زنان همچنان در اسارت خرافاتهای غیر واقعی
بازی عروس و داماد، پدیده ازدواج - طلاق کودکان ایرانی/ نعیمه دوستدار
خرید و فروش انسانها مثل بره و یا بزغاله ها در ایران اسلامی و کشورهای اسلامی
رادیو زمانه- چیزی شبیه تجاوز جنسی به کودکان یا فروش آنها در ازای مبلغی ناچیز؟ گرفتن فرصت ادامه تحصیل و بازی و کودکی از آنها یا فرسوده کردن جسم و زنانگی دختران؟
ازدواج کودکان در ایران مجموعهای از همه اینهاست و در کل یعنی نقض آشکار «حقوق کودکان» که حکومت ایران رعایت آن را بر اساس معاهدات بینالمللی امضا کرده است. قانون مدنی ایران اما در کنار عرف و سنتهای فرهنگی، دست به دست مشکلات اقتصادی و فقر گسترده داده و این پدیده را به یک بحران قابل توجه در مسائل اجتماعی ایران تبدیل کرده است.
بازی عروس و داماد
بر مبنای تازهترین گزارشها، در ایران، بین سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰، چهار هزار دختر زیر ۱۴ سال طلاق گرفتهاند.
فرشید یزدانی، فعال حقوق کودکان به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفته که در این مدت، ۶۱۶ هزار طلاق در کشور رخ داده است که ۸۱ هزار و ۵۰۰ مورد از این تعداد، مربوط به دختران زیر ۱۹ سال و هفت هزار و ۷۰۰ مورد مربوط به پسران زیر ۱۹ سال بوده است.
طبق این آمار، ۱۳ درصد طلاقهای کشور در دوره مورد نظر مربوط به دختران زیر ۱۹ سال و ۱.۵ درصد مربوط به پسران زیر ۱۹ سال است. از این تعداد طلاق، چهار هزار واقعه نیز مربوط به کودکان دختر زیر ۱۴ سال بوده است.
فرشید یزدانی همچنین به آمار ازدواج کودکان در طول سالهای ۸۵ تا ۹۰ اشاره کرده و گفته است: «یک میلیون و ۸۵۹ هزار واقعه ازدواج در میان افراد زیر ۱۹ سال طی آن سالها صورت گرفته است که از این تعداد یک میلیون و ۵۸۹ هزار کودک دختر و ۲۷۰ هزار کودک پسر وجود دارند.»
به گفته این فعال حقوق کودکان، از میان این ازدواجها، ۲۰۱ هزار و ۲۰۰ ازدواج مربوط به کودکان زیر ۱۵ سال بوده؛ ۱۹۶ هزار ازدواج کودکان دختر زیر ۱۴ سال و پنج هزار و ۲۰۰ ازدواج برای پسران زیر ۱۵ سال ثبت شده است.
ازدواج کودکان در قانون ایران محدودیت زیادی ندارد. ماده ۱۰۴۱ قانون ایران، عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام شمسی و پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی را منوط میداند به اذن ولی به شرط مصلحت یا تشخیص دادگاه صالح.
ازدواج کودکان در قانون ایران، سابقهای دارد که به سال ۱۳۱۳ میرسد. ماده ۱۰۴۱ حداقل سن ازدواج دختران را ۱۵ سال و پسران را ۱۸ سال تعیین کرده بود، هرچند در شرایط خاص با ارائه گواهی دادگاه دختران در ۱۳ سالگی و پسران در ۱۵ سالگی میتوانستند ازدواج کنند.
قانون حمایت از خانوادهای که در سال ۱۳۵۳، در دوران محمدرضا پهلوی تصویب شد، سن ازدواج را برای دختران به ۱۸ سال و برای پسران به ۲۰ سال رساند. با اجازه دادگاه و بر اساس مصلحت، دختران میتوانستند در ۱۵ سالگی هم ازدواج کنند.
پس از انقلاب اسلامی در ایران، قانون حمایت از خانواده به دستور آیتالله خمینی در اسفند ۱۳۵۷ لغو شد. در سال ۱۳۶۱ ماده قانونی ۱۰۴۱ ازدواج، مغایر شرع تشخیص داده شد و نکاح قبل از بلوغ، به شرط رعایت مصلحت توسط ولی طفل، جایز شناخته شد و اجازه از دادگاه نیز لازم دانسته نشد.
تغییرات سال ۱۳۷۹ نمایندگان مجلس ششم ایران در ماده ۱۰۴۱ توسط شورای نگهبان خلاف شرع تشخیص داده شد و در نهایت مجمع تشخیص مصلحت نظام قانون فعلی را تصویب کرد؛ یعنی همین ازدواج دختران در ۱۳سالگی و پسران در ۱۵سالگی با اجازه ولی و تشخیص دادگاه.
پیدا کردن نمونههایی از این کودکان طلاق گرفته، هرچند اول کار دشواری به نظر میرسد، اما در عمل آسانتر از آن است که فکر میکردم. با دو تماس تلفنی، توانستم دو کودک طلاق گرفته پیدا کنم، یکی اهل شمال ایران و دیگری ساکن تهران.
پژمردگی در مرز شکفتن
«فقر اقتصادی»، «بیسوادی یا کمسوادی» و «اعتیاد والدین به مواد مخدر»، ازجمله مهمترین دلایلی است که منجر به ازدواج دختران در سنین زیر ۱۸ سال میشود.
«شکوفان»، ۱۴ ساله است و در خانه یکی از اهالی شمال ایران کار و زندگی میکند. حضور او در خانه این خانواده شمالی خیلی عجیب نیست. این سنت از قدیم وجود دارد که دخترهای روستایی شمال از ۷-۸ سالگی در خانه شهریها کار کنند.
آنها کمک اهالی خانهاند و از آشپزی گرفته تا نظافت، همه کاری انجام میدهند. جای خواب و خوراکشان با صاحبخانه است و حقوق کمی هم میگیرند که به دست خانوادهشان میرسد. اگر خوششانس باشند و زرنگ، شاید یکی دوساعتی درس بخوانند و امکان امتحانهای متفرقه را داشته باشند.
بیشتر آنها به این دلیل به شهرها میآیند که خانواده امکان فراهم کردن خورد و خوراک برایشان را ندارد و به درآمدشان- هرچند کم- نیاز دارد. بیشتر آنها مجردند، اما شکوفان در میان آنها یک داستان فرعی هم دارد: او مطلقه است.
از طلاق شکوفان یک سال و نیم می گذرد. پیش از آن، زمانی که ۱۱ ساله بود، ازدواج کرد. داماد غریبه نبود؛ پسرعموی ۱۶ ساله خودش بود. بیشباهت به قصهها، شکوفان علاقهای به این پسرعمو نداشت. این پدرش بود که اصرار داشت او شوهر کند: «پدرم وعمویم اختلاف داشند. پدرم باید پول زیادی بابت قرض به عمویم میداد، اما نداشت. من را جای قرضشان دادند به پسرعمویم.»
شکوفان ۱۱ ساله بود، اما خودش را بچه نمیدانست. او میگوید میفهمیده ازدواج یعنی چه، اما دلش هم نمیخواسته ازدواج کند. مادرش در ۱۳ سالگی ازدواج کرده بود، خواهر دیگرش در ۱۴ سالگی. او را به خانه عمویش میفرستند که «چند خانه با خانه پدریاش فاصله داشته»، اما شوهرش او را دوست نداشته است: «به من نزدیک میشد، اما خیلی بدرفتاری میکرد. مسخرهام میکرد. میرفت با رفقایش شهر و به دخترهای شهری متلک میانداخت. به من میگفت ازت بدم میآید و تو دهاتی هستی.»
شکوفان در خانه عمویش همین کارهایی را میکرد که حالا در شهر میکند، اما آنجا وظیفه داشت سر زمین هم برود: «غذا میپختم و لباسشان را میشستم، اما هیچکدامشان محلم نمیگذاشتند. شش ماه ماندم خانهشان. بعد از شش ماه عمویم برم گرداند خانه. گفت پسرش مرا نمیخواهد و من هم برایش پول نمیشوم.»
چون به عمو بدهکار بودند، مهریهای نداشت. بیسر و صدا طلاقش دادند، اما توی روستا دیگر جای او نبود. پدرش چندماه بعد از طریق آشناها او را فرستاد خانه صاحبکار فعلیاش. او درباره ثبت ازدواجش میگوید: «جثهام درشت بود. اندازه دختر ۱۵ ساله بودم. رفتیم دادگاه، ازم پرسید میخواهم ازدواج کنم یا نه، من هم گفتم آره، اجازه داد.»
شکوفان امیدی به ازدواج در آینده ندارد: «کی دیگر من را میگیرد؟ مگر یک پیرمردی چیزی که آن هم خودم نمیخواهم. از اینکه مردها بهم دست بزنند بدم میآید.»
پسرعموی شکوفان تازه به سربازی رفته است و زن جوان خبری از برنامههای او برای آینده ندارد.
نرگس؛ چشمی که زود باز شد
«اسما»، در پیکان شهر تهران زندگی میکند. کارگر خانه است. شش تا بچه دارد. دوتای اولی پسر هستند، ۱۹ و ۱۷ ساله. بزرگترین دخترش ۱۶ ساله است: «نرگس»؛ که حالا طلاق گرفته و برگشته پیششان. قبل از طلاق هم نرگس عصای دستش بود، هم بچههای کوچک را نگه میداشت (اسما خانم از صبح در خانههای مردم کار میکند و به خانه خودش نمیرسد)، هم برای پدر و برادرهایش غذا درست میکرد.
نرگس مدرسه را در کلاس پنجم ابتدایی ترک کرده بود. اسما خانم میگوید: «شوهرم بیکار است، یعنی بیکاره است و سر کار نمیرود. همه زندگی روی دوش من است. نرگس خیلی زود بزرگ شد. ما ترک هستیم و هیکلش هم درشت است. زود چشم و گوشش باز شد. من هم که بالای سرش نبودم، با یکی از پسرهای محل دوست شدند. بعد که پدرش فهمید، گفت باید شوهر کند. شوهرش را هم خودش سر یک ماه پیدا کرد.»
شوهر نرگس ۱۹ ساله بود، پسر یکی از رفقای پدرش. به قول اسما خانم «پامنقلی قدیمی». خودش هم مواد میفروخت. اسما خانم میگوید که به او نگفتند که داماد موادفروش است: «دیدم بالاخره باید شوهر کند، چه بهتر که حالا. بچهها را هم سپردم دست دختر دومم که ۱۳ ساله بود. نرگس رفت و شش ماه بعد برگشت خانه. کتکش میزدند و میفرستادندش سر قرار مواد فروشی.» اما پدر نرگس او را دوباره به خانه شوهرش برمیگرداند.
نرگس یک سال دیگر هم در خانه شوهر میماند و در این مدت حامله میشود. اسما خانم اما خودش کمک میکند تا بچه را بیاندازد: «دیدم زندگیاش پا در هواست، نگذاشتم بچه را نگه دارد، اما پدرش نمیگذاشت طلاق بگیرد. میگفت برمیگردد توی این خانه سربار میشود. نمیگفت خودم بروم سر کار یا پسرهایم را بفرستم کار کنند. آخرش خیلی شانسی طلاق گرفت. شوهرش را انداختند زندان. او هم مهریهاش را داد و با کمک یکی از خانمهایی که خانهشان کار میکنم، طلافش را گرفتیم. حالا هم برگشته اما پدرش چشم دیدنش را ندارد.»
آنها برای ثبت ازدواج نرگس مشکلی نداشتهاند؛ محضری آشنا بوده و همین که پدر نرگس رضایت داده، عقدشان کرده است. اسماخانم میگوید توی محلهشان بیشتر دخترها در همین سنین ازدواج میکنند و بیشترشان مدرسه نمیروند: «نرگس خیلی بچه نبود که ازدواج کرد. میون همسایه های ما حتی دخترهای هشت ساله و ۱۰ ساله هم شوهر کردهاند. اما خب غیر از نرگس، هنوز هیچ کدامشان طلاق نگرفتهاند.»
///////////////////////////////////

کوهیار گودرزی در مصاحبه با کامبیز حسینی: شرایط زندگی را سخت می کنند برای مجبور کردن فعالان به خروج از کشور
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران- کوهیارگودرزی، دانشجوی محروم از تحصیل وفعال حقوق بشر، درگفت وگو با پادکست هفتگی کمپین بین المللی حقوق بشردرایران با عنوان «درساعت پنج عصر» با اجرای کامبیزحسینی، به سوالات متنوعی در زمینه فعالیت های خود در ایران، حکم زندان و تبعید به شهرزابل، خودکشی دودوستش به نام های نهال سحابی و بهنام گنجی و در نهایت خارج شدن از ایران و وضعیت خانواده اش پاسخ داده است. آقای گودرزی که همچنین وبلاگ نویس، زندانی سابق سیاسی و دانشجوی سابق دانشکده مهندسی هوافضا دانشگاه صنعتی شریف است که که با فشار نیروهای امنیتی در آبان ۱۳۸۸ از ادامه تحصیل در این دانشگاه منع شد، به «درساعت پنج عصر» درخصوص دلائل خروجش از کشور گفت که به دلیل بازداشت های مکرر و احکام سنگین زندان عملا نظم زندگی اش از بین رفته بود.
وی در بخشی از این مصاحبه در این خصوص می گوید:«مشخصا این بود و دو دلیل کلی که الان برای خودم وجود دارد؛ من یک سری ایده ها دارم، یک سری (Proposal)، یک سری طرح ها داشتم و خیلی دوست داشتم این سالها اینها را دنبال کنم و در سال ۸۸ داشتم یکی، دو تایش را پیگیری می کردم و دیگر بعد متعاقب این فشارها و متعاقب از دست رفتن نظم زندگیم…. ببین فشار یک بخشش است و بخش دیگر از دست رفتن نظم زندگی. تو نیاز داری به یک نظم ذهنی و نظم محیطی که بتوانی فعالیتت را را ادامه بدهی و موقعی که این از تو گرفته می شود خیلی سخت است. کمترین چیز این است که تو نیاز به جایی داری که بتوانی در آن زندگی کنی، نیاز به شغل داری که بتوانی خودت را تامین کنی و در کنار آن، یعنی موقعی که نیازهای مادیت برطرف شد بتوانی حداقل یک آرامش فکری داشته باشی که طرح ریزی کنی، برنامه ریزی کنی و بتوانی فعالیت هایت را انجام بدهی یعنی لزوما تهدید و فشار تمام قضیه نیستی و.. نیاز به ارتباط داری.»
متن کامل این مصاحبه را در زیر می خوانید. علاوه برآن بخش اول مصاحبه را در پادکست هفته دهم و بخش دوم آن را به صورت مجزا در فایل صوتی ایی که در زیر مشاهده می کنید می توانید گوش کنید.
بخش اول:
- آقای گودرزی خیلی خوشحالم که به برنامه این هفته ۵ عصر آمدید، شما عضو “کمیته گزارشگران حقوق بشر” بودید و دبیر سابق این کمیته و به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شدید، تبعید به زابل شدید و الان از کشور خارج شدید، وضعیتتان در ایران چگونه بود؟ حکمتان را که به شما داد چه اتفاقی افتاد بعد از آن؟ باید حتما به زابل می رفتید که از ایران آمدید بیرون؟



- شما خودتان را یک فعال حقوق بشر معرفی می کنید آقای گودرزی؟

- فعال حقوق بشر کیه؟ چی کار می کند؟ مثلا شما صبح که از خواب بیدار می شوید تا شب یک فعال حقوق بشر چه کار می کند؟ اگر برای مردم توضیح بدهید جالب باید باشد.

- اگر اشتباه می کنم لطفا بگو، آخرین باری که شما را گرفتند با دو تا از دوستانت گرفتندت، خانم نهال (سحابی) و آقای بهنام (گنجی) شما را گرفتند و بعد که نهال و بهنام از زندان آمدند بیرون…

- برای همین گفتم که اگر اشتباه می کنم بگو، درستش را بگو.

- در هر صورت داستان این است که خانم نهال از دوستان شما اقدام به خودکشی کرد و بهنام را که گرفتند و از زندان آمد بیرون، اقدام به خودکشی کرد خیلی ها دوست دارند جزییات بیشتری بدانند، چه شد که اینطوری شد؟ تو می توانی بیشتر برای مردم توضیح بدهی ؟

- یعنی تصمیم گرفته بود به شما گفت که من می خواهم خودم را بکشم؟

- در مورد خودکشی نهال چی، نظرت درباره آن چیه ؟

- خیلی من متاسفم که مجبورت کردم این خاطرات را دوباره بازگویی بکنی ولی به خاطر اینکه مردم پرسیده بودند من از تو پرسیدم آقای گودرزی. اینجا بخش اول مصاحبه تمام می شود و من در بخش دوم مصاحبه، سوالات خیلی زیادی مردم پرسیده اند که از تو خواهم پرسیدم. اما آخرین سوالی که من همیشه از کسانیکه مصاحبه می کنم، می پرسم این است که حرف حساب شما چیست آقای گودرزی؟ در کل اگر بخواهی کوتاه بگویی.

- حرف حساب خودت چییست؟ خطاب به هر کس.

- کوهیار گودرزی من می دانم تو در دانشگاه شریف درس خواندی و همه می دانند که وارد شدن به این دانشگاه یعنی چند سال زحمت شبانه روزی و بعد از تحصیل محروم شدی. چرا از تحصیل محرومت کردند؟

- دفن شهدا یعنی همان موقع که می خواستند چند شهید به دانشگاه بیاورند، آنجا بگذارند؟
بله، اوایل دوره تحصیلی من بود که در این مسئله به همراه بقیه بچه ها … فعالیت داشتم و اولین برخوردی که در دانشگاه اتفاق افتاد سر همان مسئله بود. بعد از آن فشارها و تهدید ها از سوی حراست و یا از سوی مامور وزارت اطلاعات در دفتر حراست بود که بازجویی یا هر چیز دیگر اتفاق می افتاد ولی آنچنان جدی نبود یعنی به مسئله خاصی ختم نمی شد. نهایتا در حد بازجویی و تعهد بود تا اینکه اتفاقات ۸۸ افتاد و در واقع یک سری مفاهیم به هم ریخت ، یک سری مرزها جا به جا شد، یک سری آزادی ها از همیشه محدودتر و حساسیت ها هم از همیشه بیشتر شد. یعنی دو مسئله عمده ای که اتفاق افتاد؛ یکی این بود که برخورد با نهادهای حقوق بشری شدت گرفت به واسطه فضایی که بود و نهادهایی که بالاخره یک مقدار کار خبری می کردند و من مدت زمانی شاید نزدیک به پنج شش ماه بود که در کمیته فعالیت نداشتم و در واقع یک مقدار درگیر امور شخصی خودم بودم. من بعد از بازداشت دوستم، خانم شیوا نظر آهاری برگشتم و دوباره دبیر کمیته شدم و فعالیت کردیم و خیلی واقعا بعد از انتخابات من فعالیت هایمان را مثبت ارزیابی می کنم، فعالیت مثبت و خوبی داشتیم و باز بعد از آزادی شیوا این فعالیت ها ادامه داشت و من به طور جدی در ۲۹ آذر ۱۳۸۸ در شب وفات آقای منتظری با دوستان عازم قم بودیم که اتوبوس ما را نگه داشتند که البته خیلی از خانواده های زندانیان سیاسی هم بودند ولی ما سه نفر را از کمیته گزارشگران بازداشت کردند یعنی مشخصا به دنبال ما بودند. من، خانم نظر آهاری و یکی از دوستان مان، آقای سعید حائری که ایشان هم دو سال حبس متعاقب آن قضیه گرفت که اتفاقا همین چند ماه پیش حکمش اجرا شد.
- چه جوری از ایران آمدی بیرون؟

- یعنی عملا این انفعالی که داشتی باعث شد که از ایران بیایی بیرون ؟

- این تهدید و فشار چه جوری بود؟ مثلا من می دانم که مادرت زمانیکه تو زندان بودی خیلی زحمت کشید، برایش کلی دردسر درست شد. هنوز فشار روی مادرت و یا روی خانواده ات است؟ مادرت موافق بود با خروجت از کشور؟

- یه سوالی هم است که خیلی ها پرسیدند که حالا اینهمه فشار و زندگی تو مختل شد، زندگی طبیعی نداشتی، زندان رفتی. مادرت که تو را به تنهایی بزرگ کرده کلی عذاب کشید به خاطر رفتن تو به زندان و اینها… خیلی ها پرسیدند که آیا ارزشش را داشت؟ ارزشش را دارد؟

- مهمترین چیزی که از زندان یاد گرفتی چی بود آقای گودرزی؟

- وقتی می گویم زندان منظورم همان زندان و فضای انفرادی است و کلا وقتی آدم را به زندان می برند.

-حالا می خواهم یک ذره سوال جزی تر ازت بکنم خیلی سوال های کلی ازت پرسیدم. زمانیکه داشتی از ایران می آمدی بیرون بحث های انتخابات شروع شده بود، نظرت در مورد انتخابات آینده چیست؟ در مورد وضعیت کاندیداها، مثلا خاتمی بیاید، نیاید؟

- آره من نمی خواهم وارد این بحث شوم الان.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر