Pages

Subscribe:

Ads 468x60px

۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

مالیخولیای خیالی وزارت بدنام موسوم به اطلاعات جنون اسلامی و دستگیری و کشتار جوانان میهنمان و اعترافات آخوند ساخته اجباری زیر شکنجه های طاقتفرسا



مالیخولیای خیالی وزارت بدنام موسوم به اطلاعات جنون اسلامی و دستگیری و کشتار جوانان میهنمان و اعترافات آخوند ساخته اجباری زیر شکنجه های طاقتفرسا.
مولود افند زنده نیست بلکه کشته شده است  این بازیهای که تا بحال وزارت اطلاعات با همکاری اتحادیه میهنی کردستان به راه انداخته بود و کسی در کشور سوئد را تحریک نموده بودند تا از چند کامپیوتر استفاده بکند و ایمیلی با اسم مولود افند درست بکند  که بعداز کنترل و زیر نظر قرار دادن ایمیل مربوطه معلوم شد که از سوئد از راه دو کامپیوتر یکی بنام بهروزی دیگری بنام علی پور و سومی هم عبدالعلی  در آینده بعداز تحقیقات پلیس آن هم افشا میشود.

 پخش اعترافات ساختگی متهمان ترورهای هسته ای


خبرگزاری مهر: مستند نحوه ترور دانشمندان هسته ای و اعترافات عاملان ترور آنها ار شبکه یک سیما پخش شد. 

وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران همانطور که چندی قبل حجت الاسلام حیدر مصلحی، وعده داده داده بود، جزئیات جدیدی از نحوه ترور دانشمندان هسته ای کشورمان، شهیدان مسعود علی محمدی، مجید شهریاری، داریوش رضایی نژاد و مصطفی احمدی روشن را به همراه فیلم اعترافات همه اعضای تیم تروریستی عامل این فجایع از شبکه سراسری سیمای جمهوری اسلامی ایران به نمایش گذاشت. 

متن کامل گفته های گوینده این مستند و اعترافات تروریست ها به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان به این شرح است: 

ترور چگونه تعبیر شد؟ 
ترور در مسیر جهاد علمی، برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی ایران، ساعت 6 و 30دقیقه صبح یکشنبه 22 دی‌ماه 1388 حوالی منطقه قیطریه تهران لحظاتی بعد از ترور و به شهادت رساندن دکتر مسعود علیمحمدی استاد فیزیک دانشگاه تهران تعبیر شد. 

اما این تعبیر بر خلاف خواست و انتظار تعبیر کنندگان بود، چرا که عامل ترور شهید مسعود علیمحمدی باصراحت لهجه‌اش - که نشان از خیانت پیشگی او دارد - روز حادثه را چنین توصیف می‌کند: "ساعت 4 صبح از خواب بلند شدم، قبلش تماس گرفتم، برنامه تغییر نکرده بود، طبق همان شرایط روز قبل پیش رفتم، موتور را پارک کردم کنار درخت... 

و همسر شهید علیمحمدی که خود ناظر صحنه ترور است، می‌افزاید:"همین که در را بستم، صدای انفجار را شنیدم". 

ملت ایران با استناد به پیشینه و عقبه علمی خود که در صدر علمی نه تنها خاورمیانه بلکه جهان قرار دارد چرا که نبوغ شهدای هسته‌ای دلیلی بر این ادعا است، از همان ابتدا با " شعار مرگ بر اسرائیل" سرنخ‌های عاملان ترور را به خوبی نشانه رفتند، نشانی که با شعار"مرگ بر اسرائیل" خودنمایی می‌کرد. 

یکی از عوامل ترور استاد شهید علیمحمدی چندی بعد از عملیات دستگیری، رودرروی همسر این شهید قرارمی‌گیرد تا یار دیرین شهید دکتر مسعود علیمحمدی حرف‌های ملت ایران را اینگونه با او بیان کند:"جای دکتر که خالی نمی‌مونه،‌ من مطمئنم، ‌ولی این دشمن بود که خودش را با این کار رسوا کرد، این اسرائیل بود که خودش را رسوا کرد، با این کار نشان داد که چه دشمنی بزرگی دارد، چون ما می‌دانیم که هزینه‌های خیلی زیادی کرده بود در این کار، من مطمئنم پشت اسرائیل حتما آمریکا بوده است،‌من مطمئن هستم، چون دشمن اصلی ما از اول آمریکا بوده است". 

اسرائیل از پیشرفت هسته‌ای می‌ترسد نه از بمب اتم 
البته معدوم جمالی فشی عامل ترور شهید علیمحمدی پس از دستگیری پرده از ماهیت جعلی بودن و ترس از پیشرفت کشورمان را اینگونه و با این جملات برداشت:"اسرائیل از بمب اتم نمی‌ترسد،از پیشرفت هسته‌ای ایران می‌ترسد." 

پرده‌برداری از اولین سکانس خیانت رژیم صهیونیستی آخرین پرده عمر قاتل دکتر مسعود علیمحمدی بود، چرا که لحظاتی قبل ازاعدام، به این باور قلبی مردم که "اسرائیل از پیشرفت هسته‌ای ایران می‌ترسد" اعتراف کرد. 

اما اتاق فرماندهی ترور اگرچه در "تل آویو" تشکیل جلسه می‌داد ولی فرمان را از واشنگتن و لندن یعنی آرامگاه سیا و MI6 دریافت می‌کرد، چنان که "آرییه داد" عضو کنیست رژیم صهیونیستی اقرار می‌کند "با افراد مختلف! و حتی مجاهدین خلق در مورد ترور دانشمندان هسته‌ای ایران به توافق رسیدیم، ما قصد داریم به آنها صدمات جدی وارد کنیم." 

جمالی فشی آینه آینده خیانتکاران 
معدوم مجید جمالی فشی عامل ترور شهید دکتر مسعود علیمحمدی راهی را انتخاب کرده بود که پایان آن، آغاز راه عملیات برق‌آسا و غرورآفرین برای سربازان گمنام امام زمان (عج) بود، پایانی که جمالی فشی از عاقبت شوم آن لحظاتی قبل از اجرای حکم اعدام خود اینگونه بیم داده بود:" واقعا آخر راه کج و بدی همینه – همین که من اینجا وایستادم – من آینه آیندشونم." 

ولی گویا اعلام خطر جمالی فشی برای کسانی که این راه بی بازگشت را انتخاب کرده بودند، دیر بود به طوریکه اقدام سربازان گمنام امام زمان (عج) در دستگیری و انهدام تیم آنها به خوبی راوی این مهم است. 

سرنخ‌های متعددی همچون عکس‌های مختلف به دست آمده- که نمونه‌های کوچکی است- حلقه‌های محاصره را تنگ‌تر و تنگ‌تر می‌کند، به طوریکه اعضای این تیم تروریستی در تور اطلاعاتی کشورمان گرفتار می‌شوند. 

اعضای تیم ترور دانشمندان هسته‌ای 
و اما تیم ترور چه کسانی بودند؟ از چه زمانی شروع کردند؟ و چگونه کار کردند؟ 

بهزاد عبدلی، فیروزه یگانه با اسم مستعار ساناز، مریم زرگر، رامتین مهدوی موسایی و آرش خرد‌کیش با اسم‌های مستعار فرشید، بهزاد و آران، اعضای تیمی هستند که راه جمالی فشی را پیموده و در انتظار عاقبت او نیز هستند. 

بهزاد عبدلی در مقابل لنز دوربین، نحوه جذب خود دراین تیم را فقط با کنار هم چیدن چند کلمه عنوان می‌کند "سال 86 یواش یواش جذب تیم تروریستی ... شدم". 

فیروز یگانه با اسم مستعار ساناز نیز در این رابطه می‌گوید "با یک خانمی به نام مریم زرگر در پارک آشنا شدم". 

مریم زرگر با ادبیاتی مجازی می‌گوید: "من از طریق چت با فردی به نام پارسا آشنا شدم، در سال 88 من را برای آموزش به اسرائیل اعزام کردند". 

رامتین مهدوی موسایی نیز مدعی می‌شود: "از طریق سایت... با این گروه آشنا شدم". 

یکی از مهمترین عناصر این تیم نیز خود را آرش خردکیش با اسم‌های مستعار فرشید، بهزاد و آران معرفی می‌کند،]البته در خلال مستند خواهیم دید چگونه به عنوان یکی از مهره های کلیدی تیم ترور به شمار می رود[. 

مریم ایزدی، فواد فرامرزی، نشمین زارع با اسم مستعار شادی که از پاییز سال 89 با این گروه آشنا شد، محسن صدقی آذر با اسم مستعار سعید که از سال 1389 توسط پدرش با این گروه آشنا شده است، ایوب مسلم، تارا باقری با اسم‌های مستعار نغمه و ندا، مازیار ابراهیمی با اسم‌‌های مستعار سامان، امیریل و امیرعباس که مسئول اصلی چند عملیات ترور است از دیگر اعضای این گروهک به شمار می‌روند. 

همکاری برخی از کشورهای همسایه با تروریست‌ها 
در تحقیقات بدست آمده از اعضای دستگیر شده این تیم سازمان یافته تروریستی متاسفانه مستنداتی ازهمکاری اقلیم‌ مجاور مبنی بر در اختیار قرار دادن خاک خود در جهت آموزش و همچنین همکاری یکی از کشورهای همسایه در جهت اعزام این تروریست‌ها به لانه عنکبوتی موساد در حومه تل‌آویو یافت می‌شود. 

بهزاد عبدلی یکی از اعضای تیم ترور که از سال 86 با این تیم و عوامل پشت پرده آن در ارتباط است در این زمینه می‌گوید: "اوایل سال 88 از طریق این گروهک و بخصوص ... معرفی شدم به کسی به اسم ... و از من همکاری خواستند و اعلام کردند: این گروهک از طریق آمریکا و اسرائیل شارژ مالی می‌شود". 

ساناز یا همان فیروزه یگانه در تشریح فعالیت خود می‌گوید: "بهزاد به من گفت که بهتر است بیای تهران، واسه دوره آموزشی، می‌خواهیم به یک جایی اعزام بشویم." 

اسرائیل محل آموزش تیم ترور دانشمندان هسته‌ای کشور 
چگونگی تشکیل "تیم ترور" در خلال تشریح اعضای این تیم به خوبی نمایان است، مخصوصا وقتی بهزاد عبدلی ادامه می‌دهد: "ازم خواستند که یک دوره توی[اقلیم مجاور[ ببینم، دوره اطلاعاتی، وقتی من به ... رفتم اونجا من را به یک آقا معرفی کردند، من به همراه این آقا به یک کمپ در حوالی غرب ... اردوگاه متروکه بود، رفتیم اونجا واسه دوره آموزش، دوره آموزش نظامی دیدم، موتور سواری، آموزش تیراندازی، دفاع شخصی، این آموزش‌ها را انجام دادیم، آموزش اطلاعاتی هم به ما دادند، مثلا اگر اطلاعاتی چیزی خواستند جمع آوری کنیم، چه جوری عکس برداری کنیم". 

مریم زرگر نیز ادامه می‌دهد:"در یکی از آموزش‌‌ها من را به ... بردند،برای آموزش سلاح‌ها و آموزش‌های اطلاعاتی که به من یاد دادند نفوذ و نزدیک شدن به افراد را خیلی خوب یاد دادند". 

آرمان یا فرشید یا بهزاد که همان آرش خردکیش است یا به عبارتی مرد هزار چهره تیم ترور، توضیح می‌دهد:‌"توی همین... یک پیست تمرین موتورسواری را شروع کن که به یه جایی مهارتتو برسانیم که بتونی به خودروی در حال حرکت بمب بچسبانی، به من گفتند که این دوره‌ای که اینجاست اگر بخواهی با امکاناتی که داریم تا این حد می‌توانیم آموزش بدهیم،و اگر بخواهی آماده باشی2 ماه هم توی اسرائیل دوره می‌بینی که آموزشات تکمیل بشه، بعد که برگشتی ایران یک عملیات برای ما انجام بدهی ترتیب خروجت را می‌دهیم". 

اعضای تیم ترور در پادگانی در حومه تل‌آویو مستقر شده و شیوه کلاسیک "ترور اسرائیلی" که پیش از این در کشورهای عربی- اسلامی توسط رژیم صهیونیستی انجام می‌شد را فرا می‌گرفتند. 


بهزاد عبدلی می‌گوید:" وارد خاک ترکیه که شدیم از آنجا در یک کشتی به یک کشور دیگر رفتیم که بعدها فهمیدیم قبرس است، بعد از قبرس وارد خاک اسرائیل شدیم در یک شهر کوچکی نزدیک تل‌آویو مستقر شدیم". 

آرمان، فرشید، بهزاد یا آرش که می‌داند دوربین ما لحظه‌ای از او چشم برنمی‌دارد می‌افزاید: "ما وقتی که رسیدیم و سوار قایق شدیم، قایق رسید به بندری که باید پیاده می‌شدیم، بعد ما را بردند به یک شهری و دوری در شهر زدیم،‌ اون روز کار خاصی نداشتیم تا روز بعدش، که برای اولین بار وارد محیط پادگان شدم..." 

مازیار ابراهیمی یا همان سامان، امیریل، امیرعباس در تکمیل صحبت‌های آرش می‌گوید:"ما را اعزام کردند به اسرائیل و در آنجا آموزش کار با مواد منفجره و کار و آموزش‌های نظامی تیراندازی را دیدیم". 

آرش ادامه می‌دهد:" داخل پادگان ما را با خودرو بردند، یک سوله کوچکی بود، که اول آموزش‌ها داخل آن سوله بود که داخل آن سوله اول اول در مورد سلاح‌ها بود، بعد از سلاح‌ها در مورد بمب تئوری صحبت کردند، بعد در مورد مونتاژ بمب صحبت کردند". 

مریم ایزدی که همه گونه نیازهای اربابان وحشی‌صفت صهیونیستی خود را تامین می‌کند، می‌گوید:"به من آموزش دادند؛ آموزش‌های سوژه‌یابی، تشخیص هویت و تحت تعقیب قرار دادن سوژه". 

بهزاد که زوج کاری آرش به شمار می‌رود می‌افزاید:"یک دوره عملیات، بیشتر عملیاتی تکمیلی همان دوره آموزشی بود که در... دیده بودیم، کلاس‌های آموزشی خیلی زیادی در مورد حرف زدن با ما حرف می‌زدند که چکار باید انجام بدهیم، مثلا چطوری باید قرار ملاقات‌مان را چک کنیم". 

آرش خردکیش ادامه می‌دهد:" بعد از یک ماه که آموزش‌های تئوری تمام شد شروع کردیم یک پیست موتورسواری در همین سمت پادگان بود، بمب تایمر‌دار به ما دادند که موقع چسباندن باید کلید استارتر تایمر را می‌زدیم، حساب می‌کردیم که دور بشویم، ضمن اینکه توی دوره این‌ها هر از گاهی بعضی روزها، مسیرها را تعیین می‌کردند که باید بعد از چسباندن، ازمسیر معین خارج می‌شدیم، اول آزاد بودیم در تغییر جهت‌ها، بعد که جلو رفتیم یک مسیری که مدنظرشون بود، مواد ضعیف انفجاری بود که عملا می‌زدی به موتور یک انفجاری خیلی جزئی صورت می‌گرفت". 

وعده کمک مالی آمریکا به تیم ترور 
اما طمع همیشه یک پای ثابت جرم و جنایت بوده و وعده حمایت مالی زیباترین نوع آن به شمار می‌رود به طوری که بهزاد عبدلی یکی از اعضای اصلی تیم ترور به این نکته اشاره می‌کند و می‌گوید:"به ما حمایت قول مالی داده بودند، قول تضمینی داده بودند که هیچ مشکلی برای ما پیش‌ نمی‌‌آید". 

آرش خردکیش نیز در این رابطه می‌افزاید:"بعد از اینکه دوره تمام شد پول دادند به نفرات حاضر در دوره، و ترتیب برگشت‌شان اول به ... دادند". 

استفاده ابزاری از زن در عملیات‌های ترور 
اما یکی از ترفندهایی که در این پروژه برای اولین بار طراحی شده بود استفاده از زنان به عنوان ابزار عملیات‌های تروریستی بود؛ البته در این میان حتی از بردگی جنسی نیز دریغ نشده است چرا که زرگر می‌افزاید:" بعد از یک ماه من را به خونه‌اش دعوت کرد!" 

محسن صدقی‌ آذر که سعی دارد به صورت کامل خیانت خود را تشریح کند توضیح می‌دهد:"این گروه به این صورت عمل می‌کرد که کسی که قرار بود از او جمع آوری اطلاعات شود توسط یک خانم به عنوان اغواگر به ایشان نزدیک شده و فیلمبرداری می‌شد از این قضایا". 

مریم ایزدی ادامه می‌دهد:"توی کافی شاپ به من گفت که کار اغواگری را انجام بده". 

تارا باقری با اسم‌های مستعار نغمه و ندا نیز در تکمیل صحبت‌های همدستش می‌گوید:" با اغواگری به افراد مختلفی که به من معرفی می‌شد ارتباط برقرار می‌کردم،‌از آن طریق و از آنها فیلم تهیه می‌کردم و بر علیه آنها استفاده می‌کردم، این فیلم‌ها باعث می‌شد که آنها اطلاعاتی را که شخصیت اصلی گروه می‌خواهد به او بدهد". 

و البته وظیفه صدقی آذر در تیم تروریستی نصب دوربین مدار بسته بود. 

صدور نخستین دستور عملیات ترور 
اتاق عملیات مثلث شوم ترور، زمان اولین عملیات را صادر می‌کند و مرحله نخست عملیات با جمع آوری اطلاعات و شناسایی دکتر مسعود علیمحمدی کلید می‌خورد. 

مریم زرگر توضیح می‌دهد: "ما باید به صورت نوبتی یعنی هر نیم ساعت به نیم ساعت ورود و خروج دکتر علیمحمدی را کنترل می‌کردیم". 

روز عملیات دو نفر که از فیلتر آموزش‌های تل‌آویو بالاترین نمره را کسب کرده بودند مامور انفجار می شوند، بمب در موتوری که جمالی فشی آن را حمل می‌کند و قرار است مقابل درب منزل دکتر علیمحمدی زنجیر شود،جاسازی شده است. 

امیریل یا همان مازیار ابراهیمی در این رابطه می‌افزاید:" اولین عملیاتی که انجام دادیم عملیات شهید دکتر علیمحمدی بود، سه تا تیم بودیم، یک سری که با ماشین فقط برای پوشش و مراقبت بودند و کمی دورتر از محل حادثه و من هم با خودرویی دورتر منتظر آنها بودم که وقتی موتور را قرار می‌دهند در وقت مناسب که منفجر می‌کنند به خودروی من بیایند و از آنجا با هم متواری شویم". 

آرش خردکیش می‌افزاید:"5 روز قبل ا زاینکه عملیات دکتر علیمحمدی انجام شود با من تماس گرفتند، و قرار شد که برای انجام عملیات بیام تهران، که اومدم تهران، به اعضای گروه پیوستم و اون جمع‌آوری‌هایی که انجام داده بودند در اون 5 روز چک کردم". 

البته آرش در محل حادثه و در مقابل دوربین عملیات آن روز را اینگونه بازگو می‌کند:"روز عملیات صبحش طبق قراری که داشتیم یک موتور را دم درش ]منظور دم در منزل علیمحمدی است [زنجیر کرده بودیم، بعد بالاتر از اونجا که یک ساختمان در حال پی کندن است] با دست اشاره می کند به ساختمانی که مقداری بالاتر از جایی است که مصاحبه با او صورت می‌گیرد [من مستقر شده بودم، و 100-200 متر بالاتر یک فرعی است و داخل آن فرعی یک پراید منتظر من بود، اعلام کردند که از پارکینگ می‌آیند بیرون من که رویت کردم، ریموت را فشار دادم، بعد از زدن ریموت به سمت پراید رفتم، سوار پراید شدم و از آن کوچه ما رفتیم، وارد اتوبان شدیم و رفتیم به خونه تیمی، یک ساعت و ربع بعد که موتور را گذاشته بودیم توی کوچه آمد اطلاع داد که عملیات موفقیت‌آمیز بوده است". 

سازماندهی این تیم تروریستی از این جهت پیچیده بوده است که اعضای تیم به صورت سلولی فعالیت می‌کردند و زیرشبکه‌ها از فعالیت گروه‌های موازی اطلاعی نداشتند اگرچه در برخی از موارد ماموریت‌شان مکمل هسته‌های دیگر است، به گونه‌ای که اعضای تیم از نحوه عملکرد سایر اعضا اطلاعی ندارند چرا که در روش سلولی هر شخص مسئول انجام وظایف محوله خود بوده و از دیگر اعضا خبری ندارد. 

دریافت پیام دوم برای ترور بعدی 
با دریافت پیام دیگری از اتاق ترور، عوامل تیم در خانه تشکیلاتی پونک گرد هم می‌آیند تا هدف بعدی را نشانه روند، یعنی دکتر مجید شهریاری استاد فیزیک دانشگاه شهید بهشتی تهران. 

بهزاد عبدلی پای ثابت تیم ترور بار دیگر از دعوت خودش برای عملیات دیگر خبر می‌دهد و می‌گوید:"در سال 89 اونجا به من اعلام کردند که یک عملیات در تهران انجام می شود به نام استاد شهریاری، به تهران آمدیم، موقع عملیات شد، زمان ملاقات را روی ایمیل به من ابلاغ کرده بودند و من هم چند روز بعد وارد تهران شدم، چند نفر را ملاقات کردم، مسیرهای عملیات را برای ما تشریح کردند، کار هر نفر را اعلام کرده بودند، سالار مسئول تدارکات بود یعنی هر چیزی که نیاز داشتیم سالار تهیه می‌کرد، علی خودش مسئول تحقیقات بود و همراه با فرشید مسئول جمع آوری تحقیقات اطلاعات در مورد نحوه عملیات بودند و ساناز هم مسئول بود عملیات را پشتیبانی کند". 

اما ساناز یا همان فیروزه‌یگانه روند عملیات ترور استاد مجید شهریاری را اینگونه تشریح می‌کند:" در این عملیات ما نمی‌دانستیم که موفقیت‌آمیز است یا نه، و سرنشینی که باهاش بود خانمش بود، من مسئول این کار شدم که با یک گریم خاصی که مثلا صورتم را سبزه کرده بودند، ابروهایم را درست کرده بودند، لنز گذاشته بودند به چشمانم و عینک گذاشته بودند که از شناسایی بیفتم". 

بهزاد اینگونه تکمیل می‌کند: "بعد از اینکه یک روز ما به محل حادثه رفتیم و جزییات مشخص شد که هر کدام چه نقشی داریم و چه کاری باید انجام دهیم روز عملیات حول و حوش ساعت 6:30 فرشید دنبال من آمد، با هم رفتیم به محل حادثه..." 

آرش با دستانی اسیر دستبند و بی آنکه عرق شرمی از خیانت به مردم مملکتش در چهره انسان‌گونه‌اش پدید آید، ادامه می‌دهد:"اینجا ]اشاره به محل توقف در زمان ترور[ با موتور پولسار ایستاده بودیم و کلاه کاسکت داشتیم". 

و بهزاد ادامه می‌دهد:" بالاتر از ما علی و ساناز داخل یک پژو 405 نقره‌ای جلوتر از ما بودند و سالار هم از]دم[ در خونه شهید را همراهی می‌کرد، ماشین شهید را همراهی می‌کرد تا به محل حادثه می‌رسید، ما به همدیگر مرتبط بودیم". 

اما همراه شهید دکتر مجید شهریاری که در زمان ترور این استاد فیزیک و نابغه علمی-معنوی کشورمان هدایت ماشین را بر عهده داشت در این خصوص می‌گوید:"یک ربع یا 10 دقیقه به 7 صبح بود که از دم در خونه حرکت کردم، شهید شهریاری سمت راست جلوی خودرو نشسته بود و همسرشان خانم دکتر قاسمی پشت سرشان نشسته بود، ما از لاین کندرو داشتیم حرکت می‌کردیم که به سمت مسیر که به داخل اتوبان برویم". 

عبدلی می‌افزاید: "موقع عملیات که شد به ما خبر داده شد که سوژه مورد نظر دارد به شما نزدیک می‌شود". 

آرش نیز اینگونه ادامه می‌دهد:"موقعی که پیچیدند تا وارد این سمت خیابان شوند، چند متر پایین تر به آنها رسیدیم". 

همراه شهید دکتر شهریاری می‌افزاید:"در لاین کندرو آمدیم سرعت‌مان را کم کردیم که بپیچیم و از بلوار اوشان برویم بالا، دقیقا جلوی همین تابلو ]با دستش تابلویی را که شهید شهریاری دقیقا مقابل آن به شهادت رسیده بود به ما نشان می‌دهد[ یک موتورسواری آمد و ..." 

آرش که سرکرده اصلی گروهک ترور به شمار می‌رود در ادامه می‌افزاید:" من بمب را به در جلوی سمت راست ماشین چسباندم، بعد ما سریع دور شدیم از محل و وارد بلوار اوشان شدیم و از انتهای اتوبان امام علی آمدیم و وارد اتوبان شدیم". 

و بهزاد عبدلی نیز پایان ماجرا را صرفا با سه کلمه اینگونه بیان می‌کند:"بمب، ریموتی بود". 

اما در این حادثه موج انفجار به حدی بود که حتی یکی از اعضای تیم تروریستی که سوار بر موتور بود به زمین می‌خورد. 

یکی از سرنشینان موتور می‌گوید:" قبل از اینکه من از خودروی شهید فاصله بگیرم ریموت را زدم و من هم مورد اصابت بمب قرار گرفتم و زمین افتادم". 

مریم ایزدی در این خصوص می‌گوید:"وقتی که بمب را گذاشتند و به ماشین چسباندند امواج آن بمب باعث شده بود که موتور زمین بخورد و سرنشین آن زخمی شود که ما بهش کمک کردیم". 

بهزاد عبدلی همچنین می‌افزاید: "روز حادثه خانمی هم با شهید شهریاری داخل ماشین بود". 

البته در این حادثه همسر شهید شهریاری نیز که با وی همراه بود، مجروح می‌شود. 

همسر شهید شهریاری که یکی از جانبازان عملیات ترور به شمار می‌رود و در روز ترور شهید دکتر مسعود علیمحمدی نیز ناظر صحنه بود، شهادت همسرش را اینگونه توصیف می‌کند: "باعث افتخار ملت ایران است، گرچه ایشان ]دکتر شهریاری[ به خصوص برای خانواده، فرزندان و من فوق العاده سنگین و فوق العاده تاثرآور است چرا که ایشان پدر و همسر بسیار خوبی بود". 

پایان خوش خدمتی تیم ترور به اربابان صهیونیستی 
ساناز انتهای خوش خدمتی خود را اینگونه عنوان می‌کند:"وقتی خبر بردم و وقتی گفتم که شهید شهریاری شهید شده، خانمش هم زخمی شده و اطلاع دادم، پول را به من دادند". 

اما این پایان کار مثلث شوم ترور نبود چرا که داریوش رضایی نژاد هدف بعدی این تیم تروریستی اعلام می‌شود. 

بهزاد عبدلی در این رابطه می‌افزاید:"اواخر تیرماه 1390 ایمیلی به من اعلام شد برای عملیاتی دیگر". 

مریم زرگر نیز در تکمیل این صحبت‌ها می‌گوید:" در عملیات آقای رضایی ]نژاد[ مثل ترورهای قبلی که انجام داده بودیم باز دوباره گروه ما دور هم در تهران جمع شدیم". 

پس از عملیات شناسایی، ‌یکم مردادماه سال 1390 برای این جنایت تعیین می‌گردد. 

اما روش ترور این بار متفاوت است؛ اسلحه یکی از راکبین موتورسیکلت داریوش رضایی نژاد محقق جوان کشورمان را مقابل چشمان همسر و فرزند کوچکش آرمیتا به شهادت می‌رساند. 

عبدلی در توضیح این عملیات می‌گوید:" برخلاف سایر عملیات‌ها در این عملیات اصلا از بمب استفاده نشد و از تفنگ استفاده شد". 

همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد که لحظه ترور در خاطر او حک شده است، در این خصوص می‌افزاید:"من سریع از ماشین پیاده شدم و ضارب را دنبال کردم، چند متر از ماشین دور شده بودم که با صدای شلیک به خودم آمدم، چون ضارب داشت به سمت منم شلیک می‌کرد، منم افتادم، صدای موتور را می‌شنیدم که دور می‌شد". 

عوامل مزدور وابسته به رژیم صهیونیستی در حالی درصدد بستن پرونده زندگی شهید داریوش رضایی‌نژاد بودند که پرونده خدمت و نجات او برای همیشه در اذهان عمومی امت اسلامی ایران باز خواهد ماند. 

اما بهزاد عبدلی که در هر سه ترور پیشین نقش اساسی داشت برای بار چهارم برای تروری دیگر دعوت شده و اعلام آمادگی می‌کند. 

اما پرده چهارم واقعه ترور دانشمندان هسته‌ای کشورمان که این بار قهرمان آن شهید مصطفی احمدی روشن بود بار دیگر با حضور بهزاد عبدلی شکل گرفت به طوری که در این خصوص توضیح می‌دهد: "سال 90 دوباره من را خواستند برای عملیاتی دیگر در تهران و اعلام کردند دقیقا همان عملیات به همان شکل صورت می‌گیرد و این دفعه عکسی را به من نشان دادند به اسم احمدی روشن بود". 

رامتین مهدوی موسایی در ادامه می‌گوید:"با مریم و بهزاد آمدیم برای شناسایی، من آنها را تا جایی می‌رساندم و اینها می‌رفتند عکسبرداری می‌کردند و اطلاعات و تحلیل‌هایشان را می‌آوردند در داخل خونه تیمی انجام می‌دادند که چه کاری باید انجام شود". 

تاکید می‌شود براساس مستندات، بخش‌هایی از جمع آوری اطلاعات بر روی ترور شهید مصطفی احمدی روشن در مکانی به غیر از خانه تیمی صورت گرفته است، چرا که چند نفر از اعضای تیم جمع آوری اطلاعات در شاخه‌های عملیاتی نقشی ندارند و تنها وظیفه جمع‌آوری و شناسایی بر روی افراد و محل ها را بر عهده دارند. 

بهزاد می‌گوید: "دراین عملیات دو بار قرار ملاقات گذاشتیم در یک کافه ... واقع در خیابان خیام شمالی". 

آرام، فرشید، بهزاد که اسم‌های مستعار آرش خردکیش است و در دو ترور قبلی نقش کلیدی داشته است، می‌افزاید: 6 روز قبل از عملیات شهید مصطفی احمدی روشن به اعضای گروه پیوستم و یک جمع بندی روی تایم‌هایی که اعضای گروه قبلا درآورده بودند و حدود 12، 13 روز کار کرده بودند یک جمع بندی نهایی انجام دادیم و قرار شد روز عملیات کار را انجام بدهیم". 

سرشاخه‌های عملیاتی 21 دی‌ماه 1390 یعنی روزهای مصادف با سالگرد ترور شهید علیمحمدی را برای ترور مصطفی احمدی روشن انتخاب می‌کنند. 

امیرعباس، سامان، امیریل یا همان مازیار ابراهیمی نیز در تشریح این عملیات می‌گوید:"عملیات بعدی ما عملیات شهید احمدی روشن بود، در این عملیات من مسئول عملیات بودم و وظایف طوری تنظیم شده بود که ایشان را در محله تردد خودشان در خیابان شریعتی به سمت جلفا و پل سیدخندان بمب را روی ماشین‌شان نصب کنیم". 

البته شاید تروریست‌ها که نقشه ترورهایشان را به خوبی قبول داشتند هیچگاه تصور نمی‌کردند در کمین دوربین‌های امنیتی باشند. 

بهزاد، حادثه 7 صبح خیابان گل نبی تهران را اینگونه تشریح می‌کند:" روز حادثه فرا رسید، روز عملیات من و فرشید سوار بر موتور اولی بودیم". 

فرشید می‌افزاید:"من راننده موتور بودم، بهزاد باید بمب را می چسباند و یک خودروی 206 داشتیم که سالار و فرانک داخل آن بودند، و باید می‌آمدند جلوی خودروی شهید احمدی‌روشن تا سرعتش را می‌گرفتند." 

فرشید که اسم اصلی او آرش خرد کیش است در محل حادثه اینگونه ادامه می‌دهد:"موتور را داخل کوچه گذاشتیم، موتور مشکی و منتظر ماندیم، ‌بعد از 10 دقیقه که گذشت موتور را آوردیم سر خیابان، آماده روی موتور نشستیم تا موتور تعقیب کننده اول اعلام کرد که ماشین احمدی روشن به موضعی که ما هستیم، دارد نزدیک می‌شود". 

بهزاد ادامه می‌دهد:"بعد از این توقف‌ها که حول و حوش 15 دقیقه طول کشید ماشین استاد احمدی روشن به سمت پایین آمدند، 206 هم پشت سرش بود". 

ساناز که وظیفه پشتیبانی را بر عهده داشت چگونگی حرکت به سمت ماشین دکتر شهریاری را نشان می‌دهد و می‌گوید:"تا یک حدی رفتیم و گروهمان اونجا بودند من سرعتم را زیاد کردم پیچیدم جلوی آقای احمدی روشن، سرعتش کم شد." 

فرشید راننده موتوری که بهزاد سوار آن بود در محل حادثه با اشاره به مکان ترور می‌گوید:" توی این موضع بود که ما به ماشین شهید رسیدیم و بمب را به خودرویشان چسباندیم و ماشین جلوی نرده‌های سفید ]با دست برخی نرده‌های حفاظ کنار خیابان را که شهید مصطفی احمدی روشن نزدیک آن به شهادت رسیده، اشاره می‌کند[ بمب منفجر شد و ما با موتور از آنجا به انتهای مسیر رسیدیم، پیچیدیم سمت چپ." 

التبه شاید تروریست‌ها که نقشه‌های طراحان‌شان را قبول داشتند هیچگاه تصور نمی‌کردند در کمین دوربین‌های امنیتی باشند چرا که تصویر یکی از ده‌ها دوربین امنیتی لحظاتی قبل از عملیات تروریستی را ثبت کرده است و سرنخ‌های مهمی را از این تیم تروریستی در اختیار دستگاه ‌های امنیتی قرار داده است. 

ناگفته نماند توسط همین دوربین‌ها تصویر آرش که حامل کیسه بمب بود در یکی از عملیات‌ها با دوربین‌های عملیاتی شکار می‌شود و مورد شناسایی قرار می‌گیرد. 

سامان یا امیریل در ادامه می‌گوید:"عملیات بعدی عملیات دکترعباسی بود که درآنجا من مسئول عملیات بودم". 

رئیسی که برای پیشرفت زنده ماند 
اما دکتر فریدون عباسی یکی دیگر از هدف‌هایی بود که این تیم تروریستی درصدد از میان برداشتن وی بودند اما او حالا رئیس سازمانی است که در جهاد علمی کشور پیشرو است، یعنی سازمان انرژی اتمی ایران. 

دکتر فریدون عباسی با چهره‌ای متبسم- که شاید به ناتوان بودن دشمنان نظام می‌خندد- حادثه روز ترور خودش را که مصادف با روز ترور دکتر شهریاری بود اینگونه روایت می‌کند:"از نوبنیاد حرکت کردم، مسیر شلوغی را انتخاب می‌کردم مسیری که ماشین‌ها کند باشند، حرکتم را سریع کردم، ‌می‌خواستم به موقع برسم به دانشگاه، چون با آقای دکتر شهریاری قرار داشتم که همدیگر را در همان اول صبح ببینیم." 

امیرعباس ادامه می‌دهد:"تفکیک وظایف ‌کردم برای بچه‌ها، یک خودرو یک مقدار بالاتر یعنی از شمال به جنوب بلوار دانشگاه شهید بهشتی مراقب تردد دکتر بود، خود من و یکی دیگر از اعضاء داخل خودروی دیگری در نزدیک خیابان ولنجک بودیم..." 

رامتین مهدوی موسایی در ادامه می‌افزاید: " ما در تیم ترور دکترعباسی بودیم". 

نشمین زارع با اسم مستعار شادی نیز می‌‌گوید:"دو تا ماشین را به ما نشان دادند، یکی پژو و دیگری سمند و به ما گفتند باید عمل همراهی و پشتیبانی این دو ماشین را انجام بدهید. من و شوهرم دنباله رو این دو تا ماشین بودیم..." 

شوهر شادی در تکمیل سخنان همسرش می‌گوید:" نقش ما نیز به عنوان پشتیبانی بود، که چون ماشین ما تاکسی زرد رنگ بود، 405 و عمومی بود، گفتند پشت سر ماشین‌ها به فاصله 5 الی 6 متر به عنوان آخرین ماشین قرار بگیرید." 

نشمین ادامه می‌دهد:" که اگر تصادفی، تیراندازی و یا هرگونه مزاحمی و یا توقفی پیش آمد ما فورا بایستیم و سرنشینان آنها را سوار کنیم و به سرعت از محل دور شویم". 

عباسی ادامه می‌دهد:"7:42 بود که بمب به من چسبید، نزدیک میدان دانشگاه، که یک دفعه یک صدایی را شنیدم به در ماشین برخورد کرد، تا صدا را شنیدم سرم را برگرداندم موتور سوار را که با هیئت دیدم، از دیدگاه من صدا و موتور به آن شکل یعنی بمب، اینجا دیگر من فوری ترمز گرفتم و به خانمم هشدار دادم که بپر بیرون، سریع گفتم بپر بیرون، گفتم حالا تا این دور شود بخواهد بزند من ترمز گرفته‌ام، همزمان که کمربند را باز می‌کردم در ماشین را هم باز کردم و با یک لگد روی در و درب را باز کردم و پریدم بیرون، یعنی با این فرض که منفجر می‌شود،حداقل همسرم آسیب نبیند. یعنی فقط خودم در معرض بمب باشم، ولی دویدم به سمت عقب ماشین دیدم منفجر نشد، رفتم آن طرف دیدم همسرم پیاده نشده اینجا بود که یکدفعه حالت تقاضای وقت اضافه کردم از خدا (با خنده) یعنی گفتم تا حالا نشده دویدم دوباره سمت در ماشین و در را باز کردم و با شدت ایشان را از ماشین کشیدم بیرون، بمب منفجر شد". 

همسر دکتر عباسی در این خصوص می‌افزاید:‌ "البته ایشان از صورتش که خدا رحم کرده بود گونه‌اش ترکش خورده بود، دستش تا مدتی از کار افتاده بود." 

مثلث ترور یارای مقابله با سربازان گمنام امام زمان (عج) را ندارد 

باید خاطر نشان کرد که پیچیدگی عملیات‌ها، اسامی متعدد و رمزآلود، پشتیبانی‌های همه جانبه مثلث سیاه ترور یعنی آمریکا، انگلیس و اسرائیل هم نمی‌تواند تروریست‌ها را از کمین چشم‌های بیدار دستگاه امنیتی-اطلاعاتی کشور مصون بدارد و تلاش‌های شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان (عج) به ثمر می‌نشیند.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر