳ روز که جنازه را تحویل دادند گفتند بروید مراسمهایتان را برگزار کنید بدون سر و صدا، اگر سر و صدایی باشد یا به جایی اعتراض کنید فرزندان دیگرت هم به همین شکل در اثر سانحه و از این حرفها از بین خواهند رفت.
تنها همین عامل بود که شما از پیگیری شکایتتان خودداری کردید یا برخورد دیگری هم با شما شده بود؟ بر خورد مسوولان با شما چگونه بود؟
برخوردهایشان خیلی بد بود، دور و اطراف ما گارد بود، ما نمیتوانستیم اصلا نفس بکشیم، خیلی اذیت کردند. همه دور و اطراف ما و تلفنهای همه ما کنترل بود. بعد هم در مراسم چهلم، عکس شاهرخ را چسبانده بودیم به اتوموبیل مان و گل زده بودیم. آمدند شیشه ی اتومبیل را شکستند و روی عکس بچه مان با آجر یا چیز دیگری زده بودند و همسایهها به ما زنگ زدند و گفتند ماشین اینجور شده است، اذیتهای این چنینی که زیاد بود، اما من به خاطره بچه هام صدایم را در سینهام خفه کرده بودم.
چه اتفاقی افتاد که مجبور شدید از ایران خارج بشوید، آیا این تهدیدها بیشتر شده بود؟
بله بیشتر بود و همینجور ادامه داشت. مادر یکی از شهدایی که در همین حوادث کشته شده بود به من پیشنهاد کرد که در پارک لاله تهران مادرها جمع میشوند، بیا برویم آنجا. من از ترسم گفتم نه، به خاطر بچه هایم، تهدید شدم ، نمیتوانم همراه شما بیایم.
چه اتفاقی افتاد که از ایران خارج شدید؟ چند وقت هست که خارج شدید؟
به خاطر این حوادث نمیتوانستم دیگر تحمل کنم، دخترم در استانبول ترکیه دانشجو بود و من هم بیشتر پیش او بودم، گفتم کلا برویم چون نمیشود همیشه در خفقان زندگی کرد.
سالگرد پسرم هم یکی دو جا به من زنگ زدند و دخترم با یک خبرنگار صحبت کرد، در فرود گاه جلویش را گرفتند و تهدیدش کردند و بازخواست کردند که چرا این صحبتها را کرده ای. یک بار هم سال ۸۹ سپاهیها در فرودگاه جلوی خود من را گرفتند و پرسیدند که در خارج با چه کسانی هماهنگ هستی؟ چه کارهایی انجام میدهی؟ چه کسانی با شما در ارتباط هستند، با چه کسانی مکاتبه دارید؟ گفتم با هیچکس. همین سوالات را از دخترم هم پرسیده بودند.
در حال حاضر چه درخواستی از مقامات بین المللی و سازمانهای حقوق بشری دارید؟
خون بچهام پایمال نشود، تقاص خونش گرفته شود، امثال شاهرخ بچههای دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی شهید شده اند، بچه را بدون پدر بزرگ کنم و صبح برود و ظهر این چنین فجیع به قتل برسد؟ فرزندم زیر ماشین له شود؟ برای چی؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه میخواست از دولت؟ آزادی میخواست دیگه جز این چیزی میخواست؟
می خواهم که رسیدگی شود که فرزند من را چرا کشتند؟ برای چی؟ به چه علت؟ مگر جز این گفته هایی که من گفتم بچهام چیز دیگری میخواست؟ ما آزادی میخواهیم، نه اینکه صدای بچههایمان را در گلو خفه کنند، صدایشان هم که در میآید اینجوری له شان میکنند، بدون سر و صدا! بعد هم بگویند کار ما نبوده شما هم بروید بدون سر و صدا مراسمهایتان را برگزار کنید واگر نه بچههای دیگرتان هم به همین ترتیب از بین میروند، که من هم خففان بگیرم و نتوانم کاری از پیش ببرم.
گفت و گو: "صبح امروز"، امیرمحسن محمدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر